بازگشت

طوعه بانويي كه يك تنه جور مردان كوفه را بر دوش كشيد


در اين ميان ، زنان آزاده ديگري هم بر حسب تكليف الهي خود در اين نهضت حضور پيدا كرده و نقش زرين فداكاري هاي خودشان را با تارُك مقدس نهضت به يادگار گذاردند، از آن جمله «طوعه » بود.

نهضت با حركت امام حسين (ع) از مدينه به مكه آغاز شد، امام براي بررسي و تحقيق دعوت كوفيان ، سفيري شجاع به نام مسلم بن عقيل (ع) بر كوفه فرستاد، تا از نزديك اوضاع كوفه را براي امام گزارش دهد.

در ابتدا عده بسياري از مردم با مُسلم بيعت كردند و مسلم بر آن اساس ، نامه اي براي امام (ع) نوشت تا امام به كوفه بيايند. ولي با تهديد عبيدالله مردم خيلي زود، رنگ عوض كردند و هويت اصلي خود را به نمايش گذاردند. آن قدر بي وفايي كردند كه شبانگاهي مُسلم پس از نماز خود را تنهاي تنها ديد، نه رفيقي نه منزلي ، غريب و آواره كوچه هاي كوفه شده بود، درست وقتي كه او بود و تنهايي اش و سكوت و خفقان شب كوفه ،از بس از اين كوچه به آن كوچه رفته بود، خسته شده بود، به ديواري تكيه كرد تا اندكي استراحت كند، آن ديوار، خانه زني بود به نام طوعه ، او مؤمن پرهيزگاري بود كه بايد نقش تاريخي خود را در اين شب تاريك ايفا كند.

او منتظر پسرش بود، مسلم به وي سلام كرد. پس او جواب مسلم را داد. البته باسنگيني و وقار و مواظبت ! سپس گفت : چه حاجتي داري ؟ مسلم گفت : كمي آب بده (اسقني ماءً) او مقداري آب آورد و مسلم نوشيد. اما مسلم هم چنان ايستاده بود! طوعه گفت : مگر آب نخوردي ؟ فرمود: چرا! گفت پس چرا نمي روي به سوي اهل و عيالت .اين جا كه ايستادي قدري براي من زشت است ، اما مسلم سكوت كرد. زن گفتارش را دوباره تكرار نمود، باز سكوت كرد. مرتبه سوم قدري فرياد كشيد: پناه بر خدا، من راضي نيستم نزد خانه من بنشيني ! (اني لااحل لك الجلوس علي بابي !) اين جا ديگر مسلم چاره اي نداشت ، بايد مي رفت ، اما با صداي حزيني گفت : من را در اين شهر نه اهل وعيالي است نه خانه اي و نه كاشانه اي ، آيا مي شود امشب مرا پناه بدهي و ميهمان كني ؟ فردا مي روم ! در اين هنگام طوعه فهميد كه اين مرد غريب است ، سؤال كرد: كيستي ؟ فرمود: من مسلم بن عقيل هستم ، اين مردم دروغ گو مرا فريب داده اند، پيمان شكني كرده اند! طوعه در نهايت بُهت زدگي و دهشت گفت : راستي تو مسلم هستي ؟ طوعه خوب مي دانست اين ميهماني و پناه دادن به قيمت سنگيني تمام خواهد شد، اما فرصت رامغتنم شمرد، بار خدايا، اين من و ميزباني نماينده حسين بن علي (ع)؟ من كجا و سفيرنهضت حسين كجا؟



گر خانه محقّر است و تاريك

بر ديده روشنت نشانم



خانه را براي او آماده كرد و به وي غذا داد؛ ولكن ناراحتي مسلم و نگراني اش از اوضاع اجازه نمي داد غذا بخورد، حتي مختصري ! بعد از ساعتي چند پسرش كه انتظارش را مي كشيد آمد، صدا زد: مادر آيا مهماني در خانه داري ؟ گفت : آري ، اما به تو نمي گويم ، كيست . مگر قول بدهي و قسم بخوري كه افشا نكني !

او قول داد و قسم خورد كه كتمان كند و به كسي خبر ندهد، و رازداري كند.

مسلم شب را در اين خانه در تفكر قضاياي به وجود آمده سپري كرد، ناراحت از اوضاع و ناخرسند از حوادث ؛ لكن با خواندن قرآن و دعا و ثنا به مصاف اين وضع دردناك رفت ، طوعه اين زن فهيم و دانا، خدا را شكر كرد بر اين نعمت بزرگ ، اين را توفيق بزرگي براي خود مي دانست ؛ اما پسرش بلال افكار شيطاني در سر داشت . او مي دانست همه جا سخن از مسلم و دستگيري او است . رؤياي جايزه در سر داشت . او بر عكس مادرش فرصت شيطاني را مغتنم شمرد. و البته نفسش اين عمل را برايش زيبا جلوه مي داد،جايزه ، پول ، ثروت و...

همه چيز با يك افشا كردن جاي مسلم ، تحقق مي يابد؛ خيلي سريع شيطان در اواثر گذارد. صبح زود بيرون رفت و به ابن زياد امير كوفه خبر داد، لشكر دور خانه طوعه را گرفتند، «طوعه » اداي ِ وظيفه كرده بود و از امتحان سرافراز بيرون آمده بود، نامش درتاريخ جاودان شد، زيرا در آن مقطع حساس كه همه اشباه رجال به مسلم پشت كرده بودند، و او را تنها گذارده بودند، صحنه را خالي نكرد، او در آن زمان از مردان جلوتر بود،برتر بود و در اداي ِ وظيفه انقلابي خويش موفق تر! او رستگار تاريخ ، فرزندش نابكار تاريخ .

مسلم ، هم چنان رجز مي خواند، و بي باكي خود از مرگ را مي سرود، خيلي طول نكشيد او را نابكارانه و ناجوان مردانه به طرز فجيعي به شهادت رساندند، و پيكر مطهرش را از بالاي بام «دارالاماره » به زير افكندند.

مسلم شهيد شد و طوعه در غم از دست دادن ميهمان غريبش آرام و قرار نداشت ،آفرين به اين احساس مسئوليت .

يزيد بن معاويه تمام سرزمين وحي را براي امام حسين نا امن كرده بود، حتي حرم امن الهي را!

ناگزير امام راه عراق را پيش گرفت در مسير راه ناملايمات زيادي قلب امام را به درد آورد.

مثلاً همين خبر شهادت مسلم را در محلي به نام «زباله » به امام (ع) دادند. امام ،در حالي كه آيه شريفه (من المؤمنين رجال ...) را قرائت فرمود، خبر را به اهل بيت و بني هاشم رسانيد و به اصحاب نيز فرمود:

هر كس به خيال آسودگي و آسايش و زندگي برخوردار از امنيّت در كوفه با ما همراه شده است ، بداند از اين خبرها نيست ، مردم آن جا ما را ذليل كرده اند. بيعت شكسته اند و چون اسلاف پيمان شكن خود به ما بي وفايي كرده اند. همه چنين مي پندارند، كه وقتي به كوفه رسيديم ، آن جا همه تحت دستور حسين بن علي (ع) اند، ما هم شكمي از عزا در مي آوريم . آگاه باشيد! اين طور نيست ، آن جا همه اش خون و قيام است ، تير و شمشيراست ، نيزه و خنجر است ، خيلي ها متفرق شدند و دنيا طلبان امام را تنها گذاردند.