بازگشت

خطبه خواندن حضرت زينب در مجلس يزيد پليد


مرحوم صدوق در امالي مي نويسد:

سكينه خاتون فرمود:

به ذات خدا در عالم سخت دل تر از يزيد كسي را نديدم و نيز هيچ كافر و مشركي شريرتر از يزيد و جفاكارتر از او نديدم زيرا در حضور ما زن و بچه داشت چوب خيزران بر ثناياي پدرم مي زد و اين اشعار را مي خواند



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لا هلوا و استهلوا فرحا

ثم قالو يا يزيد لا تشل



ليكن طاقت زينب دختر علي عليه السلام طاق شد و ماه صبرش در محاق آمد از جاي


برخاست و در محضر عام يك خطبه فصيحه مشعر بر توبيخ و تقريع و تشنيع افعال يزيد كه دلالت بر جلالت و شأن اهل بيت داشت انشاء فرمود ما آن خطبه را از لهوف نقل مي نمائيم.

قال الروي فقامت زينب بنت علي بن ابيطالب عليه السلام فقالت الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله اجمعين صدق الله كذلك يقول ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاسراء ان بنا هو انا علي الله و بك عليه كرامة و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رايت الدنيا لك مستوثقة و الامور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا انسيت قول الله تعالي و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزداودا اثما و لهم عذاب مهين امن العدل يابن الطلقا تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا اي يزيد تو كه خود را پادشاه و سلطان مي داني آيا اين از عدالتست كه كنيزان خود را در پشت پرده بنشاني ليكن دختران رسول الله را سر و پاي برهنه در مجلس نامحرم بياوري قد انتهكت ستورهن و ابديت وجوههن تحدو بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف ليس معهن من رجالهن ولي لامن حماتهن حمي اي ظالم پرده ي حرمت آل رسول را دريدي صورت هاي ايشان را ظاهر ساختي و بدست نامحرمان انداختي تا ايشان را از شهر به شهري ببرند اهل شهر به تماشا بيايند غريب و بومي شهري و بياباني دني و شريف صفحه ي صورت عيال الله را ببينند از دور و نزديك نظاره كنند چه زناني و چه كساني كه ديگر مردي و مددي ندارند كه طلب خون شهيدان كنند و زنان ويلان را حمايت نمايند و كيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الأزكياء و نبت لحمه بدمآء الشهداء چگونه اميد مي توان


داشت اعانت پسر كسي كه دور انداخت دهان او بعد از جائيدن جگرهاي برگزيدگان را كه هند ملعونه باشد و او جده يزيد بود جگر حمزه سيد الشهداء را به دندان گرفت و خدا آن جگر را از سنگ نمود كه دندانش كارگر نشد آن ملعونه بدور انداخت و چگونه چشم توقع از پسر كسي داشت كه گوشت و پوستش از ريختن خون شهيدان روئيده شده و كيف يستبطاء في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنآن و الأحن و الاضغان چگونه آرام مي گيرد از بغض اهل بيت كسي كه هميشه بما نظر بغض و كينه و عداوت داشته ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم.



و اهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل منحنيا



علي ثنايا ابي عبدالله سيد شباب اهل الجنة تنكثها بمحصرتك پس از روي جرأت و جسارت بگويد كانه هيچ گناهي نكرده و عمل خود را عظيم نشمرده ايكاش مشايخ من كه در جنگ بدر كشته شدند امروز حاضر بودند و ميديدند چگونه از آل علي و آل رسول انتقام كشيدم هر آينه صداي خود را بشادي و مرحبا بلند مي كردند و مي گفتند اي يزيد شل نشوي دست مريزاد كه خوب انتقام ما را از بني احمد كشيدي بعد خم مي شوي و قصد لب و دندان برادرم ابي عبدالله كه آقاي جوانان بهشت است نموده و آن دندانهاي شريف را به چوبي كه در دست داري مي زني و تكيه بر او مي كني و كيف لا تقول ذلك و قد نكأت القرحة و استأصلت الشأفة باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و چگونه نگوئي اين كلام را و حال آنكه شق جراحت نمودي و زخم را از هم پراكنده كردي به ريختن خونهاي ذريه پيغمبر خدا و ستارگان زمين كه از آل و اولاد عبدالمطلب هستند و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت و ندا مي كني مشايخ خود را گمان مي كني كه آنها نداي تو را مي شنوند زود است كه تو هم به آنها ملحق


