بازگشت

مكالمات امام سجاد با يزيد پليد


مرحوم ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد:

چون اسراء آل محمد صلي الله عليه و آله را به مجلس يزيد آوردند ثم ان يزيد قال لزينب تكلمني فقالت هو المتكلم يزيد پليد رو كرد به عليا مكرمه زينب عليهاالسلام خاتون و گفت اي دختر علي عليه السلام با من حرف بزن عليا مخدره فرمود مرد حرف زن ما آن بزرگوار است يعني زين العابدين عليه السلام و امام بيمار اين اشعار را انشا فرمود



لا تطمعوا ان يهينونا فنكرمكم

و ان نكف الاذي عنكم و تؤذونا



و الله يعلم انا لا نحبكم

و لا تلومكم الا تحبونا



ماحصل كلام حضرت آنست كه طمع مداريد از ما كه شما ما را خوار و خفيف كنيد و ما شما را اعزاز و اكرام نمائيم اگر شما را اذيت نكنيم شما ما را اذيت مي كنيد اما به ذات خدا خدا مي داند كه شما را دوست نمي داريم و شما را هم ملامت نمي كنيم كه شما ما را دوست نداريد.

يزيد گفت صدقت يا غلام راست گفتي اي جوان اما چون جد و پدرت آرزوي سلطنت داشتند ليكن الحمد لله الذي قتلهما و سفك دمائهما شكر خداي را كه خدا هر دو آنها را كشت و خون آنها را ريخت.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود اي يزيد لم يزل النبوة و الامرة لابائي و اجدادي


من قبل ان تولد هميشه نبوت و سلطنت در خاندان ما بوده پيش از آنكه تو از مادر متولد شوي.

به روايت ابي مخنف حضرت در جواب گفت اي يزيد آيا پدر من سزاوارتر بود بخلافت تو و حال آنكه آن جناب پسر دختر پيغمبر شما بود و اين آيه را تلاوت نمود كه ما اصاب من مصيبة في الأرض... تا و الله لا يحب كل مختال فخور بجاه و جلال و اثاث و به زيور و سلطنت و لباس افتخار مكن و تكبر منما كه خداوند متكبران را دوست نمي دارد



روزي كه اندرون جگر از هول خونشود

حكام را لواي عمل سرنگون شود



اي از براي زيور دون دين دهي بباد

انديشه كن كه حال تو آنروز چونشود



يزيد پليد از اين سخنان در غضب شده جلاد را گفت بيا گردنش را بزن جلاد با شمشير آتشبار وارد شد دست امام عليه السلام را گرفت و ضجه اهل بيت رسالت بلند شد فبكي علي بن الحسين عليه السلام امام زين العابدين به گريه افتاد پس رو به جد بزرگوار خود كرد و از سوز دل خطاب نمود



اناديك يا جداه يا خير مرسل

حسينك مقتول و نسلك ضايع



و آلك امسوا كالاماء بذلة

تشاع لهم بين الانام فحايع



يروعهم بالسب من لا يروعه

سباب و لا راع النبيين ذايع



و ذايع املاك و املاك اصبحوا

لجور يزيد بن الدعي و ذايع



فليتك يا جداه تنظر حالنا

نسام و نسري كالأماء ينابع



اي جد بزرگوار و اي رسول تاجدار تو را مي خوانم بفرياد برس كه حسين عليه السلام را كشتند و نسل تو را از پاي درآوردند عيال تو را مثل كنيزان با نهايت ذلت و خواري در ميان مردم آوردند.




