بازگشت

زبان حال شهربانو در شهادت فرزندش






جان مادر ز برم از چه جدا گشتي تو

همره باب گرامي به كجا رفتي تو



دل مجروح من از هجر چرا خستي تو

از چه اي بلبل من لب ز نوا بستي تو



بكجا رفتي و اينك ز كجا آمده اي

با فغان رفتي و خاموش چرا آه



چشم بگشا و ببين ديده گريان مرا

پنجه آور و بخراش تو پستان مرا



شير اگر نيست مرا شيره جان ميدهمت

از سرشگ مژگان آب روان مي دهمت



شرحي ديگر در شهادت شاهزاده علي اصغر سلام الله عليه

ابومخنف در مقتل خود مي گويد:


انه عليه السلام اقبل الي ام كلثوم و قال لها: يا اختاه اوصيك بولدي الاصغر فانه طفل صغير و له من العمر ستة اشهر.

امام غريب در ميان تمام بانوان رو به ام كلثوم خاتون نموده و فرمودند: خواهر وصيت مي كنم تو را درباره پسر شيرخواره ام علي اصغر كه در مراعات حالت او سعي كني و در حفظ او بكوشي زيرا كه او طفل صغيري است كه شش ماه از عمرش گذشته.

ام كلثوم سلام الله عليها عرضه داشت: برادر سه روز مي گذرد كه اين طفل آب و شير نچشيده پس خوب است شما از اين گروه برايش شربت آبي بطلبيد تا از تشنگي نميرد.

حضرت فرمودند: بياور طفل شيرخواره را.

طفل را آورده و بدست امام عليه السلام سپردند، امام عليه السلام سوار شدند و عباي مبارك بدوش كشيده و آن طفل را در زير آن گرفتند كه مبادا حرارت و سوزش آفتاب سبب زيادتي عطش و التهاب آن شيرخوار شود باري حضرت روي به ميدان آوردند.

راوي گفت: امام عليه السلام از اول طلوع آفتاب تا آن وقت مكرر به خيمه رفتند و به ميدان آمدند و در هر دفعه چيزي از براي اتمام حجت آوردند يك بار قرآن را آورده و فرمودند: اي قوم آيا اين قرآن نيست كه بر جد من نازل شده يا من پسر پيغمبر شما نيستم بار ديگر عمامه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بر سر نهاده و فرمودند: اي قوم آيا اين عمامه پيغمبر صلي الله عليه و آله و اين زره آن سرور و اين شتر سواري جدم نيست؟

مي گفتند: چرا.

دفعه ديگر به ميدان آمدند و اظهار حسب و نسب خود را كرده و دفعه ديگر با خواندن خطبه و نصيحت و موعظه اتمام حجت فرمودند و بار ديگر ديدند حضرت عبا بر سر كشيده و روي به معركه آوردند، با خود گفتند: خدايا اين بار


پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله چه آورده، ديدند دست از عبا بيرون آورده قنداقه شيرخواره را بلند كرد آنقدر كه زير بغلش نمودار شد كه همه لشگر ديدند حضرت با صداي بلند فرمودند: اي كوفيان و شاميان اما ترونه كيف يتلظي عطشا آيا نمي بينيد اين طفل از تشنگي چگونه آتش گرفته، شما را به خدا ترحم كنيد فاسقوه شربة من الماء و شربتي از اين آب به اين طفل بچشانيد.

در كتاب منبع الدموع مذكور است كه لشگر بعضي، بعضي را سرزنش و ملامت كردند و گفتند: اگر قطره اي آب به اين طفل برسد چه خواهد شد كم كم در ميان لشگر همهمه افتاد، عمر سعد ملعون ديد نزديك است شورش در ميان لشگر افتد رو به حرمله كرد و گفت: چرا جواب حسين را نمي دهي؟

گفت: امير جواب پدر بگويم يا پسر را كنايه از اينكه پدر را نشانه كنم يا پسر را؟

عمر گفت: مگر سفيدي گلوي طفل را نمي بيني؟

حرمله اسب خود را تاخت بر بلندي برآمده از مركب به زير آمد و از جعبه تيري بيرون آورد به كمان نهاد.

راوي گفت: چون صداي پرش تير بلند شد نگاه به دست امام تشنه كام كردم ديدم آن طفل مثل مرغ سركنده جان مي دهد

ابومخنف مي نويسد: فذبح الطفل من الاذن الي الاذن آن تير زهرآلود از زير اين گوش تا زير آن گوش علي اصغر را بريد قابل ذكر است كه ابومخنف قاتل شاهزاده علي اصغر را قديمة بن عامر معرفي كرده و بعد مي گويد:

امام عليه السلام خون آن طفل را مي گرفت و به هوا مي پاشيد و مي فرمود: خدايا تو گواه باش كه اين قوم گويا نذر كرده اند يكنفر از ذريه پيغمبر صلي الله عليه و آله را باقي نگذارند.

ثم رجع بالطفل مذبوحا و دمه يجري علي صدر الحسين عليه السلام پس حضرت با دل پر حسرت با طفل مذبوح خود برگشت با يكدست قنداقه او را گرفت و با


دست ديگر سر به پوست آويخته را نگه داشت و در حالي كه خون از گلوي آن طفل به سينه حضرت جاري بود او را به در خيمه آورد ام كلثوم را طلبيد طفل را به وي داد و آن مخدره صيحه زنان و بر سر زنان علي اصغر را به خيمه آورد و در آنجا نهاد.

برخي از ارباب مقاتل فرموده اند: سن شاهزاده علي اصغر يكسال بود و در وقتي كه حضرت از اسب افتاده يا پياده شده بودند صداي ناله طفل خود را شنيده و به هواي ديدن او آهسته آهسته آمدند و او را در بر گرفته و به زانو نشانيدند ناگاه مرد مخنثي از بني اسد تيري انداخت و گلوي آن طفل را نشانه تير زهرآلود ساخت كه في الفور روح آن طفل از قفس بدن پرواز كرد، حضرت فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون