بازگشت

روايت دوم در شهادت شاهزاده علي اصغر


مرحوم مجلسي در بحار مي فرمايد: چون در زمين پربلاء كربلاء براي مظلوم آل عبا ياري و هواداري نماند و مرگ همه جوانان را ديد و داغ همه ي برادران را به دل گرفت و باقي نماند براي حضرتش مگر بانوان و مخدرات محترمه نادي هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله، هل من موحد يخاف الله فينا و هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا.

حضرت در آن حال ندائي از دل محزون برآورد كه آيا در اين صحرا كسي


هست كه دفع شر از حرم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كند؟ آيا موحد و دينداري هست كه از خدا بترسد و ما را نترساند؟ و آيا كسي هست كه در راه خدا به فرياد آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم برسد؟

صداي امام عليه السلام كه در خيمه ها به گوش بانوان رسيد جملگي به گريه و زاري درآمدند ارتفعت اصوات النساء بالعويل صداي صيحه زنان و ضجه مخدرات محترمه به آسمان رفت.

امام عليه السلام كه چنين ديد رو به خيمه آورد فتقدم الي باب الخيمة فقال: ناولوني عليا ابني الطفل حتي اودعه.

حضرت تمام بانوان و اطفال را ساكت كرد مگر علي اصغر سلام الله عليه را كه از تشنگي و گرسنگي آرام نداشت.

امام عليه السلام فرمود: طفل صغيرم را بياوريد تا با او وداع كنم.

علي اصغر را بدست حضرت دادند به نوشته روضة الشهداء چون آن طفل را بدست حضرت دادند و آن جناب حالت طفل خود را از تشنگي به آن منوال ديد اشگ از رخسار حضرت ريخت ساير مخدرات نيز از گريه حضرت به گريه افتادند، عرضه داشتند: يا اباعبدالله دو روز است كه از بي آبي و بي غذائي شير در پستان مادر علي اصغر خشكيده و اين طفل گرسنه و تشنه مانده.

حضرت از حالت آن طفل سخت متأثر شد ملاحظه نمود ديد از تشنگي مي سوزد و اشگ گرم مي ريزد حضرت از باب اتمام حجت بر آن قوم ستمكار آن طفل معصوم را در پيش زين نهاد آمد تا به نزديك صفوف اعداء رسيد سپس با هر دو دست آن شيرخوار را بلند نمود و با صداي بلند فرمود: يا قوم ان اكن انا آثم علي زعمكم اگر من به اعتقاد شما تقصير كارم اما اين طفل تقصيري ندارد، چشم بگشائيد و ببينيد كه چقدر تشنه است الآن از تشنگي مي ميرد، اي لشگر قدري آب بياوريد تا من به اين طفل بچشانم و وي را از اين تشنگي و حرقت دل و جگر


برهانم، اگر به من نمي دهيد پس اين طفل را بگيريد و ببريد كنار نهر و آبي به لب عطشانش برسانيد و بياوريدش تا من وي را به مادرش برسانم.

گفتند: اي حسين قطره اي از آب بدون اذن امير نه به تو و نه به اولاد و ذريات تو نخواهيم چشانيد در همين موقع حرملة بن كامل ملعون فاستهدف حلق الرضيع عبرت النشابة من حلقه الي عضد الحسين عليه السلام.

تير حرمله از حلقوم علي اصغر گذشت و به بازوي امام عليه السلام رسيد، امام عليه السلام خون گلوي آن مظلوم را گرفت و به آسمان پاشيد، پس طفل را با چشم اشگبار نزديك خيام آورد و مادرش شهربانو را طلبيد و فرمود:

اخرجي و خذي ابنك الشهيد فان جده سقاه من الكوثر، بگير طفل شهيد خود را كه جدش ساقي كوثر او را سيراب كرد. شهربانو طفل خود را گرفت.