بازگشت

آراستن رجس نجس يزيد پليد بارگاه خود را و احضار نمودن اهل بيت را در آن


پس از وارد شدن اهل بيت عليهم السلام به شام تار و اسكان دادن ايشان را در آن خرابه روز بعد يزيد لعين ابتداء دستور داد بارگاه را آراستند، پرده هاي رنگارنگ آويخته و فرشهاي ملون و زربفت گستردند، تختي مرصع به جواهر هفت رنگ كه قبلا دستور تهيه اش را داده بود در صدر بارگاه نهادند و اطراف آن كرسي هاي زرين و سيمين نهاده و شال هاي كشميري بر آن كرسي ها انداختند و فرمان داد از داخل بارگاه دري به حرمش باز كرده و مقابل آن درب پرده لطيف و رقيق زنبوري سلطاني آويختند تا اهالي حرمش يعني زنهاي آل ابوسفيان از پس آن پرده صحنه بارگاه و آمدن اسراء را مشاهده كنند و سپس خود پليدش نفيس ترين البسه خويش را دربر كرده و زيورهاي ذي قيمت سلاطين را بر خود آراست تاجي مرصع به انواع جواهرات رنگارنگ بر سر نهاد و بر فراز آن تخت نشست و دستور داد انواع و اقسام شراب ها را در بارگاه چيده و آلات قمار و


شطرنج و نرد را حاضر كردند و هر يك از سفراء روم و ايلچيان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسي ها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعيان و رجال مملكتي در اطراف و چهارگوشه بارگاه روي كرسي ها و تخت ها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعي به تغني و نواختن ساز مشغول شدند سپس امر كرد اسراء را بياوريد.

فراشان و غلامان ريختند در آن خانه خراب كه اهل بيت ختم مأب را به مجلس شراب ببرند چنان شيوني در مرد و زن اسيران افتاد كه ناله ايشان به آسمان رفت خواهي نخواهي با زنجير و ريسمان آل الله را بيرون آوردند همه را مانند گوسفند به يك ريسمان بسته بودند حضرت امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد يكسر ريسمان بگردن من بود و سر ديگر به بازوي عمه ام زينب هر وقت ما كوتاهي در رفتن مي كرديم كعب نيزه و تازيانه مي خورديم زيرا كه در ميان خيل اسيران هم دختران كوچك بودند و هم زنهاي بلند قامت زنها قدمها را بلند و اطفال كوچك بر مي داشتند زنها كه مي ايستادند كعب نيزه و تازيانه مي خوردند صداي ناله ايشان بلند مي شد و چون زنان و محترمات حركت مي كردند اطفال به روي هم مي ريختند و روي زمين مي افتادند در اين وقت سنگدلان و دژخيمان آن پليد با تازيانه و كعب نيزه بچه ها را از روي زمين بلند مي كردند و با اين وضع جانسوز و دلخراش ذراري و اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را وارد مجلس آن زنديق نمودند.

فرد



يكي به تازيانه همي زد به عابد بيمار

رخ مسكين ز سيلي يكي كبود نمود



مرحوم جودي عليه الرحمه در همين مقام فرموده:



