بازگشت

مواجه شدن اهل بيت با يزيد پليد طبق روايت انوار نعمانيه و منتخب


مطابق روايت انوار نعمانيه و منتخب بانوان محترمه و اطفال را به يك ريسمان بسته بودند و سر ريسمان در دست زجر بن قيس ناپاك بود، وي ايشان را كشان كشان آورد تا پاي تخت يزيد، يزيد چشمش كه به ايشان افتاد از يك يك سؤال مي كرد و مي گفت: من هذه؟ اين بانو كيست؟ و به او معرفي مي كردند حتي اقبلت امراة تستر وجهها بزندها لانه لم يكن لها خرقة تستر بها وجهها تا آنكه زني پيش آمد كه روي خود را با بند دست خود گرفته بود زيرا چيزي نداشت از لباس كه صورت خود را ستر كند همچو معلوم مي شود آستين هم نداشته يزيد پرسيد من هذه التي لها ستر اين زن كيست كه صورت خود را به بند دست خود گرفته؟

گفتند: هذه سكينه بنت الحسين عليه السلام، اين سكينه خاتون دختر نازپرورده سيد الشهداء است.

يزيد گفت: انت سكينه؟ توئي سكينه؟

مخدره از اين معرفي چنان گريان شد كه گريه راه گلويش را گرفت اختناق نموده و مثل باران شروع كرد اشگ ريختن حتي كادت روحها تقلع نزديك بود كه


روح از بدنش پرواز كند.

يزيد پرسيد: چرا اين قدر گريه مي كني، چه چيز تو را به گريه آورد؟

فرمود: كيف لا تبكي من ليس لها ستر چگونه نگريد دختري كه برهنه ميان نامحرمان باشد و ساتر نداشته باشد تا روي خود را از تو و از جلسا محضر تو بپوشاند فبكي يزيد لعنه الله و اهل مجلسه در اينوقت يزيد با اين قساوت قلب گريه كرد و نيز تمام جالسين مجلس هم به گريه درآمدند پس گفت به خدا قبيح كند روي پسر مرجانه را ما اقسي قلبه علي آل الرسول چه قدر اين ظالم با آل رسول دل سختي كرده.

در منتخب و مقتل ابي مخنف هر دو نوشته اند كه يزيد بسكينه خاتون عرض كرد يا سكينة ابوك الذي كفر حقي و قطع رحمي و نازعني في ملكي پدرت همانكه در حق من كافر شد و رحم مرا قطع كرد در سلطنت با من نزاع كرد ديدي بر سرش چه آمد؟

از اين سرزنش و شماتت دل خون شده فرمود اي يزيد به كشته شدن پدرم خوشحالي مكن كه لا تفرح بقتل ابي فانه كان مطيعا لله و لرسوله دعاه الله و اجابه پدرم بنده ي خاص مقرب خدا بود تا بود مطيع امر الله و تابع فرمان رسول الله بود خدا وي را دعوت كرد او داعي حق را لبيك اجابت گفت و رفت و فائز شد اما تو را در نزد خدا واميدارند و سؤال از كرده هاي زشت و عمل هاي نامشروع تو مي كنند مستعد جواب باش چه جواب خواهي گفت؟

يزيد گفت ساكت باش كه پدرت با من حق نداشت اينكارها بكند پس مردي از طايفه لخم برخاست و گفت امير هب لي هذه الجارية من الغنيمة لتكون خادمة عندي اين جاريه را به من ببخش خدمتكار من باشد و اشاره به سكينه كرد دختر امام حسين عليه السلام تا اين سخن شنيد به عمه اش ام كلثوم چسبيد و با چشم گريان عرض كرد يا عمتاه اتريد نسل رسول الله صلي الله عليه و آله يكونون مماليكا للأدعياء عمه جان


آيا ديده و شنيده اي كه اولاد پيغمبر كنيز اولاد زنا شوند؟

ام كلثوم دختر امير عرب از روي غضب رو كرد به آن مرد لخمي و فرمود اسكت يا لكع الرجال قطع الله لسانك و اعمي عينيك و ايبس يديك اي پست ترين مردمان ساكت شو خدا زبان تو را قطع و چشمت را كور سازد تا به چشم بد به اولاد محمد ننگري و به زبان خواهش كنيزي و بدست اشاره ننمائي.

راوي گفت: فو الله ما استتم كلامها حتي اجاب الله دعائها بذات خدا هنوز كلام آن مظلومه تمام نشده بود كه حق جل ذكره دعوتش را مستجاب فرموده.

در مقتل آمده: فما استتم كلام الطاهرة هنوز دعاي آن معصومه طاهره تمام نشده بود كه آن ملعون صرخه كشيد و زبان خود را به دندان گاز زده قطع شد و دستهايش بگردنش غل گرديد و چشمهايش كور شد عليا مخدره گفت الحمد لله الذي عجل عليك العقوبة في الدنيا قبل الأخرة اينست جزاي كسي كه متعرض دختران پيغمبر شود.