بازگشت

وداع دوم حضرت اباعبدالله الحسين با اسيران دشت كربلاء و اهل حرم


از كتب معتبره ارباب مقاتل اين طور استفاده مي شود كه در روز عاشوراء امام


همام عليه السلام دو مرتبه با اهل حرم وداع و خداحافظي نموده اند اگر چه آن سرور مكرر به خيام اهل حرم آمده و به ميدان رفته اند باري وداع دوم كه آخرين باري است آن حضرت با اهل حرم صحبت فرموده در وقتي بود كه آن جناب در ميدان مجاهدت ضعف پيدا كرده و زخم بسيار و جراحت بي شمار برداشته و فرق همايونش از ضرب شمشير مالك بن النسير الكندي شكافته شده بود.

حضرت با سر برهنه روي به خيام حرم آورده و اخذ من اهل الحرم ما شدبه شج الهام دستمالي گرفت و زخم سر را بست و عمامه بر سر پيچيد و با صورت خون آلود فرمود: يا زينب، يا ام كلثوم يا سكينه، يا رقيه يا فاطمة عليكن مني السلام.

چون چشم اهل حرم به صورت و محاسن غرقه به خون امام عليه السلام افتاد همه به شيون درآمدند زيرا در وداع اول اهل حرم آن حضرت را صحيح و سالم ديده بودند ولي اكنون مي بينند كه سر مباركش شكسته، پهلوها فرورفته سينه اش سوزان، بدنش لرزان، دلش مجروح و خون از اعضاء و جوارحش ريزان است.

اول كسي كه از جا جست و بنزد امام عليه السلام آمد خواهرش عليا مخدره زينب كبري سلام الله عليها بود، به پاي برادر افتاد و فرمود:



اخي يا اخي يا خير ذخر فقدته

و انفس شي ء صانني منه نافس



برادرم، اي بهترين ذخيره خواهر كه امروز از دستم مي روي و مثل تو جواهري را گم مي كنم.



اخي اليوم مات المصطفي و وصيه

و لم يبق للاسلام بعدك حارس



برادرم در واقع امروز پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليه السلام از دنيا مي روند بعد از تو ديگر براي اسلام و دين نگهباني نمي باشد.



اخي من لاطفال النبوة يا اخي

و من لليتامي ان قضيت نوانس



برادرم، بعد از تو اين اطفال را چه كسي نگهداري كند، و اين يتيم ها را كيست كه پرستاري نمايد؟


سپس ام كلثوم عليهاالسلام پيش آمده و دامن برادر را گرفت و با گريه و زاري عرضه داشت:



قد كنت لي ذخرا و لكن الفتي

ابدا اليه حمامه مجلوب



فالآن بعدك ظل مجدي قالص

و لماء وجهي خفة و نضوب



اي پناه بي كسان كه سايه مرحمت بر سر ما داشتي و الآن مانند كبوتر تو را صيد و سايه دولتت را از سر ما كم كرده و آبروي ما را مي برند، ما بي تو زندگاني را مي خواهيم چه بكنيم، خود را از گريه هلاك خواهيم نمود.

پس از آن سكينه خاتون سلام الله عليها با دل پرخون نزديك آمد و دامن پدر را گرفت و با سوز و گدازي خارج از توصيف عرض كرد:



ابي يا ابي ما كان اسرع فرقتي

لديك، فمن لي بعدك اليوم يكفل



و من لليتامي بعد فقدك سيدي

و من للايامي كافل و مكفل



پدر جان، اكنون وقت يتيمي من نبود چه زود مرا تنها گذاشتي، بعد از تو اين بيوه زنان ميان اين همه دشمنان چه كنند



فعذب حيوتي بعد فقدك والدي

و ما دمت حتي للقيامة حنظل



پدر جان تا سايه پرمهر و محبت تو بر سر ما بود زندگي بر ما شيرين و گوارا بود، الآن روز ما تار و زندگي ما ناگوار شده.

و اما ساير محترمات حرم دور امام عليه السلام را كالكواكب المتحيرة الحافين بالبدر التمام همچون پنج كوكب متحير (عطارد، زهره، مريخ، مشتري و زحل) كه دور ماه شب چهارده را احاطه كرده باشند گرفتند.



