بازگشت

شب اول خرابه و پريشاني آل الله در آنجا


چون شب فرارسيد و جهان لباس عباسيان به تن نمود تمام غم ها در دل اهل بيت عليهم السلام جاي گرفت از يك طرف وحشت شكاف هاي خرابه و از طرف ديگر وحشت تاريكي شب كه مثل پر كلاغ تيره و تار بود اطفال خردسال را به ترس و لرزه انداخته بود، نه فرشي داشتند كه روي آن بنشينند و نه چراغي كه بيفروزند نه آبي و نه غذائي لا طعام لهم و اف و لا شراب لهم كاف لا فراش ياؤون اليه و لا سراج يستضيئون لديه و لا انيس يستأنسونن به و لا مسلل يتسللون منه غريبانه بگرد هم جمع شدند بعد از طاعت و عبادت و نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند با اين همه محنت اغلبي در وحشت و اضطراب بودند كه مبادا ديوار يا سقف آن ويرانه خراب شود و زن و بچه را بزير بگيرد خلاصه كلام آنكه فقط خدا آگاه است كه در آن شب اهل بيت عليهم السلام چگونه بسر بردند غصه ي همه زنان و اسيران را عليا مكرمه حضرت زينب سلام الله عليها مي خورد و همچنين ساير زنان ناله كنان بر سينه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود



يكي بنهاده سر بر بستر خاك

يكي آهش كشيده سر بر افلاك



يكي مي گفت آه اي نور عينم

بيا اي شاه بي لشگر حسينم



يكي مي گفت عباس جوانم

بيا بر باد بنگر خانمانم



يكي كرده حوادث پايمالش

علي اكبر علي اكبر مقالش



نوحه حضرت ام كلثوم در خرابه




كم سيدلي بكربلا

فديته السيد الغريب



كم سيدلي بكربلا

للموت في صدره و حبيب



كم سيدلي بكربلا

عسكره بالعري نهيب



كم سيدلي بكربلا

يسمع صوتي و لا يجيب



كم سيدلي بكربلا

يقرع في ثغره قضيب



حاصل آن مخدرات سوخته دل آنشب را به نوحه و زاري بسر بردند اندكي كام دل از گريه حاصل كردند براي آنكه سپاهيان كوفه و شام نمي گذاشتند كه اهل بيت رسالت به فراغت بنشينند از براي كشته هاي خود بگريند امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد هر وقت صداي يكي از ما به ناله و ندبه بلند مي شد پاسبانان تازيانه و سرنيزه بر سر ما مي كوبيدند و نمي گذاشتند گريه كنيم تا در آن خرابه كه نگهبانان نبودند مادران خون جگر و خواهران بي برادر به عزاداري مشغول شدند و مرثيه خوانشان عليا مكرمه زينب خاتون عليهاالسلام بود كه آن مخدره مي خواند و سايرين مي گريستند چنانچه علامه مجلسي در بحار اين مرثيه را از حضرت زينب عليهاالسلام نقل مي نمايد كه چون به شام آمد اين مرثيه را خواند و آن اينست



اما شجاك يا سكن

قتل الحسين و الحسن



ظمأن من طول الحزن

و كل و غدنا هل



يقول يا قوم ابي

علي البر الوصي



و فاطم امي التي

لها التقي و النائل



يعني اي زنها برادرم روز عاشوراء غريب و تنها با لب عطشان در ميان ميدان ايستاده بود و ميفرمود اي قوم پدرم حيدر وصي پيغمبر صلي الله عليه و آله و مادرم فاطمه ي شفيعه ي محشر است امروز من كه حسينم و ميوه ي دل پيغمبرم صلي الله عليه و آله يك خواهشي از شما دارم



منوا علي ابن المصطفي

بشربة تحيي بها






اطفالنا من الظمأء

حيث الفرات سائل



يعني منت بر پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله بگذاريد و يك شربت آب به اطفال جگركباب من برسانيد كه از تشنگي مرده اند زنده شوند



قالوا له لا ماء لنا

الا السيوف و القنا



فانزل بحكم الادعياء

فقال بل اقاتل



در جواب برادرم گفتند حسين عليه السلام تو در نزد ما آب نداري بلكه جواب تو نيزه و شمشير است مگر آنكه سر به حكم يزيد و ابن زياد آوري تا آب بخوري.

برادرم فرمود سر به حكم حرامزاده نخواهم آورد جنگ مي كنم تا كشته شوم اي زنها برادرم آنقدر جنگ كرد تا آنكه



حتي اتاه مشقص

رماه وعد ابرص



من سقر لا يخلص

رجس دعي و اغل



تيري سه پهلو ملعوني رجس و ابرص بطرف او رها كرد همان تير كار برادرم حسين عليه السلام را ساخت و لشگر اظهار فرح كردند