بازگشت

قيام عبدالله بن عفيف ازدي


فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف ازدي غامدي در زمره اولين واكنش هاي تند و انقلابي بود كه عليه عبيدالله بن زياد نماينده حكومت يزيد در كوفه و عامل فاجعه هولناك عاشورا، و در هواخواهي امام حسين (ع) در همان مجلسي كه عبيدالله براي نمايش پيروزي و قدرت خود آراسته بود، صورت گرفت. ابن عفيف از دلاورمردان شيعه بود كه در پيكار جمل و صفين چشمان خود را از دست داده بود. وي هنگامي كه ابن زياد در مسجد جامع كوفه به منبر رفت و با خشم و كينه گفت: الحمد لله الذي اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمومنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسين و شيعته؛ سپاس خداي را كه حق و اهلش را آشكار ساخت و اميرمؤمنان يزيد و حزب او را ياري داد و دروغگو پسر دروغگو، حسين، و يارانش را كشت!»، به پا خاست و گفت:

«اي پسر مرجانه؛ دروغگوي پسر دروغگو، تو و پدرت و كسي كه تو را امارت داد و پدرش مي باشيد، اي پسر مرجانه؛ فرزندان پيامبر را مي كشي و سخن راستگويان را مي گويي.» [1] ابن زياد از اين حمله ناگهاني و حركت شجاعانه و شگفت مبهوت شد چرا كه اين مرد با سخنان خود پرده هاي جهالت و ناداني و حيله گري و خدعه را كه ابن زياد به كار گرفته بود به يك سو زد و حقيقت را براي برخي از مردم آشكار كرد. سخنان افشاگرانه ابن عفيف نمايانگر شعله هاي آتش شورش و قيام بود. از اين رو ابن زياد برآشفت و گفت: گوينده اين سخنان كه بود؟ و عبدالله پاسخ داد: «اي دشمن خدا، گوينده آن سخنان منم، آيا خاندان پاكي را كه خداوند در كتابش دامن آنان را از هرگونه پليدي بري دانسته مي كشي و گمان مي بري كه همچنان بر دين اسلام هستي؟ كجايند فرزندان مهاجران و انصار كه از اين سركش ملعون پسر ملعون انتقام گيرند؟ همان نفرين شده فرزند نفرين شده از زبان رسول پروردگار جهانيان». [2] ابن زياد خشمگينانه به مأموران انتظامي خود دستور داد وي را دستگير كنند و نزد او برند، ولي عبدالله افراد قبيله خود را به ياري فرا خواند و با كمك آنان توانست از دست مأمورين رهايي يابد و به سلامت به خانه خويش برود. ليكن ابن زياد كه با خطر جدي مواجه شده بود سراسيمه از منبر پايين آمد و به مقر حكومتي وارد شد و با مشاوران و كارگزاران نظامي خويش به مشورت نشست و سرانجام تصميم گرفت با اين حركت مبارزه نمايد. ابتدا عبدالرحمن بن محنف ازدي و گروهي از بزرگان قبيله ازد را دستگير و به زندان انداخت. [3] و سعي كرد با ايجاد رعب و فشار بر آنان، بر عبدالله دست يابد. اقدام ديگر ابن زياد آن بود كه هيأتي متشكل از عمرو بن حجاج زبيدي، محمد بن اشعث و شبث بن ربعي و جمعي ديگر را به ميان قبيله ازد فرستاد تا آنان را وادارد از حمايت عبدالله دست كشيده و اين جمع بتوانند او را دستگير نمايند. ولي ازدي ها به همراهي قبايل يمني با محافظت از عبدالله مانع از انجام مأموريت هيأت شدند. به زودي ماجراي عبدالله بن عفيف ازدي و جريان برخوردش با ابن زياد در شهر كوفه پيچيده به سر زبانها افتاد و همگان از آن سخن مي راندند. اما سرانجام ابن زياد از حربه اختلاف و تفرقه و خدعه استفاده كرد و با دامن زدن به روح اختلافات قبيله اي ميان دو قبيله مضر و ازد كه سابقه اختلافات ديريني با يكديگر داشتند، آنها را درگير جنگي ساخت كه عده زيادي در اين ميانه كشته شدند. سرانجام با خيانت عمرو بن حجاج زبيدي از اشراف يمني و شبث بن ربعي، و پراكنده شدن ازدي ها در اثر افزون شدن لشكر ابن زياد، عبدالله بن عفيف