بازگشت

ضعف امام از جهاد


مرحوم صدر قزويني در حدائق الانس مي فرمايد:

آنچه از عبائر كتب استفاده مي گردد آن است كه امام عالم امكان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام در جنگ و جهاد روز عاشوراء مادامي كه سوار و مشغول كارزار بود يك ضربت از شمشير بر بدن حضرت نرسيد اما زخم تير و نيزه و سنگ و كلوخ و عمود بسيار رسيده بود به حدي كه مانند خارپشت از كثرت تير پر آورده بود و نشبت في ثقبات درعه سهام كثيرة تيرها بر حلقه هاي زره حضرت فرورفته بود كه جاي درستي در بدن نداشت اما زخم شمشير بر بدنش نرسيده بود زيرا احدي جرئت نمي كرد پيش بيايد و ضربتي از شمشير بر آن جناب بزند و


السهام يأخذه من كل ناحية و هو عليه السلام يتقيها بصدره و نحره و يقول: يا امة السوء بئس ما خلفتم محمدا في عترته.

يعني تيرها از هر طرف مثل باران بر حضرت مي ريخت و آن سرور تيرها را به سينه و صورت و گلوي خود مي خريد و مي فرمود:

بد امتي بوديد، با عترت پيغمبر خود بد سلوك كرديد.

هر چه آن جناب نصيحت مي نمود فائده اي نمي بخشيد بلكه آن به آن بي شرمي و بي حيائي آنها افزون مي گشت و حضرت هم تا قوت و قدرت داشت در امر جهاد سستي ننمود بلكه فلم يزل يقاتل حتي اصابته جراحات عظيمة قد ضعف عن القتال متصل در جنگ و جدال و قتل و قتال بود تا از كثرت جراحت و رفتن خون از بدن مباركش ضعف در حالت و فتور در طاقت آن بزرگوار افتاد و در اينحال ضعف مالك بن النسير الكندي ملعون چون حال فتور و سستي را در حضرت مشاهده كرد جرئت نمود جلو آمد ولي خائف بود از اينكه مبادا آن جناب تظاهر به سستي مي كند تا لشگر جلو آيند و سپس حضرت به ايشان حمله كند لذا براي امتحان و آزمايش اول به حضرت دشنام داد وقتي ديد آن جناب حال جواب دادن را ندارد يقين كرد كه قوه و توان جنگيدن در آن حضرت كاسته شده از اينرو دلش قوي شد دست برد شمشير زهرآلود از غلاف كشيد و چنان بر فرق همايون حضرت نواخت كه فرق حضرت را با عمامه دو نيم ساخت عمامه از سر آقا افتاد و شب كلاه پاره شد و از مغز سر تا به ابرو شكافته گرديد اقتربت الساعة و انشق القمر حضرت فرمود الهي با اين دست نخوري و نياشامي.

مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد:

مالك بن النسير الكندي ملعون نزديك آمد امام را ناسزا گفت و شمشيري فرود آورده چنانكه كلاه خز كه بر سر امام بود و فرق همايونش بشكافت آن كلاه كه از خون مطهرش پر شده بود بيانداخت و زخم سر با خرقه ببست كلاه ديگر بر


تارك مبارك نهاده عمامه بر آن پيچيد فرمود: لا اكلت بيمينك و لا شربت بها و حشرك مع الظالمين، بدين دست نخوري و نياشامي و خداوند حشر تو با ظالمان كند.

آن ملعون بعد از واقعه كربلا كلاه به خانه آورده همي خواست تا از خون بشويد زن او بديد گفت: جگرگوشه فرزند رسول مختار همي كشي و لباس او به خانه من همي آوري؟

هم اكنون از اين سراي بيرون رو.

از اثر دعاي امام عليه السلام دست هاي او خشك شد چنانكه گفتي چوبي بود و پيوسته به فقر روزگار بسر برد تا جان به زبانيه دوزخ بسپرد.

مرحوم مجلسي فرموده:

بعد از آنكه عمامه حضرت از سر مبارك افتاد آن نامرد كندي شب كلاه آن سرور را كه از خز بود ربود و بعد از اتمام جنگ به منزل برد و از همسرش طشت و ابريق خواست و مشغول شستن عمامه و شب كلاه حضرت گرديد، طشت پر از خون شد ضعيفه شروع كرد به گريه نمودن و گفت واي بر تو پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشتي و عمامه او را به غارت به خانه من آوردي والله من ديگر در خانه تو نمي مانم.

از طريحي در منتخب نقل شده كه آن ظالم برخاست از قفاي زن به درب خانه رسيد خواست با لطمه ضعيفه را برگرداند دستش به مسمار درب خورد و ميخ بدست آن ظالم فرو رفته و في الفور دستهايش قطع شده و دعاي حضرت مستجاب گرديد.