بازگشت

بازگشت اهل بيت به مدينه طيبه


همينكه يزيد پليد بر حسب ظاهر از كرده ي خود پشيمان گرديد و از ملامت مردم ترسيد جاي آن نديد كه آل الله را در شام نگاهدارد پس مجلسي آراست اسيران آل محمد صلي الله عليه و آله را خواست و عذرخواهي نمود و به عوض مال و اموال ايشان كه در كربلا غارت كرده بودند مال و افزار و لباسهاي فاخر به آنها بخشيد.

ابومخنف در مقتل خود مي نويسد قال الراوي فاعطاهم مالا كثيرا و اخلعت علي كل واحد منهن و زاد عليهم من الثياب و الحلي و الاثاث به عوض ما اخذ منهن به غير از مال و اموال و اسباب و اثاث و زيور به عوض آنچه از ايشان غارت كرده بودند داد و بعد فرمان داد شتران خوش رفتاري آوردند كجاوه ها و محملها حاضر نمودند پوششهاي نيكو روپوش كجاوه ها نمودند رئيسي از رؤسا لشگر خويش را طلبيد با پانصد نفر همراه ايشان كرده و گفت اين مصيبت زدگان را به عزت و احترام به مدينه خيرالأنام برسانيد مشهور آنست كه قائد و رئيس نعمان بن بشير انصاري بود و صاحب كامل در كامل السقيفه مي نويسد كه رئيس عمرو بن خالد قرشي بود حاصل آنكه يزيد به نعمان سفارش بسيار درباره امام عليه السلام نمود كه بايد اين آقا را صحيحا با مخدرات محترمات به مدينه برساني شب ايشان را راه ببر و روز آرام بگير كه آفتاب صدمه به آنها نزند وقتي كه ايشان را فرود آوردي خود و تابعان در كناري منزل كنيد كه مبادا چشم احدي از نامحرمان بر ايشان بيفتد كمال دقت را در حفظ و حراست ايشان بنما و نيز آنچه بگويند و بخواهند اطاعت و اجابت كن.

مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد:


چون يزيد از تهيه و تدارك سفر اهل بيت رسالت فارغ گرديد در اوان حركت زين العابدين عليه السلام را طلبيد و با آنحضرت خلوت كرد اولا از عبيدالله بن زياد بسيار بد گفت و لعنت نمود لعن الله ابن مرجانة والله لو اني صاحب ابيك ما سئلني حضلة ابدا الا اعطيته اياها يعني خدا لعنت كند پسر مرجانه را بخدا سوگند اگر من بجاي او بودم هر چه پدرت درخواست مي كرد اجابت مي كردم و مقاصدش را برمي آوردم و نمي گذاشتم حال پدرت به كشته شدن برسد و لدفعت الحتف عنه اما چه كنم خدا نخواست شد آنچه شد اكنون استدعا دارم كه هر فرمايشي داشته باشي فكاتبني من المدينه از مدينه بمن بنويسي تا من حوائج تو را برآورم نعمان بن بشير همراه شماست و سفارش بليغ در حق شما كرده ام يزيد حرف مي زد امام زين العابدين عليه السلام مي گريست.

باري همينكه كجاوه ها و محمل ها را بستند بانوان محترمه و اطفال آزرده در محمل ها نشستند و زنان قرشي كه خويشي داشتند و از نسوان كه دوستان خانواده ي رسالت بودند به بدرقه ي آل الله زنان ساميه باز بالاي بامها به تماشا برآمدند بعضي گريان و بعضي خندان تا آنكه قافله از كنار خرابه اي كه منزل داشتند عبور كرد عليا مخدره زينب سر از محمل بيرون آورد و با چشم گريان فرمود اي زنان شامي من يك امانتي در اين خرابه گذاشته ام جان شما و جان اين امانت