بازگشت

بي حيايي هاي يزيد پليد نسبت به اهل بيت


مرحوم شيخ در امالي از فاطمه خاتون دختر علي عليه السلام روايت مي كند كه آن مخدره فرمود:

چون ما را در مجلس يزيد پيش روي آن ملعون نشانيدند او بحال ما رقت كرده بناي ملاطفت و مهرباني گذارد پس از اينها مردي از اهل شام احمقانه بپاي خواست و گفت يا اميرالمؤمنين هب لي هذه الجارية و كنت جارية و ضيئه و من آنروز زني رشيده بودم باضوء از خواهش وي ترسيدم فارعبت و فزعت لرزيدم و ترسيدم كه يزيد اين كار را خواهد كرد فاخذت بثياب اختي و هي اكبر مني و اعقل دامن خواهر خود را گرفتم زيرا از من بزرگتر بود و نيز كفايتش بيشتر خواهر رو كرد به آن شامي فرمود كذبت و الله و لعنت ما ذاك لك و لا له دروغ گفتي به خدا و ملعون شدي باين آرزو و براي تو ممكن نخواهد شد و يزيد هم نمي تواند اينكار


را بكند

يزيد از اين سخن به غضب درآمده بخواهرم گفت بل كذبت و لعنت اگر بخواهم كنيزي بدهم مي دهم چرا نمي توانم

خواهرم فرمود: لا و الله خدا قرار نداده كه بتواني اين كار درباره ي عترت اطهار بكني مگر آنكه از دين و ملت ما بيرون رفته باشي.

باز يزيد در غضب شد و بي حيائي را به انتها رساند و گفت: انما خرج من الدين ابوك و اخوك.

خواهرم فرمود: به دين برادر و پدر و جدم تو هدايت شده اي.

يزيد گفت: كذبت يا عدو الله، اي دشمن خدا دروغ مي گوئي.

چون دشنام داد خواهرم ديد چاره اي ندارد فرمود امير تشتم ظالما و تقهر سلطانا چه كنم امروز تو اميري ما اسيريم و دشنام مي دهي و ظلم مي كني به سلطنت خود داني يعني مختاري هر چه مي گوئي بگو فاطمه فرمود فكانه لعنه الله استحي فسكت فهميدم كه يزيد ملعون حيا كرد خجالت كشيد ساكت شد باز شامي آغاز مطلب و اعاده خواهش نمود كه اميرالمؤمنين اين جاريه را ببخش به من يزيد بر وي آشفت و گفت اغرب وهب الله حتفا قاضيا گم شو دور شو خدا مرگ ناگهانت بدهد.

همين واقعه را شيخ مفيد در ارشاد نقل مي كند ليكن از فاطمه دختر امام حسين روايت مي نمايد و بجاي اخذت بثياب اختي و هي اكبر مني مي فرمايد و اخذت بثياب عمتي و كانت تعلم ان ذلك لا تكون و مرحوم سيد هم متابعت شيخ مفيد نموده نسبت حكايت را به فاطمه بنت الحسين عليه السلام مي دهد.

مرحوم سيد در لهوف مي نويسد:

فنظر رجل من اهل الشام الي فاطمة بنت الحسين عليه السلام فقال يا اميرالمؤمنين هب لي هذه الجارية يكي از اهل شام نظر بسوي فاطمه بنت امام حسين عليه السلام نمود و


گفت اي امير اين جاريه را به من ببخش فاطمه رو كرد به عمه اش و گفت يا عمتاه اوتمت و استخدم يتيمي مرا بس نبود مرا به كنيزي طلب مي كند عليا مكرمه فرمود نور ديده اين فاسق همچو كرامتي ندارد كه بتواند اين خواهش را بكند آن مرد شامي پرسيد مگر اين جاريه كيست؟

يزيد گفت اين فاطمه دختر امام حسين عليه السلام و او زينب دختر علي بن ابيطالب مي باشد.

شامي گفت همان حسين عليه السلام پسر فاطمه دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله است؟

يزيد گفت آري.

شامي گفت لعنك الله يا يزيد تقتل عترة نبيك و تسبي ذريته خدا تو را لعنت كند اي يزيد عترت پيغمبر خود را مي كشي و ذريه او را اسير مي كني و الله ما توهمت الا انهم سبي الروم بخدا من هرگز گمان نمي بردم اينها اولاد رسول و ذراري فاطمه ي بتول باشند مي گفتم اسيران روم و فرنگند.

يزيد گفت: تو را هم به ايشان ملحق مي كنم، پس صدا زد جلاد بيا و گردن اين شخص را بزن جلاد گردن آن عاقبت بخير را زد.