تنها در خانه خود باقي ماند و خانه توسط لشكريان محاصره و تصرف شد. نبردي سخت در گرفت و عبدالله با اين كه نابينا بود به راهنمايي دخترش با شمشير دلاورانه از خود دفاع مي كرد تا آن كه سرانجام با افزايش نظاميان، وي مغلوب و به اسارت درآمد. او را نزد ابن زياد آوردند و او نيز دستور داد گردنش را بزنند. [4] گويند وقتي عبدالله بر ابن زياد وارد شد، ابن زياد به او گفت: «شكر خدايي را كه تو را خوار كرد»، او در پاسخ گفت: «اي دشمن خدا چگونه من خوار شده ام». ابن زياد گفت: «درباره عثمان چه مي گويي»؟ عبدالله گفت: «اي پسر مرجانه، تو را به عثمان چه كار كه صالح بود يا فاسد، نيكوكار بود يا بدكار، خدا او را آفريده و سرانجام نيز خدا در محكمه عدل خويش به دادگري و حق به كارش رسيدگي خواهد كرد. اما از من راجع به خودت و پدرت و يزيد و پدرش سؤال كن». ابن زياد گفت: «من از تو هيچ نمي پرسم جز آن كه طعم مرگ را بركامت بچشانم». عبدالله گفت: «شكر و سپاس خداي را كه پروردگار عالميان است. من پيش از آن كه مادرت مرجانه تو را بزايد از خداوند طلب شهادت مي كردم و از او مي خواستم كه شهادتم به دست ملعون ترين مخلوقات خدا و بدترين آنان كه بسيار مورد نفرت و بغض الهي باشد، صورت گيرد. آن هنگام كه چشمانم را از دست دادم از شهادت مأيوس شدم. اما اينك خداي را سپاس مي گويم كه پس از آن يأس و نوميدي ديگرباره خواسته ام را اجابت نمود و شهادت را نصيبم كرده است و به من فهماند كه از دور زمان اين حاجت مرا برآورده كرده است». [5] در اينجا ابن زياد دستور داد كه گردنش را بزنند و سپس پيكر او را بر سر ميدان به بالاي دار كشانيدند. [6] بدين سان، فرياد اعتراض يكي از نخبگان شيعي در حمايت خاندان رسول الله (ص) به يك قيام فراگير تبديل شد ولي با خيانت برخي اشراف و قساوت ابن زياد سركوب شد. عبدالله اولين كسي بود كه پس از واقعه كربلا، آتش انقلاب بر ضد امويان را برافروخته و تبليغات دروغين نظام حكومتي را خنثي كرد. در پي اين قيام، ابن زياد دريافت كه پيروزي نظامي نتوانسته آرزوي او را برآورده سازد و به جهت مقاومت و رويارويي مردم، پايه حكومت اموي لرزان شده است. زيرا مردم با حالت پشيماني و سرخوردگي از حكومت روگردان مي شدند و از اين كه از ياري امام حسين (ع) سرباز زدند در خود احساس گناه مي كردند. همين احساس گناه آنها را واداشت كه از اطاعت حكومت سرپيچي نموده، و با شعار «يالثارات الحسين» (خونخواهان حسين) دست به قيام مسلحانه بزنند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص‏3069. ارشاد، ج 2، ص 121. بلاذري، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. کامل ابن‏اثير، ج 5،ص 196.

[2] ابن‏اعثم کوفي، الفتوح، ج 5، ص‏230.

[3] مناقب خوارزمي، ج 2، ص 53. ابن‏اعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 144. انساب الاشراف، الجزالثالث، ص 210.

[4] بلاذري، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. مناقب خوارزمي، ج‏2، صص 54 و 55.

[5] مناقب خوارزمي، ج 2، صص 55-54. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين في نهضته، صص 330-324.

[6] «... اما عبيدالله کسان فرستاد و او ]عبدلله بن عفيف‏[ را بياورد و بکشت و بگفت تا در شوره‏زار بياويزند و آنجا آويخته شد». (تاريخ طبري، ج‏7،ص‏3070). ابن‏زياد فرستاد و او را کشيد و کشت و نعش او را بر در مسجد به دار کشيد. (کامل ابن‏اثير، ج 5،ص‏196).... گردنش را زدند و در جايي به نام سبخه او را به دار زدند. (ارشاد، ج‏2، ص 122).