بازگشت

حضرت زينب


در كاروان عاشقان كربلا، آفتاب جمع زنان زينب است . زني در كمال عمر خود،پنجاه و چندساله ، زني كه ساليان در مدينه ، محفل تفسير قرآنش ، روشنايي بخش دل و ديده زنان و دختران شهر بوده است . زني كه به جهت شخصيت قوي و ممتازش ، او را «ام العزائم » مي خواندند. زني با اراده اي پولادين در اطاعت خداوندي و تقواي او. آري او عقيله بني هاشم بود؛ يعني بانوي خردمند خانواده بني هاشم . اين خرد ناب ، در عاشورا و اسارت ، جلوه اي ديگر يافت .

زينب در جريان عاشورا، يك انسان تمام است ، او مثل ماه تمام ، در كنار آفتاب گرم جان پر تلالؤ حسين (ع) است . و در واقع سكه سرمدي نهضت عاشورا را دو رويه است : حسين (ع) و زينب (س) .

زينب كبرا (س) ، در اين واقعه ، ملكه وقار، خرد و حكمت است و چنين بود كه در ماجراي عاشورا، نيابت امام حسين (ع) را بر عهده داشت تا امام سجاد بهبود حاصل كند.

شب عاشورا، همه چيز روشن شد. جنگ بين ياران امام و سپاه عمر بن سعد قطعي بود. طبيعي است كه زنان دغدغه و آشوب بيشتري داشتند. آنان در سيماي هر يك از فرزندان خود، شوهران و برادرشان ، چهره يك شهيد در خون غلتيده را مي ديدند. ديگر سخن هم نمي گفتند. نگاه ها و سكوت آنان گويا بود.

آن شب ، زينب با امام حسين (ع) گفتگوها كرد. زينب نيز بي تاب بود. او تا آن روز،همه مصيبت ها را در كنار حسين (ع) تحمل كرده بود، پايمال شدن حق پدر، دفن غريبانه مادر، شهادت پدر و برادر و... اكنون در چهره حسين (ع) همه رفتگان را مي ديد.

اما پرتو گفتگوي حسين (ع) آن بي تابي ها را زدود و دل زينب آرام گرفت . توفان ها از جان او رخت بربست و آفتاب شكيبايي برجانش تابيد.

و سرانجام روز عاشورا، در صحراي كربلا بزرگ ترين حماسه انسان رقم خورد؛حماسه عشق ، حماسه هويت انساني .

پيكرهاي غرق در خون ، با زخم هايي از ستاره افزون ، در برابر ديدگان زنان و كودكان ، فجيع ترين صحنه تاريخ انساني بود. زنان و كودكان كه در خيمه ها بودند، هر لحظه با ديدن پيكر شهيدي ، از درد و داغ شهيد مي شدند. بانوان به گريه صدا بلندمي كردند. بغض در گلويشان شكسته بود. اما با صدايي حبس شده در سينه ، مي گريستند.مگر مي شود وقتي فضاي سينه ابري است و دل درياست و آسمان كوتاه و حسين تنها،نگريست ؟

زينب به آرام كردن انان پرداخت . او تكيه گاه و عقيله خاندان است . اما خود او چه ،آيا دل درياي او، آرام و قرار يافته است ؟

زينب مي بايد بار غم و رنج صبوري و شكوه شكيبايي را بر دوش بگيرد. قامت او نبايد در برابر ستم بشكند و زبان او نبايد آني كلمه اي را ادا كند كه بوي افسردگي دهد وعلاوه از آن ، تكيه گاه بازماندگان ، او خواهد بود.

با پايان روز عاشورا، دشت خاموش شده بود. آسمان به سرخي مي زد، زمين و آسمان آن چنان تيره و غبارآلود شد كه در لاب لاي سرخي آسمان ، گويي ستاره ها مي سوختند.

صداي گريه زنان و كودكان در خيمه ها پيچيده بود و صداي زينب بلند شد كه : «لَيْت َ السَّماءَ تَطابَقَت ْ عَلَي الارض ِ؛ اي كاش آسمان بر زمين فرود مي آمد.»

به دستور عمر بن سعد، خيمه هاي امام را آتش زدند. سواران جنايت كار به طرف خيمه ها هجوم آوردند تا به غارت خاندان پيامبر دست بيازند. لحظات تلخ و كوبنده و همه بار مصيبت بر دوش زينب (س) بود. زينب همه زنان و كودكان را جمع كرد و گفت : «هرچه از زيور آلات و وسايل گران قيمت دارند، در گوشه اي جمع كنند تا غارتي ها، هرچه مي خواهند ببرند و دست نامحرمي به سوي خاندان پيامبر دراز نشود.»

زينب در اين لحظات طاقت فرسا، مسئوليت خطير ديگري نيز داشت ؛ از سويي داغ دار غم مرگ برادر و فرزندان و خاندان خويش بود، از سويي ديگر پناه گاه زنان و كودكان است و از طرفي ، پاسدار و مراقب علي بن الحسين (ع) ، كه بيمار بود و در خيمه اي خوابيده بود. مهاجمان خواستند به آن خيمه نيز حمله كنند، زينب ، هم چون شيري خشمگين ، خود را به برادر زاده اش رساند و در حمايت از او، گوش واره هايش را در آورد و به سوي مرد مهاجم پرتاب كرد.

غروب عاشورا، پيكرهاي پاك شهيدان ، مثل زورقي شكسته در ساحل درياي خون بر خاك افتاده بودند. خيمه هاي سوخته ، آواره شده بود. گويي همه تاريخ ، همه هستي در آن صحرا خلاصه مي باشد.

در اين صحراي سوزان ، در كنار جسدهاي شهيدان ، همه مصيبت ها بر قلب زينب مي باريد، چونان صخره اي ، آماج رگبارها و توفان ها شده بود، آن لحظه ها را نمي توان نوشت . كلمات شكسته و مفاهيم پراكنده اند. غم از زمين مي جوشيد و از آسمان مي باريد.زينب بود و انبوهي از مصيبت ها. اما زينب در آرامشي الهي ، افقهاي دور دست را مي نگريست و نگاه دور پروازش همه چيز را در خود مي سوخت و دشمن را حسرت به دل مي گذاشت .