بازگشت

موضع گيري امام حسين در برابر امويان


امام حسين (ع) نخستين موضع گيري رسمي خود را در برابر امويان با اين سخن اعلام كرده است :

أيها الناس ! إن رسول الله (ص) قال من رأي سلطاناً جائراً مستحلا لحرام الله ،ناكثاً عهده ، مخالفاً لسنة رسول الله ، يعمل في عبادالله بالإثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله ، ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غير...؛ اي مردم ! پيامبر فرمود: هر آن كه قدرتمند ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال و پيمان خدا را مي شكند، با سنت پيامبر (ص) مخالفت مي ورزد و در ميان بندگان به گناه و ستم رفتار مي كند چنانچه با سخن و رفتارخود با وي مخالفت نكند شايسته است كه خداوند جايگاه شخص ساكت را همان جاي قدرتمند ستمگر قرار دهد. هشيار باشيد؛ اينان (بني اميه ) اطاعت خداوند رحمان را رها و فرمان برداري از شيطان را لازم دانستند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل كردند في ء (اموال مختص به خاندان پيامبر) را به خود اختصاص داده ، حرام خدا را حلال وحلال خدارا حرام نمودند و من بيش از هر كس ديگر به تغيير اين وضعيت سزاوارترم ...».

امام در اين سخن علاوه بر آن كه به فساد دستگاه حاكمه (لزموا طاعة الشيطان ...و اظهروا الفساد)اشاره مي كند به اسلام ستيزي امويان (و حرموا حلاله ) فساد دستگاه قضايي (عطلو الحدود) وفساد اقتصادي (استاثروا بالفي ء) و فساد اخلاقي (قدلزموا طاعة الشيطان ) امويان نيز اشاره مي كند و هر كدام از اين موارد در تاريخ نمونه هاي فراواني دارد كه تفصيل آن از هدف تحقيق حاضر خارج است .

اين سخن امام حسين (ع) از جمله سخناني است كه در منابع دست اوّل آمده وبرخي از نويسندگان آن را رسمي ترين و صريح ترين موضع گيري امام حسين (ع) نسبت به امويان دانسته اند. اين كه امام حسين (ع) از نگاه تاريخي پس از مرگ معاويه موضع رسمي خود را در برابر امويان مشخص مي كند بدين جهت بوده كه وي با معاويه بيعت كرده و نيز به معاهده صلح برادرش با معاويه احترام مي گذاشت . اما با مرگ معاويه بيعتي وجود ندارد و از اين جهت احساس آزادي مي كند، لذا به صراحت موضع خود را در ميان اهل عراق ابراز داشته و خود را براي تغيير و دگرگون نمودن اوضاع شايسته تر از ديگران مي بيند. امام حسين (ع) به خوبي مي دانست كه آل ابي سفيان اساساً با اسلام و بقاء نام و ياد پيامبر(ص) مخالفند و براي خاموش كردن نور اسلام هر چه توانسته اند كوشيده و حاضر نيستند كه نام پيامبر (ص) باقي بماند، و چنانچه خلافت در اولاد ابي سفيان بماند اثري از آثار اسلام باقي نخواهد ماند.

به همين دليل امام (ع) در آغاز نهضت خود اين سخن پيامبر (ص) را به مسلمانان ياد آوري مي كند كه فرمود:

«الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان ، فإذا رايتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا بطنه فابتلاهم الله بيزيد الفاسق ؛» خلافت برخاندان ابو سفيان ممنوع است ، هر گاه معاويه را بر جايگاهم ديده ايد، شكمش را بدريد،مردم مدينه او را بر جايگاه پيامبر ديدند، ولي شكمش را ندريدند در نتيجه خداوند آنان را به يزيد نابكار مبتلا ساخت .»

و نيز وقتي «نضر بن مالك » از امام حسين (ع) در مورد آيه (هذان خصمان اختصموا في ربهم ..)؛ «اين دو دشمن درباره پروردگارشان با يكديگر به مخاصمه پرداختند» سؤال مي كند، حضرت در پاسخ مي فرمايد: «ما و بني اميه درباره خدا با يكديگر در افتاديم . ما و آنان تا قيامت دشمن يكديگريم ».

بلي ؛ آنچه آن را روح شريعت اسلامي مي خوانيم ـ پرهيزگاري ، عدالت ، اخلاق ـ دراجتماع ديده نمي شد. از احكام اجتماعي دين تنها جمعه و جماعت ، رونقي ـ آن هم به صورت تشريفاتي ـ داشت . گاهي همين صورت تشريفاتي هم به بدعت و بلكه به فسق مي گراييد. وليد برادر مادري عثمان كه از جانب وي حاكم كوفه بود، بامداد مست به مسجد رفت و نماز صبح را سه ركعت خواند، سپس به مردم گفت ، اگر مي خواهيد ركعتي چند اضافه كنم .