اقاد ذليلا في دمشق مكبلا

و مالي من بين الخلايق شافع



اي جد عاليمقدار من بيمار را با حالت ناتواني و نهايت ذلت مقيد و مغلول بشام درآوردند اكنون قصد كشتن مرا هم دارند و كسي نيست شفاعت كند قال و جعلت عماته و اخواته يتصارخن و يبكين حوله تمام اسيران از عمه و خواهران در گرد شمع امامت حلقه زدند صدا به ناله و صيحه بلند كردند ام كلثوم سلام الله عليها رو كرد به يزيد و فرمود يا يزيد الملعون لقدا رويت الارض من دماء اهل البيت و لم يبق غير هذا الصبي الصغير اي بي مروت تو كه زمين را از خون اهل بيت رسالت رنگين كردي غير از اين جوان بيمار كسي باقي نمانده



اين غم رسيده را بمن مبتلا ببخش

بر ما نگه مكن برسول خدا ببخش



بر ما ستم كشان به جز اين محرمي نماند

محزونيش ببين و بخيرالنساء ببخش



خوني در او نمانده كه ريزي ز پيكرش

ما را بخون ناحق او خون بها ببخش



بيمار و نوجوان و پدر كشته و اسير

بر حرف او نظر مكن مدعا ببخش



هر چند دل ز سنگ بود سخت تر ترا

اي سنگدل بر اين دل مجروح ما ببخش



داني كه ما نبيره ي سالار محشريم

ما را ز بيم پرسش روز جزا ببخش



ثم تعلقت النساء به جميعا تعلق الشفقي يعني شصت و چهار زن و بچه اسير به دامن بيمار درآويختند و وي را مثل جان دربر گرفتند و هن يندبن و اقلة رجالا همه به فرياد و فغان مي گفتند امان از بي كسي بزرگان مردان ما را كشتند زنان را


اسير كردند شمشير از كوچكهاي ما بر نمي دارند واغوثاه ثم واغوثاه يا جبار السماء يا باسط البطحاء از استغاثه و زاري آن يك مشت زن و بچه لرزه بر اعضاي يزيد افتاد حالت جلساء مجلس دگرگون شد اغلب به گريه درآمدند فخشي يزيد ان تاخذ الناس الشفقة عليهم يزيد پليد ترسيد كه مبادا به شورش درآيند و بحال آن زنان پريشان شفقت كنند و فتنه حادث شود لهذا يزيد از سر قتل امام بيمار عليه السلام درگذشت.

و در نسخه اي ديگر از كتاب مناقب نوشته شده است: چون يزيد امر به قتل سيد سجاد كرد آن حضرت بگريه درآمد فرمود يا يزيد ان كان بينك و بين هؤلاء النساء قرابة فابعث معهن من تثق به حتي يبلغهن بالمدينة يعني اگر تو را با اسيران دربدر و زنان خون جگر خويشي و قرابتي هست پس از كشتن من شخص امين موثقي را همراه اين اسيران روانه كن تا آنها را به مدينه برساند چون اين كلام از امام بيمار عليه السلام سرزد تمام مردم به گريه درافتادند فانتحب الناس و ضجوا بالبكاء و العويل صداي ضجه از مجلس بلند شد يزيد ترسيد و از سر قتل حضرت درگذشت و گفت لا يبلغهن غيرك غير از تو كسي ايشان را ديگر به مدينه نمي رساند.

در تفسير علي بن ابراهيم مسطور است كه چون آل الله را به مجلس مشئوم يزيد شوم درآوردند يزيد پليد رو كرد به حضرت امام زين العابدين عليه السلام و گفت يا علي بن الحسين الحمد لله الذي قتل اباك اي پسر حسين عليه السلام شكر خداي را كه پدرت را كشت.

امام بيمار عليه السلام فرمود خدا لعنت كند كسي را كه پدر مرا كشت يعني تو كشتي و خدا تو را لعنت كند يزيد از اين سخن غضبناك شد امر به قتل حضرت سجاد عليه السلام نمود آن بزرگوار كه از كشته شدن باك نداشت فرمود



تهديد ما چرا به شهادت كند كسي

حقا كه آرزوي دل ما شهادتست




ليكن از براي عيال و اطفال صغير و كبير كه همه غريب و اسير بودند آزرده خاطر بود كه فرمود يا يزيد فاذا قتلتني فبنات رسول الله من يردهم الي منازلهم اگر مي خواهي مرا بكشي پس اين زنان بي كس و دختران نورس كه دختران رسول الله اند به اوطان خود كه برساند اينها كه بغير از من محرمي ندارند يزيد پليد ترحم نموده گفت انت تردهم الي منازلهم