بازگشت

امام حسين و علم به شهادت


1- چون روز ترويه شد عمر بن سعد با قشون زيادي به مكه وارد شد و از طرف يزيد مأموريت داشت كه اگر حسين مبارزه جنگي آغاز كند متقابلاً با حسين مبارزه كند و اگر نيرو به قدر كافي داشته باشد خود او جنگ را آغاز نمايد. پس حسين (ع) روز ترويه از مكه بيرون شد.

حسين (ع) فرمود: برادرم (محمد حنفيه ) مي ترسم يزيد بن معاويه به ناگاه مرا بكشد و احترام اين خانه با كشته شدن من ازميان برود. محمد بن حنفيه گفت : اگر از چنين پيشامدي مي ترسي به سوي يمن يا يكي از بيابان هاي دوردست برو كه از هرجهت محفوظ باشي و كسي را به تو دسترسي نباشد. فرمود: تا ببينم . چون سحر شدحسين (ع) كوچ كرد. خبر كوچ كردن حسين به محمد بن حنفيه رسيد، آمد و زمام شتري را كه حضرت سوار بر آن بود بگرفت و عرض كرد: برادر مگر وعده نفرمودي پيشنهاد مرا مورد توجه قرار دهي ؟ فرمود: چرا. عرض كرد: پس چرا به اين شتاب بيرون مي روي .فرمود: پس از آن كه از تو جدا شدم رسول خدا (ص) نزد من آمد و فرمود: حسين ، بيرون بروكه مشيت خداوندي بر اين است كه تو را كشته ببيند. محمد بن حنفيه گفت : انّا لله و انّااليه راجعون . حال كه تو با اين وضع بيرون مي روي پس همراه بردن اين زنان چه معنا دارد؟ فرمود: رسول خدا (ص) به من فرمود: مشيت خدا بر اين شده است كه آنان را نيز اسير و گرفتار ببيند. اين را بگفت و با محمد خداحافظي كرد و راه افتاد.