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است كه «مطرف بن مغيره » گفت من با پدرم در شام ميهمان معاويه بوديم و پدرم در دربار معاويه بسيار آمد و شد داشت و او را ثنا مي گفت ، شبي پدرم از نزد معاويه برگشت ، ولي بسيار ناراحت بود، سبب را پرسيدم گفت ؛اين مرد يعني معاويه مردي بسيار بد بلكه پليدترين مردم روزگار است . گفتم مگر چه شده ؟ گفت ، من به معاويه پيشنهاد كردم ، اكنون كه تو به مراد خود رسيدي و دستگاه خلافت اسلامي را صاحب گشتي ، بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار كني و با بني هاشم اين قدر بد رفتاري نكني ، چون آنان ارحام تواند و اكنون چيزي ديگر براي آنان باقي نمانده كه بيم آن را داشته باشي كه بر تو خروج كنند. معاويه گفت : هيهات هيهات ، ابوبكر خلافت كرد و مرد و نامش هم از بين رفت و نيز عمر و عثمان هم چنين مردند، با اين كه با مردم نيكو رفتار كردند اما جز نامي از خود باقي نگذاشتند و رفتند، ولي نام برادر هاشم (پيامبر) هر روز پنج نوبت به نام او در دنياي اسلام فرياد مي كنند: «أشهد أن محمدأ رسول الله »، مي گويند: «فأي عمل يبقي مع هذا لا أم لك ، لا والله إلا دفناً دفناً»پس از آن كه نام خلفاي سه گانه از بين برود و نام محمد زنده باشد، ديگر چه عملي باقي خواهد ماند، مگر آن كه نام محمد دفن شود و اسم او هم از بين برود.

آيا با چنين وضعي حسين بن علي (ع) مي تواند، به چشم خويش بنگرد كه با اسلام و قرآن مبارزه مي كنند.

در اشعاري كه به يزيد نسبت داده اند، كمترين نشاني از دين ، حكومت اسلامي و رفتار حاكم اسلامي ديده نمي شود. يعقوبي و ديگر مورخان نوشته اند، در سالي كه معاويه يزيد را با لشكري براي فتح روم فرستاده بود در محلي به نام (غذقذونه ) لشكر اتراق كرده بود و يزيد در آنجا سرگرم عياشي بود و بر اثر بدي هوا لشكر مبتلا به تب و آبله شدند و بيماري چنان شيوع يافت كه مسلمانان گروه گروه مي مردند. هر چه به يزيد اصرار كردند،زودتر از اين جا كوچ كنيم ، اعتنا نكرد و اين اشعار را سرود:



ما ان ابالي بما لاقت جموعهم

بالغذقذونة من حمي و من موم



إذا اتكات علي الانماط في غرف

بدير مران عندي اُم كلثوم



و نيز از اشعار يزيد است كه در وصف شراب گفته و حكم اسلامي آن را به سخره گرفته است :



شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي



إذا نزلت من دنها في زجاجة

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم



فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم



و نيز از اشعار اوست ، آن گاه كه سرگرم مي گساري بود و صداي اذان به گوش رسيد:



معشرالندمان قوموا و اسمعوا صوت الاغاني

واشربوا كأس مدام واتركوا ذكرالمعاني



شغلتني نغمة العيدان عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنان



و از جمله اشعار اوست كه در آن شراب خواران را بر نماز گزاران برتر دانسته است :



دع المساجد للعباد تسكنها

و اجلس علي دكة الخمار واسقينا



إن الذي شربا في سكرة طربا

و للمصلين لا دينا و لا دنيا



ما قال ربك ويل للذي شربا

لكنه قال ويل للمصلينا



اين ها نمونه اي از فكر و انديشه و روحيه اموي است كه از زبان يزيد گفته مي شود.اكنون معاويه چنين عنصري را كه جرثومه فساد و نا به كاري است و از توهين به مقدسات مذهبي هيچ پروايي ندارد، مسند نشين پيامبر اسلام معرفي مي كند. معلوم است كه دراين صورت براي اسلام و قرآن بايد فاتحه گذارد. و جادارد كه امام حسين (ع) بفرمايد: «وعلي الإسلام السلام إذا بليت الاُمة براع مثل يزيد؛ بايد به اسلام بدرود گفت ، اگرفرمان رواي امت اسلام فردي هم چون يزيد باشد».

چگونه مي توان اين شعر يزيد را كه هنگام ديدن سرهاي شهيدان كربلا گفته است ، توجيه نمود:



اما بدت تلك الرؤوس و أشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون



صاح الغراب فقلت صح أو لاتصح

فلقد أتيت من النبي ديوني



و در سروده كفرآميز ديگر به هنگام ديدن سرهاي شهيدان كربلا به اشعار«ابن زبعري » استناد كرده و مي گويد:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القوم من اشياخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء ولا وحي نزل



لست من خندف إن لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



به راستي دوران خلافت يزيد، فتنه اي بزرگ در اسلام است . جهان اسلام در دوران استيلاي اين زمام دار اموي شاهد سه روي داد بزرگ بود كه با شنيدن آن عرق شرم بر پيشاني هر مسلماني مي نشيند، و آن سه عبارت بود از: كشتن حسين بن علي و يارانش ؛واقعه حره و حمله به مدينه و سوم كوبيدن كعبه . هر يك از اين سه رويداد بس است كه يزيد را در بالاترين مرتبه اتهام قرار دهد.

