بازگشت

دلداري دادن به امام سجاد


هنگام حركت به كوفه به درخواست اهل بيت، آنان را از كنار بدن مطهر شهيدان عبور دادند. شايد اين نخستين بار بود كه امام سجاد(ع) با بدن هاي بي سر و آغشته به خون شهيدان روبه رو مي گرديد. مشاهده اينكه چگونه بدن جگرگوشه و نور چشم پيامبر اكرم(ص) و يارانش، برهنه و عريان بر روي زمين افتاده اند ولي عمر سعد بدن كشته هاي سپاه خود را به خاك سپرده است، بر امام سجاد(ع) بسيار دشوار و سخت بود؛ به طوري كه نزديك بود از شدت اندوه و ناراحتي مرغ روح از بدنش به پرواز در آيد. زينب كبري(س) كه در همه حالات امام سجاد(ع) را زير نظر داشت. با مشاهده اين حال براي آرامش و دلداري او حديثي را از ام ايمن بازگو كرد. اين حديث نويدبخش آن بود كه قبور شهيدان، كعبه آمال عاشقان و دوستداران امام حسين(ع) خواهد شد. امام سجاد(ع) خود اين ماجرا را اينگونه بازگو مي كند: «هنگامي كه ما را از كربلا به سمت كوفه حركت مي دادند، من به بدن هاي مقدس شهيدان مي نگريستم و در اين انديشه بودم، كه چگونه آن ها به خاك سپرده نشده اند؟ اين فكر در نظرم بسيار بزرگ و سنگين آمد و مرا به شدت به اضطراب و ناراحتي واداشت، به طوري كه نزديك بود، روح از بدنم خارج شود. عمه ام، زينب، كه مرا در آن حال ديد، گفت: «اي يادگار جدّ، پدر و برادرانم! ترا چه شده است كه مي بينم با مرگ دست و پنجه نرم مي كني؟» در پاسخ گفتم: چگونه جزع و زاري نكنم، در حالي كه مي بينم سرورم، برادرانم، عموهايم، عموزاده هايم و خويشانم آغشته در خون خود، برهنه و عريان، بر زمين افتاده اند، نه كسي آنان را كفن مي كند و نه به خاك سپرده شده اند. كسي به آنان نزديك نمي شود و در آنجا رحل اقامت نمي افكند. گويا آنان خانداني از ديلم و خزر هستند.»

زينب گفت:

«آنچه مي بيني، ترا به جزع و زاري وا ندارد! به خدا سوگند! اين عهدي است از رسول خدا(ص) به جدّ و پدر و عمويت. خداوند از گروهي از اين امت - كه فرعون هاي زمين آنان را نمي شناسند ولي در ميان اهل آسمان ها معروف و شناخته شده هستند - پيمان گرفته است كه اين عضوهاي از هم جدا و اين بدن هاي آغشته به خون را جمع كنند و به خاك بسپارند. آنان در اين سرزمين نشانه اي براي قبر پدرت نصب مي كنند، كه گذشت روزگار اثرش را محو و نابود نخواهد كرد. سركردگان كفر و پيروان گمراهي در محو و نابودي آن مي كوشند؛ ولي تلاش آنان چيزي جز افزودن بر آثار آن و بلند كردن آوازه آن نتيجه اي نمي بخشد.» [1] .


پاورقي

[1] علامه مجلسي، همان، ج 45، ص 180-179.