بازگشت

جلوه هايي از شوق و علاقه به شهادت در تاريخ اسلام


«شهادت » به دليل نقش خاصي كه در رشد و كمال معنوي انسان و تحقق هدف مقدّسي چون تقرّب به درگاه حضرت پروردگار و كسب خشنودي و رضايت او به عهده دارد، همواره آرزوي بزرگ پيامبران و ائمّه و اولياء و صالحين و مؤمنين بوده است . آنان شيفته حضرت حق ّ و آرزومند وصال محبوب بوده و شهادت را نزديك ترين راه جهت نيل به اين مقام بلند دانسته و همواره از خداوند متعال درخواست رسيدن به اين فيض بزرگ را داشته اند.

زندگي سراسر جهاد و مبارزه اين بزرگان هميشه با عشق به شهادت سپري مي شده و همواره با اميد به تحقق اين هدف مقدّس و در انتظار رسيدن لحظه اي كه جامه تن را بدرند و قفس جسم را بشكنند و به ملكوت اعلي پرواز آغاز نمايند، روزشماري مي كردند. جهت آماده شدن زمينه هاي لازم براي ورود در بحث اصلي و بررسي نقش شهادت در نهضت امام حسين (ع) از ميان تمام جلوه هاي فراوان عشق به شهادت در تاريخ اسلام ، به ذكر چند نمونه اكتفا مي كنيم :

1 ـ پيامبران همه در آتش عشق به شهادت مي سوخته اند و سرانجام اكثر آنان به آرزوي خويش مي رسيده و با شهادت في سبيل الله در جوار رحمت حق مي آرميده اند.امامان شيعه نيز عاشقان شهادت بوده اند و در سخنان و دعاهاي آنان به وضوح اين عشق و علاقه مشاهده مي شود و اينان نيز سرانجام به آرزوي بزرگ خويش نائل آمده اند. دراين جا به اشتياق وصف ناپذير حضرت علي بن ابي طالب (ع) به شهادت در راه خدا اشاره اي مي كنيم .

در سخنان حضرت علي (ع) شوق به مرگ و شهادت در راه خدا موج مي زد. اين سخن زيبا از اوست :

«همانا من مشتاق لقاي پروردگار خويشم و دوستدار شهادت ».

و در سخني ديگر مي فرمايد: «به خدا سوگند كه علاقه و انس فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت ، بيش از علاقه كودك به پستان مادر است ».

حضرت علي (ع) هميشه در تب شهادت مي سوخت و در انتظاري شيرين براي نيل به اين مقصود بزرگ به سر مي برد. پس از پايان يافتن جنگ احد كه حضرت علي (ع) دلاورانه عليه دشمن جنگيد، با مشاهده پيكر غرق به خون حضرت حمزه (ع) و برخي ديگر از اصحاب و ياران كه به شهادت رسيده بودند، حضرت احساس ناراحتي مي كند و از اين كه او نيز به فيض شهادت نرسيده ، مغموم و محزون مي شود. وقتي غم و ناراحتي خويش را با پيامبراكرم (ص) در ميان مي گذارد، پيامبر (ص) او را به شهادت در آينده بشارت مي دهد و مي فرمايد: «به تو مژده مي دهم كه شهادت به دنبال توست ». حضرت علي (ع) خوشحال مي شود و آرام مي گيرد و هم چنان در انتظار شهادت باقي مي ماند.

پس از گذشتن مدتي مولا علي (ع) به علت تأخير در شهادتش نگران مي شود و ديگربار از پيامبراكرم (ص) مي پرسد: «اي فرستاده خدا! مگر در جنگ اُحد، آن گاه كه گروهي از مسلمين شهيد شدند و اين توفيق نصيب من نشد، و اين بي توفيقي سخت برمن گران آمد، شما به من نفرمودي كه تو را مژده مي دهم كه شهادت به دنبال داري ؟»رسول اكرم (ص) پاسخ داد: «آنچه گفته ام به طور قطع محقق مي شود؛ ولي آن گاه صبر و شكيبايي تو چگونه است ؟» حضرت علي (ع) مي گويد: «اي فرستاده خدا! اين از مواردصبر و شكيبايي نيست ، بلكه از موارد مژده و شكر و سپاس است ».

اميرالمؤمنين (ع) همچنان سال هاي سال در انتظار شهادت مي سوخت و در اوج بي وفايي مردم و برخوردهاي غيرانساني آنان با او، چندبار اين واقعيت را اعلام مي نمايد كه اگر اميد و طمع به شهادت نداشتم يك روز را با چنين مردمي دوست نداشتم زندگي كنم .

2 ـ پيروان دين مبين اسلام نيز تحت تأثير آثار و بركات ايمان به خدا در آرزوي شهادت و نيل به مقام قرب الهي به سر مي برده اند. تاريخ اسلام مشحون است از صحنه هاي جهاد و مبارزه خالصانه اين پاكان و عشق و علاقه وصف ناپذيرشان به شهادت در راه خدا.

