بازگشت

روج مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر از همراهانش از كوفه


همين كه خبر دستگيري و زنداني شدني هاني در شهر منتشر شد، مسلم دانست كه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهان گاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند. پس جارچيان خود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشته اند از هيجده هزار تن كه با او بيعت كرده بودند چهار هزار تن در خانه هاني و خانه هاي اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دسته هايي تقسيم كرد و هر دسته اي را به يكي از بزرگان شيعه سپرد. دسته اي از اين جمعيت به قصر ابن زياد روانه شدند، ولي ابن زياد موفق شد آن مردم بي تدبير را با ايجاد اختلاف و استفاده از حربه تهديد متفرق سازد. نتيجه اين شد كه در شامگاه آن روز جز سي تن با او نماندند. چون نماز مغرب را خواند. يك تن از ياران خود را همراه نداشت .

مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچه هاي كوفه سرگردان شد، درحالي كه گروه زيادي در جستجوي وي بودند، تا سرانجام زني به نام «طوعه » كه از شيعيان علي (ع) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وي از وجود مسلم در خانه مطلع شد و به ماموران عبيدالله خبر داد. همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست ،«محمد اشعث » را با شصت يا هفتاد تن براي دستگيري وي فرستاد.مسلم پس ازدرگيري با ماموران ابن زياد و نشان دادن رشادت ها و شجاعت هاي بسيار مجروح و دستگير شد و در روز نهم ذي الحجه سال 60 هجري قمري به همراه هاني به دستور ابن زياد به شهادت رسيد.

امام حسين (ع) در مسير خود از مدينه به كربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسيد كه در ذات عراق «بشر بن غالب اسدي » كه از عراق مي آمد با سيد الشهداء ملاقات كرد و از اوضاع عراق باخبر شد. در همين منزل بود كه فرزدق رسيد وسئوال كرد: يابن رسول الله در موقع حج چرا عجله كردي ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نمي كردم در مكه مرا دستگير مي كردند و با ريختن خون من در خانه خدا احترام كعبه را از بين مي بردند. آن گاه حضرت از اوضاع كوفه وعراق سوال كرد، فرزدق پاسخ داد: دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست .»

سپس كاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (كه واديي است در مكه كه مردم كوفه وبصره براي رسيدن به مدينه از اين راه مي روند و منزل و فرودگاه حجاج است ) حركت كرد. در اين منزل بود كه امام نامه اي به اهل كوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامه مسلم بن عقيل بود) و خبر حركت امام و همراهانش ازمكه به سمت عراق به اهالي اطلاع داده شد.و سپس حسين (ع) نامه را به «قيس بن مسهر صيداوي » داد تا همراه عبدالله بن يقطر به كوفه برساند. قيس و همراهش چون به قادسيه رسيدند، جاسوسان عبيدالله آنان را شناسايي كردند،و «حصين بن نمير تميمي » را دستگير كرد و چون قيس نامه را خورده بود و حاضر به افشاي متن نامه نشد، به دستور ابن زياد او را از بالاي ساختمان دارالاماره كوفه به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد. امام و همراهانش سپس از حاجزبه «عيون » آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود كه در آن گودال هايي وجود داشت كه آب در آنها جمع شده بود.) در اين محل «عبدالله بن مطيع عدوي » به حضور امام رسيد و امام را از عزيمت به كوفه منع كرد. امام در پاسخ فرمود: «احترام به خدا و رسول (ص) و قريش و عرب به اين است كه من زير بار زور نروم » و حركت كرد.

سپس كاروان امام از عيون ، به منزل «حزيمه » رسيد و يك شب در اين منزل اقامت گزيد وآن گاه راهي «زرود» از منازل معروف بين مكه و كو فه شدند. در اين محل امام با «زهير بن قين بجلي » كه عازم سفرحج بود، ملاقات كرده و زهير سرانجام به حسين (ع) پيوست . بنا به نوشته پاره اي از منابع در همين منزل امام از شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و تغيير كوفه مطلع شد. بسيار نگران و پريشان حال شد و با صداي بلند گريست .

در هر حال حسين (ع) چون از كشته شدن مسلم و هاني و نيز قتل دو پيكي كه به كوفه فرستاده بود، مطلع گشت ، همراهان خود را فرا خواند و چون مي خواست ذمه مردم همراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت : «خبر جانگدازي به من رسيده است ، مسلم و هاني كشته شده اند. شيعيان ما را رها كرده اند. حالا خود مي دانيد، هر كه نمي خواهد تاپايان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگيرد و برود» گروهي رفتند اين گروه مردمي بودند كه دنيا را مي خواستند، گروهي هم ماندند و آنان مسلمانان راستين بودند.

پس از حركت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمين «ثعلبيه » رسيدند. به نوشته برخي منابع «عبدالله بن سليمان » و «خدري بن مشعل » و احتمالا «عبدالله بن سليم » و «المنذري بن مشعل » كه پس از پايان مراسم حج قصد داشتند خود را به امام برسانند در بين راه با مردي از قبيله بني اسد روبه رو شدند و از وي اوضاع كوفه را پرسيدند، گفت : من بيرون نيامدم ، مگر شاهد قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه بودم .ديدم كشته آنها را در بازار روي زمين مي كشيدند.

