بازگشت

رسيدن اهل بيت به مدينه منوره


چون اهل بيت خيرالأنام از شام غم انجام مراجعت نمودند به عراق رسيدند و از عراق به كربلا آمدند چند روز به كربلا اقامه عزا نمودند زنان باديه با ايشان در عزاداري ياري مي كردند و بعد از آن بزمين محنت قرين كربلا آمدند و از كربلا روي به مدينه نهادند روزي كه اهل بيت رسالت و پوشيده رويان حرم جلالت با كمال حسرت و ملامت وارد مدينه شدند از در دروازه ي مدينه تا سر قبر پيغمبر زمين از اشگ عزاداران گل شده بود مردم مدينه در گرد زين العابدين و زنان اطراف دختران فاطمه به گريه و ناله مشغول بودند يكسره از راه رسيده وارد مسجد رسول خدا شدند

اهل بيت شكايت از ظلم ظالمين نمودند از آنجا بر سر قبر فاطمه ي زهراء آمدند


معلوم است دختر هر چه در دل دارد به مادر مي گويد چشم زينب كه به قبر مادرش فاطمه افتاد نعره از جگر برآورد كه مادر جان حسين عليه السلام را بردم و نياوردم اما يك نشانه از حسينت آوردم دست برد زير چادر پيراهن خون آلود برادر را بيرون آورد سر قبر گذارد عرض كرد اين نشانه حسين تست اما اگر بخواهي بداني بر سر ما چه آمده ما را مانند اسيران ترك شهرها بردند خرابه ها منزل دادند

صاحب مخزن البكاء مي نويسد در اين اثنا كه مخدرات گرم گريه و ماتم بودند ديدند ام سلمه زوجه ي رسول خدا يك دست شيشه ي خوني بدست گرفته و دست ديگر فاطمه ي عليله را گرفته مي آيد اما چه فاطمه رنگ از صورت پريده بدن مانند بيد ميلرزيد اشگ مثل باران مي ريخت چون چشم اسيران به فاطمه و چشم فاطمه به عمه و خواهران افتاد يك مرتبه ضجه و صيحه كشيدند فاطمه عليله مدهوش افتاد سكينه آمد او را بهوش آورد ولي خود از هوش رفت زنان ديگر افغان به كيوان رسانيدند باري از يكديگر احوالپرسي كردند فاطمه از سكينه خاتون سؤال سفر محنت اثر را مي كرد سكينه خاتون مي گفت

شعر



دور اگر از تو من اي خواهر نالان بودم

روز و شب از غم تو زار و پريشان بودم



حالت روز و شبم اين سفر از من پرسي

روز در ماتم و شب گوشه ي ويران بودم



به لب شط فرات از غم يك جرعه آب

سينه سوزان من لب تشنه عطشان بودم



مي كشيدند چو بر حنجر بابم خنجر

مو كنان مويه كنان من بصد افغان بودم






سر بابم به سر نيزه چهل منزل راه

پاي آن نيزه ز غم سر بگريبان بودم



چون بزد بر لب تابم ز جفا چوب يزيد

بسر و سينه زنان با دل بريان بودم