شوي و در مكاني كه هستند جاي گرفته و آنوقت آرزو خواهي نمود كه اي كاش دست تو شل مي بود و نمي كردي آنچه كردي و زبان تو لال مي بود و نمي گفتي آنچه گفتي پس آن مخدره مظلومه دست بدعاء و لب به نفرين بگشوده عرض كرد اللهم خذ بحقنا و انتقم ممن ظلمنا و احلل غضبك في حق من سفك لنا دمائنا و قتل حماتنا اي خداي كريم و الصمد واجب التعظيم اي ملك بسزا و اي مالك روز جزا اي لطيف شفابخش دل هر خسته و اي خداي زينب حق ما را بگير و انتقام ما را بكش از كسانيكه در حق ما ظلم كرده و روا دار غضب خود را درباره ي آن اشخاص كه خون مردان ما را ريخته و جوانان ما را كشته اند باز آن مخدره رو كرد به يزيد و فرمود فو الله ما فريت الا جلدك و لا جرزت الا لحمك و لتردن علي رسول الله بما تحملت من سفك دماء ذرية و انتهكت من حرمته في عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم و يلم شعثهم و يأخذلهم بحقهم اي يزيد به ذات اقدس الهي گمان نكني تنها ظلم در حق ما كردي و الله پاره ننمودي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را و هر آينه البته وارد خواهي شد بر رسول خدا با آنچه متحمل شدي از ريختن خون ذريه او و دريدن پرده حرمت عترت او و سوختن پاره هاي جگر رسول خدا پراكندگي ما را جمع خواهي كرد و صورتهاي غبارآلود ما را به آستين مرحمت خواهد سترد و انتقام ما را خواهد كشيد تو فكر خود باش كه خانه خود را خراب كردي



اي ز جفا كرده دل خلق ريش

پيشه آزار گرفته به پيش



غافل از آندر كه عتابيت هست

فارغ از آن غم كه حسابيت هست



روز قيامت كه بود داوري

شرم نداري كه چه عذر آوري



چند غبار ستم انگيختن

آب خود و خون كسان ريختن



آه كسان خرد نبايد شمرد

آتش سوزان چه بزرگ و چه خرد



تير ضعيفان چه گذشت از كمان

بگذرد از نه سپهر آسمان




و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون مبادا گمان كني كه شهداء في سبيل الله مرده اند لا و الله بلكه زنده اند و در نزد خداي خودشان روزي مي خورند و حسبك بالله حاكما و بمحمد خصيما و جبرئيل ظهيرا و سيعلم من سول لك و مكنك في رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا و اضعف جندا بس است براي تو حكم كننده اي مثل خدا و كفايت مي كند تو را مخاصمه پيغمبر در روز جزا كه جبرئيل يار اوست زود باشد به سزاي خود برسد آن كسي كه اين اساس را براي تو تأسيس نمود و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرد كه معاويه خبيث باشد و او سگ بچه ي خود را وليعهد ساخت و طوق اطاعت اين كافربچه را به اعناق خلايق انداخت.

سپس فرمود: و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك اني لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكثر توبيخك اي بي مروت اگر گردش روزگار كار مرا به اينجا رسانيد كه در همچو مجلسي بايستم با تو مخاطبه كنم ليكن من البته قدر تو را مي شكنم و كوچك مي كنم شوكت تو را و سرزنش بزرگ مي نمايم و افعال تو را توبيخ مي كنم هر چند دانم موعظه من در تو اثر نمي كند ليكن چه چاره سازم از تعديهاي تو كه چشم ها هنوز گريان و سينه ها سوزان است كه انسان را بي طاقت مي كند در سخن گفتن الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله الأتقياء الشرفاء النجباء بحزب الشيطان الطلقاء پس زهي عجب و منتهاي عجب است از كشته شدن لشگر خدا كه از جمله ي اتقياء عالم و شرفاء اولاد آدم و نجبا روزگار بودند در دست لشگر شيطان سير كه آزاد شدگان و رانده شدگانند فهذه الايدي تنطف من دمائنا و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكي تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفواعل پس هنوز از اين دست ها خونهاي شهيدان ما مي چكد و از اين دهانها گوشتها مي ريزد از ظالم نه آنست كه آن بدنهاي پاك و پاكيزه ي جوانان ما كه روي خاك مانده و عرضه گرگان و درندگان بيابان ساخته و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و


شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد و الي الله المشتكي و عليه المعول اي يزيد اگر حالا ما دختران رسول و ذراري فاطمه بتول را غنيمت خود مي شماري زود باشد كه بيابي ما را منشأ غرامت خود در وقتي كه نيابي مگر آنچه را كه بدست خود پيش فرستاده اي و نيست خداي تو ستم كننده بر بندگان و من شكايت باو مي كنم و اعتمادم به ذات پاك اوست