رويارويي حسين بن علي (ع) و يزيد بن معاويه ، رويارويي دو انديشه و سرشت اخلاقي متفاوت است . حسين بن علي نمونه برترين مزاياي بني هاشم بود، ولي يزيد نه فقط نمونه اي از امتيازات امويان را با خود نداشت بلكه زشتي هاي فراوان بني اميه را درخود جمع كرده بود. «عقاد» نويسنده پرآوازه عرب مي گويد: تاريخ نگاري كه حادثه كربلارا مي نويسد چه عرب و مسلمان باشد يا غير عرب و نامسلمان ، چه به پيامبر اسلام معتقد باشد و يا خير، به هر روي ، چنانچه در بررسي و مطالعه اين رويداد به برتري حسين بر يزيد منتهي نشود در تحليل خود به اشتباه رفته است .

پيروان يزيد خود به مزيت و شرافت حسين آگاه بودند، ولي منفعت طلبي آنان بر شعورشان چيره شد و در حزب يزيد اردو زدند.

نكته حائز اهميت ازنگاه مخاطبان و معاصران اين حادثه ، آن است كه اكثر مردم ،به خصوص طبقه جوان كه چرخ فعاليت اجتماع را به حركت در مي آورد؛ يعني آنان كه سال عمرشان بين بيست و پنج تا سي وپنج بود آنچه از نظام اسلامي مي دانستند و در آن به سر مي بردند، حكومتي بود كه مغيرة بن شعبه ، سعيد بن عاص ، وليد، عمرو بن سعيد و ديگر اشراف زادگان قريش اداره مي كردند، مردماني فاسق ، ستمكار، مال اندوز، تجمل دوست و از همه بدتر نژاد پرست . اين نسل تا خود و محيط خود را شناخته بود، حاكمان بي رحمي بر خود مي ديد كه هر مخالفي را مي كشت و يا به زندان مي افكند. اعتراض كننده راگرفتن ، تبعيد كردن ، روانه زندان ساختن و سرانجام كشتن ، براي آنان كاري پيش پاافتاده و رايج بود و نظام جاري مملكت نيز آن را تاييد مي كرد.

بدين ترتيب اكثر مردم سال شصت ويكم هجري را كساني تشكيل مي دادند كه در عهد عثمان به دنيا آمده و در پايان دوره علي ، به رشد رسيده و در دوره معاويه وارد اجتماع شده بودند. اينان از طرز رسيدن معاويه به زمام داري خاطره مبهمي در ذهن داشتند و آنچه خود شاهد آن بودند، به حكومت رسيدن يزيد بود. براي اين مردم شايد تاحدّي طبيعي به نظر مي رسيد كه هر مخالفتي با يزيد را به حساب بر هم زدن اجتماع اسلامي بگذارند.

انديشه اموي در زير لفافه و پرده اي وارد اسلام شد. اين انديشه ، تركيبي از اسلام و جاهليت داشت ؛ ظاهر مسلماناني كه در پناه اسلام زيست كنند و بر خصلت هاي منفعت جويانه ، ستمگرانه ، و نژادپرستانه خود باقي بمانند. انديشه اموي با انقراض امويان پايان نيافت ، بلكه به نسل هاي پس از خود و حتي عباسيان نيز انتقال يافت و بسا در ميان مسلمانان امروز نيز وجود داشته است و به تعبير شهيد مطهري (ره ) چه بسا در فكر كساني كه معاويه و يزيد را لعن مي كنند، فكر اموي نيز وجود داشته باشد. ابن سكيت در يكي از سروده هاي خود وجود انديشه اموي را در ميان بني عباس به خوبي نمايانده است :



تالله ان كانت امية قد أتت

قتل ابن بنت نبيها مظلوما



فلقد اتاه بنو ابيه بمثلها

هذا لعمرك قبره مهدوما



اسفوا ان لايكونوا و شاركوا

في قتله فتتبعوه رميما



اثر نهضت امام حسين (ع) در رسوا نمودن امويان و برملا ساختن فتنه آنان ، چنان روشن گرانه است كه هرگز به خاموشي نخواهد گراييد. آنچه در دهم محرم سال 61 هجري روي داد يك حادثه عادي و يا سركوب شورشي نبود كه يك فرد انقلابي عليه حاكم بر پا كند، بلكه اين روي داد هر چند صفحه سياهي در تاريخ خلافت امويان به شمار آمد، ولي از يك سو نهضت مسلحانه شيعي عليه بني اميه را سامان داد و به تدريج از مهم ترين عوامل سقوط و اضمحلال امويان به شمار آمد، و از سوي ديگر به اسلام جان دوباره داد.