بازگشت

متنبه شدن پيرمرد شامي و توبه او از كردار زشتش


پيرمردي از اهل شام كه از شيوخ بود بنزد شتر امام بيمار عليه السلام آمده بلند گفت الحمد لله الذي قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه شكر خداي را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را بريد جهان را آسايش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چيزي فروگذار نكرد همينكه آرام گرفت بيمار كربلا فرمود: اي شيخ آنچه تو گفتي من شنيدم دل خود را خالي كردي و آسوده شدي اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو.

شيخ گفت بگو:

امام فرمود: قرآن مي خواني؟

عرض كرد: بلي.

امام فرمود: اين آيه را خوانده اي قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي خداوند مي فرمايد به پيغمبر صلي الله عليه و آله كه اي حبيب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمي خواهم مگر مهر و محبت در حق ذي القربي و خويشان من

پير گفت: بلي آن را خوانده ام.

امام عليه السلام فرمود: اين آيه را خوانده اي كه خدا مي فرمايد:

و آت ذاالقربي حقه.

پير گفت: آري آن را خوانده ام.


فرمود: اين آيه را خوانده اي كه خدا مي فرمايد:

و اعلموا انما غنمتم من شي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي

پيرمرد شامي گفت: بلي خوانده ام.

حضرت فرمودند: اين را خوانده اي كه مي فرمايد:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

پيرمرد گفت: خوانده ام اما اين آيات به شما چه ارتباطي دارد، زيرا همه اين آيات در حق اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و ذريه فاطمه بتول سلام الله عليها مي باشد.

امام عليه السلام گريست و فرمود: و الله عترت و اولاد رسول و ذرية فاطمه بتول ما هستيم.

پيرمرد وقتي فهميد ايشان خارجي نيستند بلكه جملگي ذريه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و شخصي كه با او سخن مي گويد امام و پيشوايش مي باشد سر در پيش افكند سخت گريه كرد سپس بعد از ساعتي عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بيت پيغمبريد؟

حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائيم اهل بيت طهارت و عصمت.

پيرمرد عرضه داشت: فدايت شوم، مرا معذور داريد، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبيده و طلب عفو و آمرزش مي كنم سپس پيرمرد سه مرتبه گفت:

اللهم اني اتوب اليك، خدايا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بيزارم.

پس از آن عمامه از سر برداشته و بر زمين زد و به روايت روضة الشهداء خود را زير دست و پاي شتر امام سجاد عليه السلام انداخت و در خاك مي غلطيد و صيغه توبه را اداء مي نمود.

امام عليه السلام فرمودند: اي شيخ توبه تو قبول است برخيز.

عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد بايد زير دست و پاي شتر شما جان


بدهم در همين اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فريادي زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روايت لهوف مأمورين خبر براي يزيد پليد بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدين ترتيب آن پيرمرد را شهيد نمودند.