براي بردنشان سوي بارگاه يزيد

چو در خرابه رسيدند ظالمان عنيد






يكي عمامه سجاد را ز فرق ربود

رخ سكينه ز سيلي يكي نمود كبود



يكي بسان اجل تاخت بر سر زينب

ز سر كشيد يكي كهنه معجر زينب



يكي به شانه كلثوم تازيانه زدي

رقيه را دگري كعب ني به شانه زدي



عروس را يكي اندر طناب گيسو بست

تن چو موي وي آن تيره روي با مو بست



گشاده ظالمي آنگاه بر تعدي دست

ز كينه ده تن ايشان به يك طناب ببست



تمام را چو به يك ريسمان ز كين بستند

كشان كشان سوي بزم يزيد آوردند



ولي به يك كشش ريسمان بهر معبر

تمامشان بفتادند روي يكديگر



عمارتي كه در او بود جاي آن غدار

نشانده بود در او هفت در جهنم دار



ز هر دري كه گذشتند آل پيغمبر

زدند كعب ني و سنگ و چوبشان بر سر



رسيد بر در هفتم چو زينب افكار

نشست روي زمين با دو ديده خونبار



بگفت زين عبارتش كه اي كشيده تعب

چه روي داده كه جان ببينمت رسيده به لب






بگوي حالت خود با من از جان نوميد

چرا به خاك افتادي چو پرتو خورشيد



جواب گفت كه اي نور ديدگان ترم

قسم به جان تو و روح اطهر پدرم



ز سنگ قوم جفاپيشه سر ندارم من

ز كعب نيزه عدوان كمر ندارم من



گشاي چشم به بزم يزيد كافر بين

به هر كناره بپا شور روز محشر بين



ببين به كرسي و كرسي نشين اين محمل

ببين به خلق تماشائي اندر اين منزل



سر برهنه چسان من به بزم عام روم

چسان مقابل اين زاده حرام روم



چگونه روي نمايم به اين پريشاني

به مجلسي كه يهود است و گبر و نصراني



چسان روم سوي بزمي كه خلق با دل شاد

به هم كنند ز قتل حسين مبارك باد



چسان به بارگهي رو كنم من مضطر

كه نيست بر در و بامش به جز تماشاگر



جهان به ديده جودي از اين الم شب شد

كه آستين به رخ آخر حجاب زينب شد



باري سرهاي شهداء از پيش روي اسيران و اسراء از قفا سر و سينه زنان وارد بارگاه آن پليد شدند مردم تماشائي از اراذل و اجانب اطراف و جوانب اسيران را گرفته بودند كف مي زدند رقص مي كردند هلهله مي نمودند ناسزا مي گفتند زنها از


پشت بام بي حيائي مي كردند و سنگ و آجر پرتاب مي كردند خاك و خاكستر مي پاشيدند عليا مكرمه در آن ميانه با سر برادر خطاب مي كرد و مي گفت يا اخي اين صبري و مهجتي قد اذيبت بمصاب علي الجليل جليل.

و في مقتل ابي مخنف ثم اقبلوا بالرأس الي باب يزيد فوقفوا ثلث ساعات يطلبون الأذن من يزيد فلأجل ذلك سمي باب الساعات اسيران را با سرها آوردند به دارالاماره ي يزيد لعين رسانيدند و در آنجا سه ساعت نگاهداشتند منتظر بودند از جانب يزيد اذن برسد و بخاطر همين آن درب، به باب الساعات معروف شد.

و جهت آنكه اهل بيت عليهم السلام را سه ساعت نگاه داشتند آن بود كه هنوز مهمان هاي يزيد از وزراء و سفراء و ايلچيان جملگي نيامده بودند و در اين مدت توقف خيلي بر اهل بيت عليهم السلام سخت گذشت.

سهل گويد آن زمان كه اسيران را درب دارالاماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه يزيد نشسته بودند تماشا مي كردند ميان آن زنان عجوزه و فرتوته اي بود مجدوبةالظهر آن عجوزه قدي خميده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود ديد سر پر نور امام عليه السلام بر نيزه پاي غرفه اوست فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسين آن سليطه جست و سنگي برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام عليه السلام پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بريده امام عليه السلام خورد.

در نسخه ديگر آمده:

آن پيره زال سنگي برداشت و به دندانهاي امام عليه السلام زد.

سهل گويد امام زين العابدين عليه السلام طاقت اين مصيبت نياورد سر بلند كرد عرض كرد اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها خدايا اين عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گويد بخدا قسم هنوز كلام امام عليه السلام تمام نشده بود كه تمام غرفه بزير آمد آن پنج زن و مافيها به درك رفتند.

باري در خبر است كه وقتي اسراء به دارالاماره رسيدند تمام جمعيت از فراش


و غلام و غير ايشان صداي تكبير بلند نمودند، صداي تكبير به گوش يزيد پليد رسيد پرسيد چه خبر است؟

گفتند: سر حسين عليه السلام را آوردند.

آن پليد خنديد و اظهار سرور كرد و گفت:

چه خوب انتقام خود را از آل پيغمبر صلي الله عليه و آله كشيدم، به تلافي سرهاي پدر سر فرزندان پيغمبر را بريدم.

