بازگشت

حكايت سهل بن سعيد شهرزوري از منتخب طريحي


مرحوم طريحي در كتاب منتخب از سهل بن سعيد شهرزوري نقل نموده كه وي گفت:

از شهر زور به عزم بيت المقدس بيرون آمدم و خروج من از شهر مصادف شد با ايام قتل حضرت امام حسين عليه السلام، رسيدم به شهر شام روز ورودم ديدم در شام غوغاي عظيمي برپا است مشاهده كردم دروازه ها همه باز بوده و دكاكين را بسته اند و شهر را آئين بسته مردم فوج فوج با لباس هاي فاخر در كوچه و بازار خندان و شادمان مي گردند و چون به هم مي رسند مبارك باد مي گويند من از يكي پرسيدم امروز چه خبر است؟

گفت: مگر غريبي؟

گفتم: آري، امروز وارد شده ام.

گفت: شادي مردم براي فاتح شدن يزيد بر خارجي است كه در عراق خروج كرده بود الحمد لله و المنة كشته شد.

گفتم: آن خارجي نامش چيست؟


گفت: حسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام.

گفتم: حسيني كه مادرش فاطمه اطهر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله است.

گفت: آري.

گفتم: انا لله و انا اليه راجعون اين فرح و شادي از براي قتل پسر دختر پيغمبر است، آيا كشتن او شما را بس نبود كه اسم خارجي نيز بر او گذارده ايد.

گفت: اي مرد از اين مقوله سخنان بر زبان مياور و بر جان خويش رحم كن زيرا اگر كسي نام حسين را بخوبي ببرد گردنش را مي زنند.

سهل مي گويد: زبان بستم و دم فرو كشيدم گريان و محزون به دروازه رسيدم ديدم علم هاي بسيار از در دروازه وارد شد، پشت سر طبالان با كوس و كرنا و طبل شادي وارد شدند به يكديگر مي گفتند: الرأس يدخل من هذا الباب سر را از اين دروازه وارد مي كنند مردم پيش مي دويدند هر قدر به سر مطهر نزديك تر مي شدند فرح و سرورشان زياده تر مي شد و صدا به هلهله بلند مي كردند در اين اثنا ديدم سر پر نور امام حسين عليه السلام پيدا شد نور از لب و دهان آنحضرت ساطع بود مثل صورت نوراني پيغمبر صلي الله عليه و آله در نظر من جلوه كرد.

در كامل السقيفه مي نويسد:

سهل گفت: اول سري كه بر نيزه ديدم سر منور قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود چنان تر و تازه بود كانه لب هاي مباركش در خنده بود و رايت رأس الحسين عليه السلام في هيبة عظيمة مع نور يسطع منه سطوعا عاليا و لحيته مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة سر مطهر سلطان مظلومان امام حسين عليه السلام را ديدم با كمال هيبت و عظمت نور سبحاني و ضياء صمداني از صورت شعشعاني حضرت لمعان مي زد محاسن گردي داشت كه بعضي از موهاي محاسنش سفيد شده بود آثار خضاب رنگ بر محاسن مباركش بود ادعج العينين ازج الحاجبين واضح الجبينين اقني الأنف متبسما الي السمآء شاخصا


ببصره نحو الأفق بالمعاينة رسول خدا صلي الله عليه و آله ادعج العينين بود يعني سياهي چشمان حضرت در كمال سياهي بود گوشه چشم نظر به افق آسمان مي نمود گوئيا دو ستاره ي آسمان سرند و يا دو شمع گريان سحرند ديگر آنكه ازج الحاجبين بود يعني دو هلال قيرگون ابروانش از هم جدا بود پيوسته نبود بلكه پيوسته مانند هلال انگشت نماي عالمي بود واضح الجبين بود پيشاني كشيده داشت نمودار لوح المحفوظ اقني الأنف يعني دماغ مباركش برآمدگي در بالا و خميدگي در وسط داشت متبسما الي السمآ لب لعل درخشانش كه رشگ عقيق بدخشان بود متبسم و خندان بود و الريح يلعب بلحيته يمينا و شمالا با اين شكوه و جلال سر خامس آل عبا عليه السلام بر نيزه بود باد كه مي وزيد محاسن مبارك آقا را گاه به يمين و گاه يسار حركت مي داد كانه ابوه اميرالمؤمنين عليه السلام اميرمؤمنان عليه السلام هم به همين شكل و شمايل بود پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله هم به همين هيئت بود و نيزه دار سر مطهر آقا عمر بن منذر همداني نام داشت

مرحوم طريحي در منتخب مي نويسد:

سهل گفت: چون سر منور سلطان مظلومان را به آن وضع بر نيزه ديدم طاقت و تاب از دستم رفت نتوانستم خودداري كنم فلطمت علي وجهي و قطعت اطماري دو دستي بر صورت خود زدم و گريبان دريدم جامه بر خود پاره كردم صدا بگريه و ناله بلند كردم گفتم آه واحزناه للأبدان السليبة النازخة عن الأوطان المدفونة بلا اكفان واحزناه علي الخدا التريب و الشيب الخضيب اي آه واويلاه از اين ريش خون آلود آه وامصيبتاه از اين صورت غبارآلود واكرباه از آن بدنهاي در بيابان افتاده بي غسل و كفن مانده آه يا رسول الله كجائي سر پسرت حسين عليه السلام را ببيني كه يطاف في الأسواق و بناتك مشهورات اعلي النياق مشققات الذيول و الازياق ينطر اليهم شرار الفساق اي پيغمبر خدا كاش مي بودي و ميديدي دخترانت را چطور بر شتران و ناقه هاي عريان نشانده اند همه با لباسهاي پاره و


گريبانهاي دريده سربرهنه مردم نظاره گر تماشاي دخترانرا مي كنند اين علي ابن ابيطالب كجاست آن امير بدر و حنين كه پاره هاي جگر خود را در ميان دشمن خوار ببيند ثم بكيت و بكي لبكائي كل من سمع بعد از اين سخنان عنان گريه را رها كردم هر كه سخنان مرا شنيد بگريه افتاد و ليكن از بس كه جمعيت بود كسي بر من برنخورد همه مشغول فرح و عيش و سرور و نشاط خود بودند و صداي خود را بلند داشته.

