بازگشت

كساني كه در مجلس يزيد شفاعت سر مطهر امام را كردند


چند نفر بودند كه در مجلس يزيد پليد زبان به شفاعت گشودند تا آن ناپاك جسارت به سر مطهر امام عليه السلام نكند و اغلب آنها را يزيد به قتل رساند.

ابومخنف در مقتل خود نقل مي كند: از جمله حضار مجلس يزيد رأس الجالوت بود، وي از بزرگان و اكابر علماء يهود محسوب مي شد و وقتي كلمات و مزخرفات يزيد را شنيد و افعال و حركات قبيح و ناپسند او را ديد طاقتش طاق شد و گفت:

اي يزيد: سؤالي دارم و جوابش را مي خواهم بشنوم.

يزيد گفت: بپرس.

رأس الجالوت گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم كه اين سر بريده كيست و گناهش چيست؟

يزيد گفت: هذا رأس الحسين بن علي بن ابيطالب اين سر حسين است كه پدرش علي بن ابيطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پيغمبر ما بود.

رأس الجالوت پرسيد: به چه جهت پسر دختر پيغمبر خود را مستحق كشتن دانستيد و او را به قتل رسانيديد؟

يزيد گفت: اهل عراق و كوفيان از كوفه نامه ها به وي نوشتند و او را به شهر خود دعوت نمودند كه بيايد و خليفه و رهبر و مقتداء و سرور ايشان باشد، او گول اهل كوفه را خورد با عيال و اطفال و جوانان و پيران به كوفه آمد، عامل من ابن زياد


سر راه بر او گرفت و در صحراي كربلا او و همراهانش را كشت و سرهاي آنها را براي من فرستاد.

رأس الجالوت گفت: البته جائي كه پسر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله باشد او اولي و احق به خلافت است از ديگران چقدر كارهاي شما عجيب است اي يزيد ميان من و حضرت داود عليه السلام سي و سه پشت و به روايت مرحوم سيد در لهوف هفتاد پشت مي گذرد و هنوز يهود مرا تعظيم و تكريم مي نمايند و خاك قدم مرا به عنوان تبرك بر مي دارند و به سر و صورت خود مي مالند و بي حضور من تزويج نكرده و بدون حضور من امري را صحيح نمي دانند اما شما امت بي مروت ديروز پيغمبر شما از ميانتان غائب شده پسر او را كشتيد و الله انتم شر امة به خدا سوگند شما بدترين امت هاي عالم مي باشيد.

يزيد از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت: اگر نه آن بود كه پيغمبر ما فرمود: من اذي معاهدا كنت خصمه يوم القيامة يعني كسي كه اذيت كند نامسلماني را كه در پناه اسلام است و عهدي كرده و بر سر عهد خود مانده خصم او در قيامت خواهم بود هر آينه تو را مي كشتم.

رأس الجالوت گفت: اي يزيد اين سخن را به خود بگو، اين جواب بر ضرر تو است زيرا پيغمبري كه خصم كسي باشد كه معاهد را اذيت كند آيا خصم تو كه اولاد او را اذيت كرده اي نخواهد بود، قربان همچو پيغمبري، پس رأس الجالوت رو كرد به سر بريده امام عليه السلام و عرضه داشت.

يا اباعبدالله اشهد لي عنه جدك اني اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله.

اي اباعبدالله در نزد جدت شهادت بده كه من از جمله گروندگان به او بوده و به وحدانيت خدا و رسالت جدت پيغمبر شهادت مي دهم.

يزيد گفت از دين خود خارج و داخل در دين اسلام شده و من هم پادشاه


اسلامم و همچو مسلماني را لازم ندارم كه حمايت از دشمن مي كند.

فقد برئنا من ذمتك، جلاد بيا اين يهود مردود را گردن بزن جلاد بحكم آن نمرود آن تازه مسلمان را گردن زد.

در مقتل ابومخنف آمده:

از جمله كساني كه در بارگاه يزيد پليد از سر مطهر امام عليه السلام شفاعت فرمود جاثليق [1] نصاري بود، زماني كه يزيد پليد چوب خيزران بر دندانهاي حضرت مي زد جاثليق با آن شوكت از در مجلس وارد شد آمد به نزديك تخت ايستاد في يده عكاز يتوكاء عليه عصائي در دست داشت كه تكيه بر او مي كرد و كان شيخا كبيرا و عليه ثياب سود و علي راسه برنسة [2] يعني جاثليق نصاري مرد پيري بود كه لباس سياه دربر كرده بود برنسي بر سر داشت در پاي تخت ساعتي ايستاد نگاهي به سر بريده پادشاه مسلمانان كرد ديد ماهي رخشان كه نوراني تر از مهر درخشانست در طشت طلا افتاده يزيد در كمال حقد و كينه چوب به دندانهاي لطيف و لبهاي شريف وي مي زند جاثليق گفت يا يزيد هذا رأس من اين سر بريده از كيست؟

گفت: سر يك خارجي است كه در زمين عراق بر ما خروج كرده كشته شد.

