بازگشت

حكايت زهير عراقي


حسن بن محمد بن علي الطبري در كتاب الكامل في السقيفه مي نويسد:

در آن روز كه يزيد بارگاه خود را جهت ورود اسيران آل محمد عليهم السلام آراست و اركان شهر را دعوت نمود با سر مطهر آنچه خواست گفت و آنچه خواست كرد در اين اثناء زهير عراقي كه مردي مسخره چي بود از در بارگاه وارد شد يك نگاهي به اسيران آل محمد عليهم السلام نمود، چشمش به ام كلثوم افتاد، رو كرد به يزيد و گفت: يا اميرالمؤمنين هب لي هذه الجارية اين جارية به من ببخش و اشاره به ام كلثوم نمود و خواست گوشه ي جامه ي آن مخدره را بگيرد كه آن مخدره مجلله از روي غضب فرمود اقصر يدك عنا قطعها الله كوتاه كن دستت را از ما خدا ببرد دستت را از سطوت اين عتاب و خطاب لرزه بر اعضاي زهير افتاد به حيرت اندر شد از حاضرين مجلس پرسيد كه اين اسيران از طايفه عربند كه بعربي


تكلم مي كنند من گمان كردم اينها از اسراي كفار يا از ترك و ديلم و تتارند.

امام سجاد عليه السلام فرمود اي مرد اينها بنات رسول خدا هستند، دختران فاطمه زهراء عليهاالسلام مي باشند كه امير شما آنها را اسير كرده و به مجلس نامحرم آورده.

چون آن شخص عراقي از چگونگي احوال مطلع شد از مجلس بيرون آمد گريه كنان كاردي گرفت هماندستي كه بجانب ام كلثوم دراز كرده بود قطع كرد و دست بريده را بدست چپ گرفت و خون از دست او مي ريخت آمد وارد بارگاه شد خدمت حجت خدا امام زين العابدين عليه السلام رسيد عرض كرد: يابن رسول الله از شما عذر مي خواهم معذرت مرا به كرم خود بپذير بخدا كه من شما را نمي شناختم از جرم من در گذر خطيئه مرا عفو فرما و قد اجاب الله دعاء عمتك علي خدا دعاي عمه تو را در حق من مستجاب كرد البته ايشان خانواده ي كرمند چون نشناخته بود بخشيدند زهير از مجلس با چشم گريان استغفر الله استغفر الله گويان بيرون رفت ديگر كسي اثري از او نيافت