بازگشت

دفاع از فاطمه دختر امام حسين


يزيد كه سرمست از پيروزي بود، در شام مجلسي ترتيب داد، و همه سفرا و مقامات را در آن مجلس دعوت كرد، تا پيروزي خود را در برابر آنان به نمايش گذارد. در آن مجلس حوادثي روي داد كه به رسوايي يزيد انجاميد. يكي از آن حوادث دردناك جسارت مردي از شام به فاطمه دختر امام حسين(ع) بود. در مجلس يزيد مرد شامي به فاطمه اشاره كرد، و به يزيد گفت: «اين كنيز را به من ببخش!».

فاطمه با شنيدن اين سخن در حالي كه به شدت مي لرزيد، خود را به عمه اش زينب(س) چسباند و گفت: «يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟».

زينب(س) با شهامت كامل رو به مرد شامي كرد و گفت:

«به خدا دروغ مي گويي و رسوا شدي! نه تو و نه يزيد هيچ كدام قدرت به كنيزي بردن اين دختر را نداريد!».

يزيد با شنيدن اين سخن به خشم آمد و گفت: «به خدا دروغ مي گوييد! من چنين قدرتي را دارم و اگر بخواهم، انجام مي دهم.»

زينب(س) گفت:

«چنين نيست، به خدا سوگند! خداوند چنين حقي را به تو نداده است مگر اينكه از دين ما خارج شوي و آيين ديگري را بپذيري!».

يزيد از سخن حضرت زينب(س) به شدت خشمگين شد، گفت: «با من اينگونه سخن مي گويي؟ پدر و برادرت از دين خارج شده اند!»

زينب تاكيد كرد: «تو اگر مسلماني، با دين خدا و دين پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت هدايت شده اي.»

يزيد گفت: «دروغ مي گويي اي دشمن خدا!»

زينب(س) فرمود:

«تو اميري هستي كه ظالمانه ناسزا مي گويي و به خاطر قدرت خود زور مي گويي!».

يزيد از اين سخن شرمنده و ساكت شد. در اينجا بار ديگر مرد شامي به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش!»

يزيد گفت: «بس كن! خداوند مرگ ناگهاني برايت بفرستد.»

مرد شامي پرسيد: «مگر اين دختر كيست؟»

يزيد گفت: «اين فاطمه دختر حسين و آن زن، زينب دختر علي بن ابي طالب است.»

مرد شامي گفت: «حسين فرزند فاطمه و علي؟»

وقتي پاسخ مثبت شنيد گفت:

«خداوند ترا لعنت كند اي يزيد! عترت پيامبرت را مي كشي و فرزندان او را اسير مي كني؟

به خدا سوگند! من گمان مي كردم كه آنان اسراي روم هستند!»

يزيد گفت: «به خدا سوگند! ترا نيز به آنان ملحق مي كنم!» آن گاه دستور داد گردن او را زدند. [1] .


پاورقي

[1] علامه مجلسي، بحارالانوار، ج‏45، ص‏136 - 137.