عقده گشاي دل هر غمكش اوست

شادكن سينه ي هر ناخوش اوست



شمع نه زاويه ي بي كسان

روزي رساننده روزي رسان



فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها يزيد هر مكري كه داري بكن و هر سعي كه داري بعمل آر جد و جهد خود را بانتها برسان هر چه بكني به ذات اقدس و به عزت و جلال جهان پادشاهي قسم كه نمي تواني نام ما را از صفحه ي روزگار براندازي و ذكر ما را محو سازي و نيز نمي تواني نام زنده را بميراني درك فضيلت ما را نمي تواني نمود و اين عار كردار و ننگ اعمال زشت خود را از خود نمي تواني دور نمود و هل رأيك الا فندو ايامك الا عدد و جمعك الا بدر يوم ينادي المناد الا لعنة الله علي الظالمين اي يزيد نيست رأي تو مگر ضعيف و نيست ايام تو مگر معدود و نيست جمعيت تو مگر پاشيده



اي شده مغرور به مشتي خيال

جلوه كنان در تتق ماه و سال



اي كه به گرمابه خوشي با سرود

تا نكني رقص كه افتي فرود



كيست كه اول فلكش بركشد

كش به نهايت نه به خنجر كشد



سهل مدان بازي چرخ بلند

شعبده بشناس و ببازي مخند



هر كه از اين شيشه مي كرده نوش

خون وي از ديده برآورد جوش



و الحمد لله الذي ختم لأولنا بالسعادة و المغفرة و لأخرنا بالشهادة و الرحمة و نسئل الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافة انه


رحيم ودود و حسبنا الله و نعم الوكيل حمد و شكر خداوندي كه اول سلسله ي ما را ختم به سعادت و مغفرت نمود و آخر ما را به شهادت و رحمت و از دهنده مسئلت مي نمايم كه كامل نمايد ثواب گذشتگان و نيكو فرمايد خلافت ماندگان را بدرستي كه اوست رحيم ودود و اوست كريم چاره ساز.

پس از آنكه يزيد پليد خطبه عليا مخدره سلام الله عليها را استماع كرد اين بيت را خواند.



يا صيحة تحمد من صوائح

ما اهون الموت علي النوائح



يعني چه بسيار پسنديده است صيحه ي از صيحه زننده ي داغدار و چه بسيار آسانست مرگ در پيش عزادار ثم استشار مع اهل الشام با مردمي كه در محضر وي بودند مشورت كرد گفت ديديد و شنيديد اين داغديده زن با من چه گفت چه بايد كرد؟

آن لعينان از كافر بدتر در جواب محض خوش آمد يزيد گفتند لا تتخذ من كلب سؤجروا مثلي است ميان عرب يعني سگ بچه را از سگ به ديگر مقصودشان آن بود كه تمام اين زنان اسير را از صغير و كبير به قتل برسان تا آسوده شوي ليكن نعمان بن بشير از جا برخاست و گفت ايها الأمير انظر ما كان الرسول يصنعه بهم فاصنعه بهم ببين پيغمبر صلي الله عليه و آله و رسول خدا با ايشان چگونه سلوك مي كرد تو هم همان نحو رفتار كن.

در مقتل ابي مخنف مذكور است بعد از آنكه عليا مخدره زينب عليهاالسلام به يزيد اعتراضات نمود از جمله آنكه فرمود يا ويلك يا ملعون هذا امائك و نسائك ورأ الستور عليهن الخدود و بنات رسول الله علي الاقتاب بغير وطأ ينظر اليهن البر و الفاجر و تصدق عليهن اليهود و النصاري يعني واي بر تو اي ملعون تو كنيزان خود را در عقب پرده ها مستور داشته دختران رسول خدا را بر قبه هاي شتران برهنه سوار كردي كه بر ايشان بر و فاجر نظر مي كنند و يهود و نصاري صدقه مي دهند


فنظر اليها شزرا يزيد پليد نگاهي از روي غضب به دختر امير عرب زينب عليهاالسلام نمود كه اهل مجلس يقين كردند الان آن مخدره را بقتل مي رساند عبدالله پسر عمروعاص مطلب را دريافت كه الان يزيد حكم به قتل زينب مي كند از جا برخاست نزد تخت رفت و سرير شرير يزيد را بوسيد گفت ان الذي كلمتك ليس شي ء تأخذ به فسكن غضبه يعني اين سخناني كه اين زن اسير بتو گفت از آنها نيست كه بخواهي مؤاخذه كني يعني داغديده است دلسوخته است هر چه مي گويد جگرش سوخته كه مي گويد غضب يزيد ساكت شد