بازگشت

وحدت امام همام حضرت ابي عبدالله الحسين و مهياي جهاد شدن آن سرور






باز سوداي جنونم زد به سر

كرد از اقليم عقلم دربدر



بار ديگر بحر عشقم جوش كرد

بانگ ني تاراج عقل و هوش كرد



ني، نوا برداشت باز از نينوا

بند بندم شد چو ني اندر نوا



ني نواي نينوا را ساز كن

نينوا را با نوا همراز كن



گوش جان بگشا دمي اي جان من

بشنو از ني ناله ي جانان من



چون كه شاه عشق را در كربلا

عشق زد در دشت جانبازي صلا [1] .



ظهر عاشوراء در آن صحراي كين

ديد خود را بي كس و يار و معين



مهره اي در نرد عشق انداخته

و آنچه او را بود يك جا باخته



مرحوم مجلسي در بحار مي فرمايند:

ثم التفت الحسين عليه السلام عن يمينه، فلم ير احدا من الرجال و التفت عن يساره فلم ير احدا يعني چون در سرزمين غم بار و پربلاء كربلا تمام ياران و برادران و خويشان امام عليه السلام شهيد شدند آن حضرت غريبانه نگاهي به دست راست كرد كسي را نديد سپس نگاهي به جانب چپ نمود احدي را مشاهده نكرد سر به سوي آسمان بلند كرد و با پروردگار به مناجات پرداخت برخي از ارباب مقاتل نوشته اند كه حضرت سجاد در اينحال چشمش به پدر افتاد ديد واله و حيران سر به آسمان كرده از سوز دل آهي كشيد از جا برخاست شمشيري از گوشه خيمه برداشت با حال ضعف و ناتواني به حدي كه قادر بر حركت نبود و از ضعف و نقاهت تمام


اعضاء و جوارحش مي لرزيد بطرف پدر روانه شد امام عليه السلام توجه به عقب سر كرده چشمانشان به فرزند بيمارشان افتاد كه از عقب سر مي آيند فرمود:

نور ديده برگرد تو حجت خدائي، تو خليفه من و پدران مني، برگرد مبادا كشته شوي، سپس امام عليه السلام فرزندشان را به خيمه برگردانده و نزد او نشست و آنچه از ودايع امامت بود به وي سپرده و وصيت هاي خود را به او نمودند.

مرحوم طريحي در منتخب مي گويد:

حضرت زين العابدين عليه السلام روايت فرمود كه پدر بزرگوارم يك ساعت قبل از شهادت خود به خيمه آمده و از براي تسلي دلم حديثي فرمود كه اي نور ديده روزي جبرئيل به صورت دحيه كلبي خدمت جد ما بود، من با برادرم حسن عليه السلام بر دوش او مي جستيم و بر شانه او مي نشستيم كه در آن حال جبرئيل دست به سمت آسمان برد و يك دانه انار و به و سيبي آورد بدست ما داد رسول خدا فرمود:

نور ديده ها حالا برويد به خانه، ما روانه شديم و اميرالمؤمنين عليه السلام جدت را از اين واقعه اطلاع داديم.

فرمود: مخوريد تا رسول خدا بيايد ما آن سه ميوه بهشتي را نگاه داشتيم تا آنكه رسول خدا به خانه ي ما تشريف آورد خمسة النجباء در يك جا جمع شدند آن ميوه ها را در ميان گذاشتيم آن قدر تناول نموده تا سير شديم باز به همان حالت به و سيب و انار بجاي خود بود هر زمان كه از آن ميوه ها مي خورديم باز بجاي خود بود تا وقتي كه جد بزرگوارمان حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رحلت فرمود فقدنا الرمان و بقي السفرجل و التفاحة انار را ديگر نديديم فقط به و سيب باقي بود چون پدرم علي را كشتند از به آثاري نديديم آن سيب بود تا همين روزها به كمال طراوت و لطافت بود از آن روز كه آب را از ما دريغ كردند من هر وقت تشنه مي شدم آن سيب را مي بوئيدم رفع تشنگي من مي شد، نورديده حالا مي بينم رنگ سيب تغيير پيدا كرده و از آن طراوت افتاده ايقنت بالفناء يقين به مرگ كرده ام و آن


سيب هم مي رود.

حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: وقتي من در قتلگاه رفتم در جستجوي آن سيب بودم نيافتمش و بوي آن به مشامم رسيد و هنوز كه پدرم را زيارت مي كنم بوي آن سيب را استشمام مي كنم و هر زائري كه به كربلاء رود مخصوصا در وقت سحر بوي آن سيب را از قبر مطهر استشمام مي نمايد.

باري امام عليه السلام فرزند بيمار خود را تسليت داده فرمودند: نور ديده خليفه و جانشين من توئي، حجت خدائي بر خلق تو را نمي كشند اما اسير مي شوي و به شام مي روي از آن جا به مدينه برمي گردي شيعيان و دوستان من به ديدن و سرسلامتي تو مي آيند تو سلام مرا به ايشان برسان و بگو: پدر غريبم وقتي كه مي خواست به ميدان برود به شما سلام فرستاد و پيغام داد كه در راه شما سر دادم، پيكر دادم، اكبر و اصغر دادم، خواهر و دختر دادم از شما اجر و مزد نمي خواهم مگر آنكه هر وقت آب سردي نوشيديد ياد از لب هاي خشك من بنمائيد شيعتي مهما شربتم ماء عذب فاذكروني


پاورقي

[1] صلا بفتح صاد يعني خواندن و دعوت کردن.