سهل گويد: بعد از رفتن و گذشت سرها ديدم قافله اسيران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة علي الأقطاب بغير و طاء و لا ستر همه بر شتران بي جهاز سوار بي ستر و چادر و قائلة منهن تقول وامحمداه يكي مي گفت وامحمداه ديگري مي گفت واعلياه يكي وااخاه يكي واسيداه يكي پدر پدر مي گفت ديگري مي گفت يا رسول الله بناتك كانهن اساري اليهود و النصاري دخترانت را مانند اسيران يهود و نصاري اسير كرده اند ديگري مي گفت اي جد بزرگوار سر از قبر بيرون آر و بر كوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسين عليه السلام تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء عريان بلارداء مانده ديگري مي گفت واحزناه لما اصابنا اهل البيت يا رسول الله بفرياد ما برس رسوا شديم.

سهل گويد: همينكه محمل عليا مكرمه ام كلثوم كبري زينب سلام الله عليها آمد بگذرد فتعلقت بقائمة المحمل من خود را به محمل آن مخدره رساندم گوشه ي محمل را گرفتم و گفتم السلام عليكم يا اهل بيت محمد و رحمة الله و بركاته.

آن مخدره جواب سلام مرا باز داد و فرمود: يا عبدالله كيستي در اين شهر كه بر ما سلام مي كني كه غير از تو كسي بما سلام نكرد بلكه دشنام داد!؟ عرض كردم يا سيدتي اي خاتون منم سهل شهرزوري كه خدمت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله رسيده و ادراك صحبت آن حضرت كرده ام.

چون عليا مكرمه دانست كه من از دوستانم فرمود يا سهل الا تري ما قد صنع بنا


مي بيني كه اين قوم بما چه كردند برادرم را كشتند و سبينا كالسبي العبيد و الاماء ماها را مانند كنيزان و غلامان اسير كردند به اين شتران برهنه بي جهاز نشانده چنانچه مي بيني؟

من عرض كردم بخدا كه بر رسول خدا گرانست اسيري و خواري شما آيا بمن فرمايشي داري؟

فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از اين كجاوه كش درخواست كن كه محملهاي ما را عقب نگاه دارند سرها را پيش ببرند تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و اين پرده گيان را كمتر نظاره كنند فقد حزينا من كثرة النظر الينا بس كه مردم نظاره گر بما تماشا كردند ما رسوا شديم.

من عرض كردم بچشم رفيقي همراه داشتم نصراني بود باتفاق او رفتيم بنزد نيزه دار از او درخواست نموديم كه چنين كن، از من نپذيرفت و مرا دشنام داد و با كعب نيزه دور كرد آن رفيق نصراني چشمش كه به سر مطهر امام افتاد چشم بصيرتش باز شد جذبه ي نور الهي و عنايت نامتناهي بر دل نصراني تابيد بگوش خود شنيد كه سر بريده قرائت مي كند و مي فرمايد و لا تحسبن الذين غافلا عما يعمل الظالمون الايه فادركته السعادة توفيق يار و سعادت مددكار نصراني شد و هو متقلد سيفا تحت ثيابه شمشير خونفشان در زير لباس بر كمر بسته بود همين كه مظلومي عيال و حقيقت خامس آل عبا را ديد بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ثم انتضي سيفه و شد علي القوم بعد شمشير خود را برهنه كرد و با آن تيغ خونفشان بر شاميان حمله كرد با ديده ي گريان اشگ ريزان جمعي را به نيران فرستاد و نيز جماعتي را مجروح ساخت و مي گفت روي شما سياه باشد اين اجر رسول خدا بود و مردم بر سر وي هجوم آوردند دستگيرش كردند پس از زخم هاي منكر در زير پاي شتر اسيران سرش را بريدند و از براي كشته شدن او اظهار فرح مي كردند




چه خوش باشد كه اندر كوي دلدار

فشانم جان سر اندازم بپايش



ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد چه خبر است؟

عرضه داشتند: نصراني از ديدن حال زار شما و سر خونبار حضرت سيد الشهداء عليه السلام منقلب شده اسلام آورد بعد از كلمه ي شهادت در پاي شتر اسيران به شهادت رسيد دختر علي عليه السلام گريه كرد فرمود ان النصاري يحتشمون لدين الأسلام و امه محمد يقتلون اولاده اي بي مروت مردم نصرانيها حمايت از دين اسلام مي كنند ليكن امت محمد صلي الله عليه و آله پسر پيغمبر خود را مي كشند و عيال او را اسير مي كنند پس آن مخدره از سوز دل مي گفت يا رسول الله انظر الي بناتك بارزات حاسرات مرملات باكيات لاطمات نادبات يا رسول الله قتل المحامي و النصير و لا محامي لنا اي رسول مختار نصراني حال ما را ديد دلش سوخت به ياري ما جانفشاني كرد آخر ما دختران توايم كه بي پرده و سر و پا برهنه ايم دخترها يتيم شدند زنها بيوه ماندند همه بر سر زنان و سينه كوبانند ناصري ندارند مرد و مددكاري ندارند يا ليت فاطمه عليهاالسلام ما را به اين حالت مي ديد كه به چه مصيبت دچار و به چه بليت گرفتار شده ايم.