سرگشته بانوان حرم گرد شاه دين

چون دختران نعش به پيرامن جدي



جملگي مضطرب، پريشان و لرزان و خائف بودند كه ساعتي ديگر چه بر سرشان خواهد آمد، ملجاء و پناهشان تنها امام عليه السلام بود آن هم در شرف مرگ، باري شصت و چهار زن ميان سراپرده يكي دامن امام عليه السلام را گرفته ديگري به دور آن


سرور مي گرديد، يكي به صورت حزين ناله مي كرد چنان غلغله و ندبه مي كردند كه خروش در ملاء اعلي افتاد و حضرت با گوشه چشم به يمين و يسار مي نگريست و اشگ مي ريخت، امام عليه السلام حال زار و وضع نابسامان مخدرات و اطفال را مشاهده مي فرمود و به حال آنها مي گريست و آنها غربت و مظلوميت سلطان دين را مي ديدند و براي آن سرور اشگ مي ريختند خلاصه قيامتي برپا شده بود كه جز خدا احدي بر واقع آن واقف نيست اين است كه وداع آخر حضرت را اعظم مصائب مي دانند.

بهر صورت امام عليه السلام نه مي توانست در ميان خيمه ها بماند و نه حال بيرون رفتن و جنگ كردن را داشت چه آنكه اگر مي خواست از خيمه بيرون بيايد بانوان نمي گذاشتند و اگر مي خواست در خيمه بماند لشگر نمي گذاشتند و بي حيائي مي كردند و تا نزديك طناب چادرهاي حرم جلو آمده بودند و عربده مي كشيدند كه يا حسين تا كي در ميان خيمه مي ماني، چرا بيرون نمي آئي، ما در اين آفتاب و هواي گرم سوختيم.

حضرت فرمود:ها انا هيهنا من اينجا هستم، جائي نرفته ام حالا مي آيم، سپس بنحوي خو را از ميان محترمات بيرون آورد و تقاضا نمود كه صدا به گريه بلند نكنند زيرا گريه آنها موجب شماتت دشمن مي گردد ولي بعد از كشته شدن اگر شيون و ناله كنند اشكالي ندارد.

مرحوم شيخ جعفر شوشتري اعلي الله مقامه در خصائص مي فرمايد:

پس از آنكه امام عليه السلام بانوان را ساكت و آرام نمود خواهر را به صبر و سكوت و پرستاري اطفال امر فرمود.

عليا مخدره زينب سلام الله عليها كه از گريه نمي توانست خود را باز دارد وقتي ديد كه امام عليه السلام ميل و خواسته شان سكوت و آرامش و صبر است عرض كرد:

برادر بچشم، صبر مي كنم و گريه را در گلو مي فشرم و در خيمه مي نشينم، عيال


و اطفال را نگهداري مي كنم و آن قدر صبر كنم كه صبر از من عاجز شود.

سپس امام عليه السلام فرمود: خواهش ديگر دارم بشرط آنكه بي تابي و بيقراري نكني.

عرض كرد: به چشم.

حضرت فرمودند: خواهر يك جامه ي كهنه براي من بياور كه كسي در آن طمع نكند.

عرض كرد: برادر مي خواهي چه كني؟

فرمود: خواهر وقتي مرا كشتند لباس هاي مرا غارت كرده و بدن مرا برهنه مي نمايند، اين جامه را مي خواهم زير لباس هاي خود بپوشم تا كسي رغبت نكند آن را بيرون آورد. [1] .

و وقتي مخدرات حرم شنيدند آقا لباس كهنه خواست تا زير لباس ها بپوشد و همان كفن او است صدا به ضجه بلند كردند مرحوم طريحي در منتخب مي نويسد:

فارتفعت اصوات النساء بالبكاء و النحيب ثم اتي بثوب، فخرقه و مزقه من اطرافه و جعله تحت ثيابه لباس كهنه اي آوردند و به دست حضرت دادند امام عليه السلام چند جاي آنرا دريده و سپس برهنه شد و آن را زير لباس ها پوشيد.

شعر



لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش



لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش





پاورقي

[1] اکثر ارباب مقاتل قضيه خواستن جامه کهنه را نقل کرده‏اند از جمله:

مرحوم شيخ مفيد مي‏فرمايد: ثم انه عليه‏السلام جاء الي قرب الخيام و دعي بسراويل

مرحوم سيد بن طاووس و ابن‏شهرآشوب نوشته‏اند:

حضرت فرمودند: ايتني بثوب عتيق لا يرغب فيه، فاني مقتول، مسلوب.