بازگشت

حسين بر دوش پيغمبر


شيباني از عبدا.. بن شداد روايت مي كند كه پدرش گفته در يكي از اوقات نمازهاي جماعت خدمت پيغمبر بودم ايشان حسن و حسين را بر دوش خود سوار كرده بود و چون نزديك شد، آنها را بر زمين گذاشت . آن گاه براي نماز جماعت تكبير گفت . هنگام سجود خيلي طول كشيد. من سر خود را بلند كردم ، ديدم حسين بر پشت پيغمبر (ص) سوار شده .من دوباره به سجده رفتم . چون نماز تمام شد، بعضي گفتند: يا رسول الله ميان دو سجده آنقدر طول دادي كه ما گمان كرديم امري حادث شده و يا وحي بر تو نازل شده ، فرمود: هيچ كدام از آنها نبود، فقط پسرم حسين سوارم شده بود و من نخواستم او را پايين آورم صبر كردم تا خود فرود آيد.

ابوسعيد خدري روايت كرده كه حسين را ديدم دوان دوان نزد پيغمبر آمد. رسول خدا نماز مي خواند و حسين به گردنش آويخت و پيغمبر با دست او را گرفت و تا به ركوع رفت ، او را نگاه داشت .

بخاري از ابوهريره نقل مي كند كه حسين و حسن نزد پيغمبر (ص) و در دامان مهر و عطوفت او بودند كه هوا تاريك شد. پيغمبر (ص) فرمود برويد به حجره مادرتان . گفتند تاريك است ما مي ترسيم . ناگاه نوري ظاهر شد يا برقي زد و فضا را روشن كرد. حسنين به خانه مادر رفتند.

ابو عمر بن عبدالله قرطبي نقل مي كند كه با چشم خود ديدم پيغمبر (ص) حسين را صدا مي كرد و او از دامان رسول الله بالا مي رفت . آن گاه دهان حسين را مي بوسيد و مي گفت : خدايا من حسين را دوست دارم تو نيز او را دوست دار.