بازگشت

نقش رئيسان و اشراف قبايل كوفه


كوفه در آغاز، براي استقرار لشكريان مسلمان و مأمور فتوحات در قلمرو ايران ساساني تأسيس شد، لذا از همان آغاز شمار بسياري از قبايل گوناگون شمالي و جنوبي دركوفه ساكن شدند. مهاجرت قبايل از شهرهاي مختلف ، از دوران عمر آغاز شد بر خلاف ديگر شهرها كه داراي تركيبي تقريباً يك دست بود، كوفه تنوع جمعيتي و قبيله اي داشت .

نخستين تقسيم بندي مردم كوفه به دو گروه كلي ، نزاري (عرب شمالي ) و يمني (عرب جنوبي ) بود. سوي شرق مسجد كه مرغوب تر بود، يمني ها، و سوي غرب آن نزاري ها ساكن شدند.

در دوران عمر، كوفه به هفت قبيله يا هفت بخش نظامي تقسيم شد كه محل تجمع و بسيج نيروهاي نظامي و رسيدگي به حقوق و غنيمت هاي جنگي بود. اين گروه بندي مدت نوزده سال ادامه داشت ، تا زماني كه اميرمؤمنان (ع) در سال 36 هجري به كوفه آمد و تغييرات ديگري در آن داد. امام علي (ع) در حالي كه گروه ها را در همان هفت گروه نگاه داشت ، تغييراتي ژرف در تركيب و صورت خارجي آنان پديد آورد. آخرين تغيير در اداره كوفه ، چهارده سال بعد، وقتي كه زياد بن ابيه ، به عنوان والي در سال 50 به كوفه آمد، ايجاد شد. نظام قبيله اي كه زياد در كوفه پايه گذاري كرده بود، در زمان قيام امام حسين (ع) بود. تغيير شكل در تقسيم بندي قبيله ها، متناسب با مصالحي بود كه حكام در نظر مي گرفتند. با توجه به ماهيت قبيله اي كوفه ، در بسياري از موارد، قدرت رئيسان قبايل بيش از قدرت حاكمان شهر بود و همين موجب مي شد كه اغلب حكام ملاحظه رئيسان و بزرگان قبايل را بكنند.

در حوادث قبل از قيام كربلا، مثل جنگ صفين ، صلح امام حسن (ع) و قيام حجربن عدي رهبران قبايل نقش مهمي ايفا كردند. رهبران قبيله اي در كوفه در دوران حاكميت امام علي (ع) چون علاقه مند به نگه داري و برقراري موقعيت هاي سياسي وامتيازات انحصاري ، اقتصادي بودند و با پيروزي و موفقيت امام (ع) موقعيت آنان در خطر جدي قرار مي گرفت ، نسبت به امام علي (ع) بي تفاوت و به سوي معاويه متمايل شدند،زيرا در معاويه تأمين موقعيت هاي ممتاز و منافع بي شمار خود را مي ديدند. در عين حال ،اين رهبران ، مردد بودند كه آشكارا خود را به معاويه تسليم كنند و موقعيت جنگ و ستيزخود را از دست بدهند. به همين واسطه بود كه به صورت ظاهر، در زمره لشكريان اميرمؤمنان (ع) باقي ماندند، در حالي كه بر معاويه فشار مي آوردند تا امتيازاتشان راتضمين كند. آنان چنين وانمود مي كردند كه از هواداران و حاميان شيعي هستند.

همين رهبران قبيله اي و طايفه اي در دوران كناره گيري امام حسن (ع)، وقتي كه معاويه بر كوفه استيلا يافت ، به خدمت گزاري در ساخت قدرت ايالت ، ميانجي شدند.اشراف قبيله اي در كوفه ، در دوران معاويه كه رويكرد گسترده اي به نظام قبيله اي داشت ،موقعيت مهمي در بين مردم خود به دست آوردند.

در قيام حجر بن عدي ، رهبران قبيله اي كه بعضي نيز از دوستان قديمي حجر به حساب مي آمدند، بين او و حاكم كوفه ، زياد بن ابيه ميانجي شدند. زياد كه نفوذ رهبران قبايل را مي دانست ، براي پايان دادن به قيام حجر بن عدي به تطميع و تهديد اشراف ورهبران قبايل به خصوص يمني ها پرداخت و خطاب به آنان گفت : اگر از حمايت حجردست بر نداريد، نيروهاي شامي را براي سركوبي كامل همگي شما فرا مي خوانم . آنان همچنين تهديد شدند كه اگر حجر را تسليم نكنند به مرگ محكوم خواهند شد واموالشان مصادره خواهد شد. در نهايت زياد به ياري اشراف قبيله اي ياران حجر را پراكنده كرد.