آنان پس از ملاقات خود را به كاروان امام رسانيده و از آن حضرت خواستند كه ازاين سفر منصرف شود، ولي امام نپذيرفت و فرمود: قضاي الهي جاري مي شود و من مامورم به اين سفر بروم . پاره اي از منابع هم برخورد امام حسين (ع) و فرزدق را در اين محل مي دانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبيه به طرف منزل «شقوق » حركت كردند. در اين محل هم امام با مردي كه از كوفه مي آمد، برخورد كرد و از وي خبر حوادث كوفه را گرفت .

در اين منزل امام جنايات بني اميه و كشتار اصحاب پيامبر (ص) و دوستان علي (ع) را براي حاضران متذكر شد. سپس كاروان امام و همراهانش در منزلي به نام «زباله » وارد شد. در اين سرزمين مردي خبر قتل «قيس بن مسهر صيداوي » را داد و باز هم امام در حالي كه بسيار متاثر بود، در جلسه اي كه تشكيل داد، همراهان خود را درجريان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر كه مي خواهد برگردد.سپس قافله از زباله حركت كرد تا به منزل «بطن العقبه » پيش رفتند و پس از اقامت كوتاهي به طرف منزل «شراف » يا «اشراف » حركت كردند دراين منزل شب را ماندند كاروان پس از استراحت مقداري آب برداشتند و نزديك نيم روز راه پيمودند؛ كه با سپاه اعزامي عبيدالله بن زياد به فرماندهي «حر بن يزيد رياحي » روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم » حركت كردند.

در اينجا بود كه حر راه بر كاروان امام بست . امام فرمود: «اين مردم مرا به سرزمين خود خوانده اند تا با ياري آنان بدعت هايي را كه در دين خدا پديد آمده است ،بزدايم . اين نامه هاي آنهاست و دستور داد تا دعوت نامه هاي مردم كوفه را به حر نشان بدهند، حال اگر پشيمان اند بر مي گردم » حر گفت : «من از جمله نامه نگاران نيستم و از اين نامه ها هم خبري ندارم . امير من ،مرا مامور كرده است ، هرجا تو را ديدم ، راه بر تو گيرم و تو را نزد او ببرم .» بديهي است كه امام حسين (ع) پيشنهاد وي را نمي پذيرد و او هم امام را رها نمي كند تا به حجاز برگردد و حتي به او اجازه نمي دهد كه در منزلي آباد و پر آب و علف فرود آيد.

سرانجام پس از مذاكرات بسيار موافقت شد تا كاروان امام به راهي برود كه نه به سوي مكه باشد و نه به سوي كوفه ، تا دستور جديد عبيدالله بن زياد برسد. در همين منزل (ذوحسم ) بود كه امام خطبه بسيار مهمي ايراد كرد و به برخي اهداف خود از قيام اشاره كردند.در گرماي ظهر امام دستور داد تا يارانش سپاهيان حر را كه بسيار تشنه بود، سيراب سازند و در حالي كه سيدالشهداء و همراهانش به طرف قادسيه پيش مي رفتند،حر با لشكريانش به فاصله كوتاهي آنان را تعقيب مي كرد تا اينكه به سرزمين وسيعي به نام «بيضه » رسيدند. در اين منزل امام براي سپاه حر خطبه اي خواند وقايع را براي آنان به روشني بيان كرد.سپس قافله مكه از بيضه وارد سرزميني به نام «الرهيمه » شد.در اينجا بامردي از اهل كوفه به نام «ابوهرم » ملاقات كرد، و در پاسخ به سوال وي در مورد علت خروج از مكه ، انگيزه قيام و حركت خود را بيان فرمودند.

كاروان امام سپس به محلي به نام «عذيب » رسيدند و امام از اصحاب خود پرسيد: راه از كدام طرف است ؟ بنا به اظهار برخي از منابع ، «طرماح بن عدي الطائي » كه از كوفه آمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا باز گردد. امام در پاسخ فرمود: خداوند تو را جزاي خير بدهد، اما من معاهده اي با اين مردم و عهدي با خدا دارم كه بايد بدان عمل كنم » اين سخن ها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بني مقاتل » رسيدند. در منزل قصر بني مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفي » ملاقات كردند و از وي خواست كه در اين سفر همراه او باشد ولي او قبول نكرد و از امام خواست تا اسب و شمشير او را بپذيرد.حسين (ع) ديگر اعتنايي به او نكرد. پس از حادثه عاشورا وي پيوسته تأسف مي خورد كه چرا چنان توفيق بزرگي را از دست داده است .

حسين و همراهانش پس از برداشتن آب بسيار، شبانه از قصر بني مقاتل به طرف «نينوا» (از قراء كوفه ) حركت كردند و صبحگاهان به اين محل رسيدند. اينجا بود كه قاصدي به نام «مالك بن نسر كندي » نامه اي از عبيدالله بن زياد به اين مضمون براي حر آورد: «چون اين نامه و فرستاده من رسيد بر حسين سخت بگير و او را جز در بيابان بي پناهگاه و بي آب فرود نياور، من فرستاده خود را مامور كردم كه با تو باشد و او تو را رها نخواهد كرد تا مرا از اجراي اوامر آگاه سازد».