به نمونه هاي برگزيده اي از تاريخ صدر اسلام توجه مي كنيم :

«عمروبن جموح » مردي بود كه پايش مي لنگيد و طبق حكم صريح قرآن جهاد بر او واجب نبود او با آن كه چهار فرزندش را به جنگ در راه خدا در ركاب رسول اكرم (ص)فرستاده بود و عذر شرعي داشت ، دلش مي خواست به جهاد برود. خويشاوندان عمرو او را از رفتن به جهاد منع مي كردند و متذكر مي شدند كه تو اولاً عذر شرعي داري و ثانياً چهار فرزند دلاورت در جنگ شركت مي كنند. او يادآور مي شود به همان دليل كه فرزندانم آرزوي سعادت ابدي و بهشت جاويدان دارند من هم دارم و مي خواهم به فيض شهادت نائل آيم . خويشاوندان عمرو اصرار مي ورزند و سرانجام عمرو نزد رسول خدا (ص) مي رود و مي گويد: «خويشاوندانم مي خواهند مرا در خانه حبس كرده و نگذارند در جهاد شركت كنم ، به خدا قسم آرزو دارم با اين پاي لنگ به بهشت بروم .»

رسول اكرم (ص) به او يادآور مي شود كه : «اي عمرو! آخر تو عذر شرعي داري ، خدا تو را معذور داشته است ، بر تو جهاد واجب نيست .» عمرو اصرار مي ورزد و سرانجام رسول اكرم (ص) مي فرمايد: «مانعش نشويد! بگذاريد برود، آرزوي شهادت دارد. شايد خدا نصيبش كند!».

3 ـ «خيثمه » و «سعد» پدر و پسري هستند كه هردو در آرزوي شهادت به سرمي برند و براي رفتن به جبهه و شهادت در راه خدا آرام و قرار ندارند. اين دو با هم بر سراين موضوع كه يكي بماند و يكي به جبهه برود با هم گفتگو مي كنند و هر دو دلشان مي خواهد كه در خانه نمانند و راهي نبردگاه حق و باطل شوند.

سعد مي گويد: «پدرجان ! اگر حساب بهشت و نيك بختي جاوداني در بين نبود حتماً ترجيح مي دادم تو به جنگ بروي و من مي ماندم ، اما چه كنم كه آرزومندم در اين راه شهيد شوم ...». خيثمه پاسخ مي دهد: «در عين حال پسرم ! لطف كن و بگذار من بروم و تو كنار همسر خود و براي مواظبت از زن ها بمان و آرام بگير.»

سعد پيشنهاد پدر را نمي پذيرد و پدر مي گويد: «پسرم ! چاره اي نيست . بايد يكي از ما دو نفر بماند، پسر كه نمي تواند از فيض حضور در جبهه جنگ و نيل به سعادت بزرگ شهادت محروم بماند، به پدر پيشنهاد قرعه كشي مي كند، قرعه براي رفتن به جبهه و رويارويي با سپاه خصم و كشتن و كشته شدن . پدر پيشنهاد پسر را مي پذيرد و قرعه كشي مي شود و قرعه به نام سعد در مي آيد».

سعد به جبهه جنگ مي رود و به آنچه در اشتياق آن مي سوخت دست مي يابد و به درجه والاي شهادت نائل مي آيد. اما پدر چه كند؟! او نيز مشتاق شهادت است ، او نيز در انتظار فرارسيدن روزي است كه به سوي محبوب بال و پر گشايد. سعد در جنگ «بدر» به شهادت رسيده و اينك جنگ احد در پيش است . پدر سعد كه جز به جانفشاني و شهادت در راه خدا نمي انديشيد، به رسول خدا (ص) چنين عرض مي كند:

«... با آن كه در جنگ بدر، بسيار آرزومند بودم تا شركت كنم ، با پسرم قرعه كشيدم كه قرعه به نام او درآمد و خداوند متعال شهادت را نصيب او فرمود، من هم سخت مشتاق شهادت بوده و هستم . ديشب پسرم را در خواب ديدم كه در ميان باغ ها و جويبارهاي بهشت مي خراميد و به من مي گفت پيش ما بيا و در بهشت با ما و همراه ما باش كه آنچه را خداوند وعده داده بود، همه را حق يافتيم .

به خدا سوگند مشتاق رفاقت با پسرم در بهشت شده ام . من سالخورده ام و استخوان هايم پوك شده است و ديدار خدا را سخت دوست مي دارم .

اي رسول خدا! از خدا بخواه كه شهادت و ديدار سعد را در بهشت به من روزي فرمايد.»

رسول اكرم (ص) دعا مي كند و خيثمه در جنگ احد به آرزوي بزرگ خويش نائل مي آيد و غرق در خون پاكش مي شود و به ديدار محبوب مي شتابد.

4 ـ «عمير» نوجواني است كه مشتاق حضور در ميادين رزم و وصول به مقام رفيع شهادت در راه خداست . عمير مي داند به دليل سن ّ كمي كه دارد رسول اكرم (ص) او را به ميدان نبرد نخواهد برد. اكنون سپاه اسلام عزم حركت به سوي نبردگاه را دارد. «عمير»خود را در گوشه و كنار پنهان مي كند. برادرش اين صحنه را مشاهده مي نمايد و از اومي پرسد: «چرا چنين مي كني ؟!» عمير در پاسخ به برادر مي گويد: «مي ترسم پيامبر مرا از نوجوانان بشمارد و برگرداند، من سخت مشتاق شركت در جنگ و وصول به شهادت هستم ».

پيامبر اكرم (ص) متوجه عمير مي شود و دستور مي دهد تا او برگردد. عمير چنان گريه سوزناكي سر مي دهد كه پيامبر بر او رحمت مي كند و اجازه مي دهد تا در جنگ شركت نمايد. عمير كه شانزده سال بيشتر نداشت ؛ با شوقي وصف ناپذير به جبهه رفته و به فيض شهادت مي رسد و به آرزوي خويش نائل مي آيد.

در تاريخ اسلام از اين صحنه ها فراوان يافت مي شود.