نقش دو گانه و خيانت آميز كوفيان در قيام امام حسين (ع)، ارتباط تنگاتنگي با عمل كرد اشراف و رهبران قبايل دارد. در اين حادثه ، منافع شخصي رهبران قبيله اي مورد بهره برداري امويان قرار گرفت و آنان را وادار كردند كه عليه اصول مذهبي و ارزش هاي ديني خود قيام كنند. بني اميه هم چنين در اين حادثه از رقابت هاي قبيله اي به نفع خودسود جست .

ابن زياد براي سركوبي قيام مسلم بن عقيل از نفوذ رئيسان قبايل و اشرافي كه خواهان وضع موجود خود بودند و در نتيجه به راحتي در برابر تهديد و تطميع حكام سرفرود مي آوردند، بهره گرفت . فرهنگ قبيله اي حاكم بر جامعه كوفه ، به گونه اي بود كه عموم مردم ، ناچار پيرو اشراف و رئيسان قبايل خود بودند، تعصب و رقابت قبيله اي نيز براين امر دامن مي زد، به تبليغات وسيعي انجاميد كه در پراكندگي مردم از اطراف مسلم نقش مهمي داشت . عدم هم كاري سران قبايل با مسلم و حتي مخالفت آنان با ايشان حاكي از درك آنان نسبت به مصلحت هايي بود كه با منافع قبيله اي سازگاري بيشتري داشت .

عبدالله بن حازم ازدي در مورد نقش رئيسان قبايل ، در پراكنده ساختن همراهان مسلم مي گويد: «سران قبايل از بالا بر ما ظاهر شدند، كثير بن شهاب قبل از همه آغازسخن كرد و گفت : اي مردم نزد افراد خودتان رويد و به كار شر شتاب نياوريد كه خويشتن را در معرض كشته شدن قرار مي دهيد. سپاهيان يزيد در راهند و فرا مي رسند، امير قرارنهاده كه اگر امشب به جنگ اصرار ورزيد و شبان گاه نرويد، باقي ماندگان شما را از عطامحروم دارد و جنگيانتان را بي مقرري در نبردگاه هاي شام پراكنده سازد، سالم را به جاي بيمار بگيرد و حاضر را به جاي غايب تا كسي از عصيان گران باقي نماند، مگر اين كه سزاي كار خويش را ديده باشد.»

اشرافي كه ابن زياد براي سركوبي قيام مسلم از آنان سود جست و آنان را نزد قبايل خود فرستاد، تا مردم را از كنار مسلم دور كنند؛ عبارت بودند از: كثير بن شهاب حارثي ،محمد بن اشعث بن قيس كندي ، قعقاع بن شور ذهلي ، شبث بن ربعي تميمي ، حجار بن ابجر عجلي و شمر بن ذي الجوشن عامري . اين اشراف به ميان مردم رفتند و مردم را پراكنده كردند.

با هم دستي اشراف ، مردم از اطراف مسلم پراكنده مي شدند. مردان و زنان دست فرزندان و برادران خود را گرفته و آنان را با خود مي بردند، تا جايي كه چون مسلم نماز مغرب خواند، تنها سي نفر همراه وي ماندند و هنوز از مسجد خارج نشده بود كه عده همراهانش به كمتر از ده نفر رسيد و چون از مسجد بيرون آمد، هيچ كس با وي نبود.

در حادثه كربلا هم ، اشراف يمن و نزاري كوفه براي كشتن امام حسين (ع) بسيج شدند. عبيدالله بن زياد ضمن اعلان حكومت نظامي در كوفه از اشراف و سران كوفه ؛ همچون كثير بن شهاب حارثي ، محمد بن اشعث كندي ، قعقاع بن سويد منقري و اسماء بن خارجه فزاري براي بسيج مردم و حركت آنان به طرف كربلا استفاده كرد.

فرماندهي سپاه انبوهي كه ابن زياد براي جنگ با امام حسين بسيج كرد، به عهده جمعي از اشراف و سران قبايل بود. هركدام از اينان چندين هزار نيرو تحت فرمان داشتند.

اين فرماندهان از همان دعوت كنندگان پيمان شكني بودند كه از روي خدعه و مكر، از امام حسين (ع) براي آمدن به كوفه دعوت نمودند و اكنون در صف مقابل امام ،براي جنگ با ايشان فرمانده سپاه بودند. در روز عاشورا به سيد الشهدا (ع) به دروغ پاسخ دادند كه «ما نامه ننوشتيم ...» امام (ع) درباره آنان فرمود: «آنان از روي خدعه و مكر به قصد نزديكي به يزيد نامه براي من نوشتند.»