بازگشت

در بيان مبارزه حضرت خامس آل عبا با لشكر كوفه و شام و شجاعت آن جناب


پس از آنكه امام عليه السلام بر آن گروه حجت را تمام كرد و اثري به آنها نبخشيد بلكه طغيان و سركشي ايشان افزوده شد حضرت خطاب به عمر بن سعد فرمود:

اخيرك في ثلاث خصال: امروز تو را ميان سه كار مخير مي كنم. [1] .

پسر سعد عرض كرد: و ما هي، آن سه حاجت چيست؟

حضرت فرمود: سه حاجت من اينستكه:

يا دست از جان من برداريد و بگذاريد تا اين ناموس و عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را برداشته و به مدينه برگردم

و يا جرعه اي آب به جگر سوخته و لبان تشنه من برسانيد


و يا در ميدان جنگ تن به تن با من بجنگيد.

عمر بن سعد ملعون گفت: حاجت اول و دوم را بر نخواهم آورد ولي نسبت به درخواست سومي موافق هستم و از آن باكي ندارم سپس آن ناپاك با حضرت عهد كرد كه از خواهش سوم آن جناب نگذرد.

مرحوم علامه مجلسي در بحار مي فرمايد: ثم دعي الناس الي البراز يعني سپس آن سلطان بي سپاه آن ناكسان را به مبارزت طلبيد و فرمود:

شعر



منم حيدر ساحت كردگار

منم زاده ي شير پروردگار



كمندافكن يال دشمن منم

جهان يلي را بهم زن منم



شما روبهانيد بي نام و ننگ

دل جملتان سخت باشد چو سنگ



اگر راست گوئيد و هستيد مرد

دليران و گردان روز نبرد



يكايك بيائيد رو سوي من

ببينيد شمشير و بازوي من



رجز



انا بن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر



و جدي رسول الله اكرم خلقه

و نحن سراج الله في الارض نزهر



و فاطم امي من سلالة احمد

و عمي يدعي ذوالجناحين جعفر



بعد از خواندن اين رجز و اظهار حسب و نسب مرحوم مجلسي مي فرمايد:

ثم وقف قبال القوم و سيفه مصلت ايسا من الحيوة عازما علي الموت سپس امام عليه السلام در مقابل سپاه كوفه و شام ايستاد در حالي كه شمشير از غلاف كشيده و از زندگاني دنيا مأيوس بوده و مهياي مرگ گرديده آن قوم بي حميت و پست را خطاب كرد:

يا اهل الكوفة قبحا لكم و نرحا و بؤسا و تعسا فحين استصرختمونا و الهين فاتيناكم موجف00ين... و پس از آن فرمود:




ويحكم لا تهونوا بحسين عليه السلام

فتذوقوا طعم العذاب المهين



و تقولوا يوم القيامة انا

ما علمنا و انكم تجهلون



اي كوفيان بي وفا واي بر شما اين قدر در صدد خواري و زاري من برنيائيد، از عذاب قيامت بترسيد آنچه بايد بشما بگويم گفتم تا شما نگوئيد كه ما نمي دانستيم.

سپس امام عليه السلام مبارز طلبيد صاحب روضة الشهداء مرحوم ملا حسين كاشفي مي نويسد:

از صف دشمن تميم بن قحطبه كه يكي از امراي شام بود، مرد نامدار و در ميان قوم خود عالي مقدار محسوب مي شد پيش امام حسين عليه السلام بازآمد و گفت:

اي پسر ابوتراب تا كي خصومت مي كني فرزندانت زهر هلاك نوشيدند، اقربا و چاكرانت لباس فنا و فوات پوشيدند و تو هنوز جنگ مي كني و يك تن تنها با بيست هزار كس تيغ مي زني؟!

امام حسين عليه السلام فرمود:

اي شامي من به جنگ شما آمده ام يا شما به جنگ من آمده ايد، من سر راه بر شما گرفتم يا شما سر راه بر من گرفتيد، برادران و فرزندان مرا به قتل رسانيديد و اكنون ميان من و شما بجز شمشير چه تواند بود و بسيار مگوي بلكه بيار تا چه داري، اين بگفت و از روي فرزانگي نعره اي از جگر بركشيد كه زهره برخي از لشگريان آب گشت، تميم سراسيمه شده دستش از كار فرومانده و امام تيغي بر گردنش زد كه سرش پنجاه قدم دور افتاد پس بر لشگر حمله كرد و سپاه دشمن از ضرب تيغ و دست ضرب او هراسان شده به يكبار دررميدند و يزيد ابطحي بانگ بر لشگر زد كه اي بي حميتان همه درمانده يك تن شده ايد ببينيد كه من كار وي چطور مي سازم، پس سلاح بر خود راست كرده پيش امام حسين عليه السلام آمد.

