بازگشت

شهادت عبدالله بن الحسن المجتبي


مرحوم صدر قزويني در حدائق مي فرمايد:

شك و شبهه اي نيست در اينكه امام حسن عليه السلام دو پسر بنام عبدالله داشتند: يكي عبدالله الاكبر و ديگر عبدالله الاصغر، مادر يكي ام اسحق بنت طلحه است و مادر ديگري ام ولد بوده و هر دو برادر در كربلا شهيد شده اند و مورخين نوشته اند:


حضرت مجتبي عليه السلام پانزده پسر و هفت دختر داشته كه اسامي پسران از اين قرار است:

1- حسن بن حسن عليه السلام 2- زيد بن حسن عليه السلام 3- عمرو بن حسن عليه السلام 4- حسين بن حسن عليه السلام 5- عبدالله بن حسن عليه السلام 6- عبدالرحمن بن حسن عليه السلام 7- عبدالله بن حسن عليه السلام 8- اسماعيل بن حسن عليه السلام 9- محمد بن حسن عليه السلام 10- يعقوب بن حسن عليه السلام 11- جعفر بن حسن عليه السلام 12- طلحة بن حسن عليه السلام 13- حمزة بن حسن عليه السلام 14- ابوبكر بن حسن عليه السلام 15- قاسم بن حسن عليه السلام.

و نسل امام مجتبي عليه السلام تنها از حسن بن حسن و زيد بن حسن باقي مانده است

و اما شهادت عبدالله الاصغر:

در زمان شهادت وي ميان ارباب مقاتل اختلاف است:

بعضي در اثناء مقاتله اولي حضرت ذكر كرده اند و برخي در مقاتله دوم آنرا آورده اند، جماعتي در حال ركوب و سواره بودن حضرت دانسته اند و گروهي در حال سقوط آن جناب گفته اند.

امير محمد در روضة الصفاء و طبري در تاريخ خود مي نويسند: بعد از آنكه حضرت در اثناء مقاتله تير به اسبش خورد و از پاي درآمد در ميدان حرب پياده ايستاده مستعد مناجزه [1] بود و با آنكه پياده بود كسي جرئت نداشت پيش بيايد و حال آنكه حضرت در غايت ضعف و نهايت عطش بود در اين حال عبدالله خردسال بيرون آمد و بعد شهادت وي را نقل مي نمايند.

شيخ طريحي در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل مي نمايد و مي فرمايد:

ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا يعود و كان عبدالله بن الحسن الزكي واقفا بازاء الخيمة هو يسمع وداع الحسين عليه السلام فخرج في اثره و يبكي و يقول و الله لا


افارق الخ يعني چون امام عليه السلام اهالي خيام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با اولاد و دختران خود خداحافظي نمود كه ديگر برنگردد عبدالله يتيم امام حسن عليه السلام فرمايشات عمو را مي شنيد كه مي فرمود: اي بانوان ديگر مرا نمي بينيد و نيز صوت مرا نمي شنويد زيرا مي روم و ديگر بر نمي گردم.

عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مي گريست و نيز گريان گريان مي گفت: بخدا قسم من از عموي خود جدا نمي شوم، عموجان هر كجا كه مي روي مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمويم كه رفت من چه كنم و از عمو جدا نشد تا كشته شد.

البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل مي كنند نه در حال افتادن به روي خاك چنانچه در السنه ذاكرين عوام معروف است

بلي، مي شود كه حضرت پياده بوده و در حال پيادگي مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهي مي ايستاد و خستگي مي گرفت و گاهي حمله مي كرد، در همچو حالي عبدالله خود را به عمو رسانيده است.

از روايت مرحوم سيد بن طاووس در لهوف اين طور استفاده مي شود كه حضرت در حال پيادگي بوده و ايستاده بود تا خستگي بگيرد فلبثوا هنيئة ثم عادوا اليه، لشگر هم چند دقيقه صبر كردند ولي دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در ميان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن علي سلام الله عليهما پس در اين حال عبدالله خردسال از خيمه خارج شد.

مرحوم سيد در لهوف مي نويسد:

فلحقته زينب بنت علي لتحبسه فابي و امتنع امتناعا شديدا زينب عليهاالسلام دويد عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خيمه نگهدارد آن كودك آرام نمي گرفت و برخاسته روي به ميدان آورد.


فرد



خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند

همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند



التماس مي كردند كه مرو، عبدالله راضي نمي شد و مي گفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمي دارم، هر جا كه او رفته من هم مي روم، در اين وقت كه صداي شيون از خيام حرم بلند شد امام عليه السلام را ضعف و فتور عارض گرديده بود بطوري كه به روي خاك نشست و چشم مبارك بطرف خيمه ها دوخت و گوش فرا داد، صداي شيون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنيد كه پيوسته تقاضا و درخواست مي كرد او را رها كنند تا بميدان نزد عمو رود ولي حضرت عليا مخدره زينب كبري عليها دست عبدالله را گرفته و بسمت خيمه ها مي كشيد و از رفتن او بطرف ميدان مخالفت مي فرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمه اش كشيد و درآورد و دوان دوان خود را به عمو رسانيد وقتي رسيد كه ديد ابجر بن كعب از بالاي زين خم شده با شمشير قصد قتل عمويش را دارد بانگ زد و فرمود:

ويلك يابن الخبيثة، أتقتل عمي آيا تو مي خواهي عمويم را بكشي؟

شعر



دست خود حائل نمودي چون پسر

برد پيش تيغ و گفت اي خيره سر



تو نخواهي داشت دست از كشتنش

من نخواهم داشت دست از دامنش



فضربه بالسيف فاتقاها الغلام بيده فاطنها الي الجلد آن مردود شمشير را فرود آورده بدست عبدالله رسيد و دست آن طفل را بريد و بپوست آويخت، شاهزاده فرياد كشيد: يا اماه اي مادر بفريادم برس.

امام عليه السلام عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور ديده صبر كن.


در اين هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو في حجر عمه حرمله ملعون تيري بطرف او رها كرد و آن تير عبدالله را در حالي كه در دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد


پاورقي

[1] يعني مبارزه و مقاتله.