پرسيد: نامش چيست؟

گفت: حسين بن علي.

پرسيد مادرش كيست؟

گفت: فاطمه زهراء دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله.

پرسيد: براي چه پسر دختر پيغمبر شما مستوجب قتل شده؟


يزيد پليد گفت: اهل عراق نامه ها به وي نوشته و او را طلبيدند تا خليفه و امام زمان خود سازند عامل من ابن زياد وي را كشت سر او را براي من فرستاد.

جاثليق گفت پس تقصيرش چه بوده اهل عراق او را خواستند و تكليف پسر پيغمبر كه كارش هدايت است آمدن بود وي را بي گناه كشته ايد اكنون يا يزيد ارفعه من يديك و الا اهلك الله اين سر را حالا از جلوي روي خود بردار و جسارت باين سر مطهر مكن و الا خدا تو را هلاك خواهد نمود زيرا الآن در ميان عبادتگاه خود بودم كه صداي رجفه شديدي شنيدم نگاه به آسمان كردم ديدم مردي با صورت رخشان احسن من الشمس از آفتاب درخشانتر بزير آمد و مردمان نوراني صورت همراه او بسيار بودند كه بزير آمدند من از يكي از آنها پرسيدم كه اين بزرگوار كيست گفت خاتم پيغمبران و مهتر بهتر رسولان و اين مردان نوراني پيغمبرانند از آدم صفي الله گرفته تا عيسي روح الله بجهت تعزيت پيغمبر خاتم آمده اند.

يزيد از اين سخنان جاثليق به غضب درآمد و گفت: ويلك جئت تخبرني باحلامك واي بر تو آمده اي مرا از اضغاث و احلام خود خبر دهي و الله لا ضربن بطنك و ظهرك بخدا اينقدر به شكم و پشتت مي زنم تا بميري.

جاثليق گفت: چقدر بي حيائي، من آمده ام به تو بگويم با پسر پيغمبر خود ظلم مكن، تو مرا تهديد مي كني؟!

يزيد رو كرد به غلامان خود و گفت:

بگيريد اين پير ترسا را غلامان آمدند گريبان جاثليق را گرفتند و جعلوا يضربونه بالسياط شروع كردند با تازيانه بر سر و صورت آن بيچاره زدن بقدري كه زار و ناتوان شد پس جاثليق رو كرد به سر بريده ي امام حسين عليه السلام گفت يا اباعبدالله در نزد جدت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله شهادت بده كه من شهادت دادم به وحدانيت خدا و اقرار كردم به رسالت جدت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و شهادت مي دهم كه


پدرت علي عليه السلام اميرمؤمنان بود.

يزيد از اين كلام جاثليق كه گفت:

پدرت علي اميرالمؤمنين بود به غضب درآمد و گفت بزنيد دوباره شروع كردند آن بيچاره را تازيانه زدن كه تمام اعضايش را درهم شكستند پس جاثليق رو كرد به يزيد و گفت بزن بخدا قسم كه مي بينم رسول خدا را پيش روي من ايستاده پيراهني از نور و تاجي از طلا مرصع در دست دارد مي فرمايد اين قميص نور و اين تاج زرين مال تست كه بيائي و بپوشي و در بهشت رفيق من باشي بجهت آنكه به اهل بيت من محبت كردي و در راه پسرم زجر كشيدي ساعتي نگذشت كه جاثليق تازه مسلمان جان داد و از آلام راحت شد

شعر



روي دل در حديقه جان كرد

منزل اندر فضاي جانان كرد



از جمله كساني كه در مجلس شوم يزيد پليد شفاعت از سر مطهر امام عليه السلام نمود و آن ناپاك را از اهانت به سر مقدس حضرت عليه السلام باز داشت و وي را توبيخ كرد سفير ملك روم بود كه حكايتش را ذيلا مي نگاريم.


پاورقي

[1] فيروزآبادي در قاموس مي‏گويد:

جاثليق به فتح ثا يعني رئيس نصاري و مرتبه بعد از او بطريق و بعد از بطريق، مطران و بعد از آن اسفت و پس از آن قسيس و بالاخره بعد از آن شماس مي‏باشد.

[2] برنس به ضم باء و نون يعني کلاه دراز.