بازگشت

سخنان حضرت امام زين العابدين در بارگاه رجس نجس يزيد پليد


حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمودند:

چون ما را وارد بارگاه يزيد كردند دوازده مرد بوديم مقيد و مغلول چون در نزد تخت يزيد ايستاديم من به يزيد گفتم يا يزيد انشدك بالله ما ظنك برسول الله صلي الله عليه و آله لورانا علي هذه الحالة تر به خدا قسم چه گمان داري بر رسول خدا اگر ما را باين حالت ببيند بر او چه مي گذرد و تو جواب چه خواهي گفت



يا آنكه ما ز گبر و يهوديم اي يزيد

از بهر چيست پرده ي ما را دريده اي



اين ظلم ها روا نبود بالله اي يزيد

ظالم مگر تو آل علي را خريده اي



ابن نما مي نويسد كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه يزيد بر تخت مرصع نشسته بود علي رأسه تاج مكلل بالدر تاجي مكلل به جواهر بر سر نهاده بود اطراف و جوانب وي گروهي از مشايخ قريش نشسته بودند كه همه خويش و اقوام بودند و هو علي سرير مملكته في غاية الغرور و نهاية السرور از گوشه چشم از روي خشم نظر به امام زين العابدين عليه السلام مي كرد پرسيد من هذا اين جوان كيست؟

گفتند: علي بن الحسين عليهماالسلام.

آن پليد شنيده بود كه فرزند امام عليه السلام بنام علي بن الحسين عليهماالسلام در كربلاء شهيد


شده بود لذا از روي تعجب گفت:

مي گويند علي بن الحسين در كربلاء كشته شد پس شما كيستي؟

امام زين العابدين با چشم گريان فرمود: او برادر عزيزم بود كه مردم تو وي را كشتند.

ابن شهرآشوب مي نويسد:

يزيد گفت: عجب دارم از پدرت كه پسرهايش را همه علي نام نهاده.

حضرت فرمود: چون پدرش را بسيار دوست مي داشت اولادش را بنام پدر مي خواند

يزيد گفت تو آن كسي هستي كه پدرت دعوي سلطنت و خلافت مي كرد الحمد لله كه نصيب وي نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد سرش را بريدم و بستگان او را اسيروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزديك ديدند و شما را يار و هوادار نبود كه نجات بدهد.

حضرت فرمود:

كيست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد چونكه فرزند پيغمبر شما بوده است



جزا دهد هر كه باشد سزاي تاج و سرير

كه بود حضرت او معني جلال و جمال



روان عقل و هنر كيمياي هوش و خرد

جهان شوكت و فر آسمان قدر جلال



صحيفه ادب و فر مجد و دفتر علم

سفينه كرم و كنز جود و گنج نوال



نزول رحمت خلاق را دلش جبريل

قبول قسمت ارز اقرا كفش ميكال






كليم را چه ضرر گر حشر كند فرعون

مسيح را چه خطر گر سيه شود دجال



يزيد گفت حالا كه شكر مي كنم خداي را كه پدرت كشته و شر او را از سر من رفع كرد.

امام عليه السلام فرمود: مردم تو او را كشتند.

يزيد گفت: خدا كشت.

حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسي را كه پدرم را كشت، آيا من خدا را لعنت مي كنم!؟

مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد: يزيد گفت:

يا علي پدرت حسين عليه السلام با من بد كرد قطع رحم و خويشي نمود و حق مرا مي خواست ضايع كند در سلطنت با من منازعه كرد خدا هم آنچه بايد درباره ي او بكند كرد.

حضرت زين العابدين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود ما اصاب من مصيبته في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علي الله يسير

يزيد پليد رو كرد به پسرش خالد و گفت جواب وي را بده آن كافربچه نتوانست چه جواب بگويد پس يزيد پليد خود اين آيه را در جواب خواند و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير في البحار

امام عليه السلام فرمود: آنچه گفته جوابش را شنيدي اكنون اذن مي دهي كه من سخني دارم بگويم؟

يزيد پليد گفت: قل و لا تقل هجرا يعني بگو اما هذيان مگو.

حضرت فرمود: سخنم اينست كه ما ظنك برسول الله لورآني في الغل.

و در روايت ديگر بجاي «في الغل» بهذه الصفة وارد شده يعني:

چه گمان مي بري به رسول خدا صلي الله عليه و آله اگر مرا با اين حالت و با اين ضعف در زير


زنجير گران ببيند.