ارباب مقاتل نوشته اند كه وي در همه شام و عراق مشهور و به جرئت و شجاعت در ولايت مصر و روم معروف و مذكور بود سپاه عمر چون او را در


مقابل امام حسين عليه السلام ديدند از شادي نعره بركشيدند و اطفال و عورات اهل بيت از اين حال واقف شده بترسيدند اما امام حسين عليه السلام فلما راه زعق عليه زعقة علوية و حمل عليه حملة هاشمية بانگ بر ابطحي زد كه مرا نمي شناسي كه چنين گستاخانه پيش مي آئي؟

ابطحي جواب نداد و تيغ را حواله امام حسين عليه السلام نمود، فرزند اسد الله الغالب دست به كمر برد ذوالفقار از نيام كشيد چنان بر كمرش زد كه همچون خيار تر به دو نيم شد لشگر از ضرب دست و شجاعت آن سرور متحير شدند صداي الحذر الحذر از آنها بلند شد امام عليه السلام مركب در ميدان جولان مي داد و مبارز مي طلبيد.

مرحوم سيد در لهوف مي نويسد: و كان يقتل كل من برز اليه حتي مقتلة عظيمة، هر كس به مبارزت آن جناب مي آمد كشته مي شد تا جائي كه حضرت كشتار سختي نمودند و در هنگام نبرد به ميمنه حمله نمود و فرمود:



الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار



سپس حمله به ميسره برد و فرمود:



انا الحسين بن علي

آليت ان لا انثني



احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي



مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال مي نويسد:

بعضي از رواة گفته اند: به خدا قسم هرگز نديدم مردي را كه لشگرهاي بسيار او را احاطه كرده و ياران و فرزندان او را كشته و اهل بيتش را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاع تر و قوي القلب تر از امام حسين عليه السلام چه تمام اين مصائب در او جمع بود بعلاوه تشنگي و كثرت حرارت و بسياري جراحت و با وجود اينها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و بهيچگونه آلايش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اين حال مي زد و مي كشت و گاهي كه ابطال رجال بر او حمله مي كردند چنان بر ايشان مي تاخت كه آنها همچون گله گرگ ديده


مي رميدند و از پيش روي آن فرزند شير خدا مي گريختند ديگر باره لشگر گرد هم در مي آمدند و آن سي هزار نفر پشت با هم مي دادند و حاضر جنگ او مي شدند پس آن حضرت بر آن لشگر انبوه حمله مي كرد و آنها مانند جراد منتشر از پيش او متفرق و پراكنده مي شدند و لختي اطرافش از دشمن تهي مي گشت پس از قلب لشگر روي به مركز خويش مي نمود و كلمه مباركه لا حول و لا قوة الا بالله را تلاوت مي فرمود.

مرحوم قزويني در رياض الاحزان مي نويسد: و زمل مفرقه الشريف الي القدم بالناقع من الدم يري شخصه في الجولان كأنه شجرة الارجوان يعني از فرق سر تا ناخن پا غرق خون گشته بود در وقت حركت و جولان قد و قامت آن حضرت مانند شاخه درخت ارغوان رنگين شده بود و هو مع ذلك يطلب الماء با اين حالت اظهار عطش مي فرمود.

حرارت آفتاب و حركت و اسلحه دهان روزه دار و زخم بسيار بي خوابي شب غم و غصه اطفال و عيال داغ فراق جوانان آن قدر حضرت را تشنه كرده بود كه چون چشم گشود دنيا در نظرش مثل دود مي نمود.


پاورقي

[1] در ميان عرب رسم است که در وقت پريشاني هر کس از ايشان سه حاجت بخواهد حتما يکي را برآورند چنانچه در غزوه احزاب که آنرا جنگ خندقش نيز خوانند شاه اولياء در هنگام مقاتله با عمرو بن عبدود سه حاجت خواست عمرو يکي را قبول کرد و عمرو نيز متقابلا سه حاجت از آن جناب درخواست کرد شاه اولياء هر سه حاجتش را روا نمود، باري در ميان عرب ننگ است که يکي از سه حاجت سائل را برنياورند.