مرحوم طريحي در منتخب مي نويسد:

در اين حال كه اسراء را با سرهاي بريده در دارالاماره نگاهداشته بودند مروان حكم ملعون پيدا شد چشمش كه به سر بريده امام عليه السلام افتاد اظهار فرح و سرور نمود، وجدكنان، پاي طرب كوبان از روي تكبر به اطراف دامن خود نظر مي كرد و ناسزا مي گفت و مي رفت ولي برادرش كه مردي صالح و دوستدار خاندان نبوت بود بنام عبدالرحمن هنگامي كه آمد و چشمش به سر بريده آقا افتاد زار زار گريست و رو كرد به مردم و گفت:

اي ظالمان شما كه ديگر روي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله را نخواهيد ديد مگر آنكه گريبان شما را بگيرد و با شما مخاصمه كند، قسم به خدا ديگر در شهر نخواهم ماند و روي يزيد را نخواهم ديد.

باري در كامل السقيفه آمده: ان الحجب خرجوا طالبين لاحضار الروؤس.

حجاب بيرون آمده گفتند: يزيد سرهاي شهداء را خواسته.

ناگاه در ميان ملاء عام در بين آن همه ازدحام سرها را از نيزه ها فرود آوردند و طشتي از طلا حاضر كرده و سر بريده پسر فاطمه را در ميان آن طشت نهادند و ساير سرها را در ميان طبق چيده و به حضور آن پليد بردند

ابومخنف مي نويسد: سهل گفت من هم داخل آن جماعت شدم ببينم به سر مطهر امام عليه السلام چه مي رسد سر منور آقا را از نيزه بزير آوردند در ميان طشتي از


ذهب گذاردند و تغطي بمنديل ديبقي روپوش از پرده ديبقي بر روي سر مطهر امام انداختند و حكي بعض اهل السير بعد ان غسلوه و سرحوا لحيته اول سر مطهر آقا را خوب شستند محاسنش را شانه زدند بعد رو ببارگاه نهادند امراء كوفه كه همراه سرها و اسيران آمده بودند سرها را برداشته به حضور بردند و چون وارد بارگاه شدند بعد از تعظيم سر امام عليه السلام را برده روي تخت مقابل يزيد نهادند و سرهاي ديگر را هم به ترتيب چيدند بعد يزيد از امراء كوفه واقعه كربلاء را پرسيد.

بعضي از اهل خبر مي نويسند: متكلم زجر بن قيس بود و برخي ديگر گفته اند متكلم شمر ملعون بود و حق آن است كه همان زجر ملعون ابتداء به كلام كرد زيرا وي شخصي فصيح و بليغ بود.

در كامل السقيفه مي نويسد: يزيد پليد بنا كرد پرسيدن از سرها، مي گفت اين سر كيست؟

جواب مي دادند كه اين سر فلان پسر فلانست باسم و رسم معرفي مي كردند بعد يزيد رو بسر امام حسين عليه السلام آورد چنانچه شيخ در ارشاد مي فرمايد لما وضعت الرؤس بين يزيد و رأس الحسين عليه السلام آن ولدالزنا سر آقا را خطاب كرد و گفت:



تفلق هاما من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما



سرهائي از مردمان عزيز را كنديم كه بر ما ظلم كرده بودند.

يحيي برادر مروان حكم در مجلس حاضر بود، اين اقوال و افعال يزيد را نپسنديد و گفت:



لهام بارض الطف ادني قرابة

من آل زياد العبد ذي الحسب الرذل



امية امسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليس لها نسل



يعني: اين سرهائي كه در زمين طف بريده شده قرابت و نزديكي كمي با ابن


زياد كنيززاده رذل و نانجيب داشتند، بني اميه بايد شب كنند در حالي كه اولاد آنها به عدد سنگريزه ها باشند ولي دختر رسول خدا را نسلي نباشد و همه را بكشند.

فضرب يزيد في صدر يحيي بن الحكم و قال له اسكت، يزيد زد به سينه يحيي و به او گفت: ساكت باش و غلط مكن.

صاحب كامل السقيفه مي نويسد: يحيي از مجلس نكبت بار يزيد بيرون آمد و از ميان مردم غائب شد و ديگر كسي او را نديد.