يزيد ملعون دلش سوخت و گفت بيائيد ريسمان هاي ايشان را بريده و غل و زنجير آنها را باز كنيد.

مرحوم علامه مجلسي در بحار روايت ديگري در باب باز كردن غل و زنجير نقل كرده كه شرح آن چنين است:

از امام صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند:

چون جد اسير مرا به حضور يزيد بردند كان مقيدا مغلولا دست و گردن و بازو همه را در غل بسته بودند يزيد لعين گفت يا علي شكر خداي را كه پدرت را كشت.

حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود خدا لعنت كند كسي كه پدر مرا كشت يعني تو كشته و خدا تو را لعنت كند.

يزيد در غضب شد و امر بضرب عنقه حكم كرد بيائيد اين بيمار را گردن بزنيد.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود فاذا قتلتني فبنات رسول الله من يردهم الي منازلهم و ليس لهم محرم غيري اي بي مروت اگر يكنفر باقيمانده را بكشي پس اين دخترهاي رسول و ذراري بتول را به منازل و اوطانشان كه بر مي گرداند يزيد دلش سوخت و گفت تو آنها را برمي گرداني بياوريد اين بيمار را نزد من تا زنجير را از گردنش بردارم.

حضرت را نزديكش بردند.

يزيد هر چه سعي نمود نتوانست زنجير را باز كند لاعلاج سوهان طلبيد و تأكيد نمود يك سوهان به من بدهيد تا خود زنجير را بگشايم، سوهاني آورده و به دستش دادند يزيد خود با دست خويش با سوهان زنجير را سائيد و آنرا باز نمود سپس گفت:

هيچ مي داني چرا من خود متصدي اين كار شدم؟


امام عليه السلام فرمود: لئلا يكون علي منة غيرك براي اينكه غير از تو كس را بر من منت نباشد.

يزيد از اين كلام هم به ترحم آمده و گفت:

ما اصابكم من مصيبته فبما كسبت ايديكم ما حصل استدلال يزيد به اين آيه آنست كه اين كارهائي است كه خودتان به دست خود كرديد.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: اي عجب با يزيد اين آيه در حق ما نازل شده تو از براي ما مي خواني، پس حضرت فرمود اين آيه را خوانده اي ما اصاب من مصيبته في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علي الله يسير لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم و الله لا يحب كل مختال فخور

در روايت ديگر چنين وارد شده:

يزيد خواست غل را از گردن آن بزرگوار بلند كند خون مثل شير پستان جوشيد.

در كتاب دعوات راوندي مذكور است كه:

يزيد قصد كشتن زين العابدين عليه السلام را بر خود مصمم كرده بود ليكن با او حرف مي زد و استنطاق مي نمود كه شايد حرفي بزند كه مستوجب قتل شود و بي جهت نگويند وي را كشت يزيد هر سخني كه مي گفت جوابهاي كافي مي شنيد تا اينكه ديد در دست زين العابدين عليه السلام سبحه صغيره ايست كه به سر انگشتان مباركش مي گردد خوب بهانه بدست آمد گفت يا علي من دارم با تو حرف مي زنم تو داري با من جواب مي گوئي با سبحه بازي مي كني يعني چطور در حضور سلاطين جايز است اين جرأت تو؟

امام عليه السلام فرمود خبر داد مرا پدرم از جدش رسول الله كه فرمود چون كسي نماز صبح بجاي آورد بعد از نماز حرف نزده سبحه بدست بگيرد و بگويد اللهم اني


اصبحت اسبحك و امجدك و احمدك و اهللك بعدد ما ادير بعد سبحه را بدست بگيرد و بگرداند با هر كه مي خواهد حرف بزند فرمودند تا وقت خواب ذكر آن تسبيح در نامه عمل او ثبت مي شود و نيز در وقت خواب يكمرتبه بخواند و تسبيح را در زير فراش بگذارد ليكن بجاي اصبحت اسبحك امسيت اسبحك بگويد تا فردا صبح آن وقت محسوب خواهد بود من اين كار را اقتداء به رسول مختار كردم.

يزيد پليد گفت: سبحان الله هر چه مي گويم جواب مرا حاضر و آماده دارد پس از قتل حضرت منصرف شد و امر باطلاقه گفت رها كنيد و زنجير از گردنش برداريد.