بازگشت

روايت اول در شهادت شاهزاده علي اصغر


در روز محنت بار و غم انگيز عاشوراء چون هيچ ياور و معيني براي سلطان العالمين باقي نماند مگر زنان و اطفال حضرت خود عازم جانبازي گرديد و آمد به در خيمه صدا زد اي همسفران خداحافظ.

زنان و دختران و اطفال جملگي گرد حضرت حلقه زدند، امام عليه السلام هر يك را دلداري داده و امر به صبر مي فرمود در اين اثناء صداي شاهزاده علي اصغر به سمع مبارك حضرت رسيد.

سيد عليه الرحمه در لهوف مي نويسد:

حضرت به خواهرش فرمود: خواهر پسر صغيرم را بياور او را ببينم و با او خداحافظي كنم.


عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها علي اصغر را آورد، طفل از شدت عطش و گرسنگي گريه مي كرد و آني آرام نمي گرفت و مانند باران اشگ مي ريخت، چشم ها به گودي فرو رفته و شكم به پشت چسبيده و لبها برشته شده امام عليه السلام طفل را بدست گرفت و خواست آن لب هاي خشكيده و صورت اشگ آلود را ببوسد ناگاه تيري از دست حرمله ملعون آمد و گلوي آن طفل را بريد و دريد و ذبحش كرد، امام عليه السلام خواهر را طلبيد فقال لزينب خذيه به خواهرش فرمود: خواهر بچه را بگير و نگهدار.

عليا مكرمه با چشمهاي اشگبار و دلي نالان و قلبي سوزان بچه را گرفت و نگاه داشت.

امام عليه السلام با دو دست مبارك خون گلوي آن طفل را گرفت همينكه دستهاي حضرت از خون آن طفل معصوم پر شد آن را بطرف آسمان پاشيد و فرمود: خواهر جان اين مصيبت به اين بزرگي در نزد من محترم است زيرا كه خدا مي بيند.

قال الباقر عليه السلام: فلم يسقط من ذلك الدم قطرة علي الارض.

حضرت باقر عليه السلام مي فرمايد: از آن دو مشت خون علي اصغر كه امام عليه السلام به آسمان پاشيد قطره اي به زمين نريخت.