بازگشت

روايت چهارم طبق نقل ابومخنف و مرحوم طريحي در منتخب


ابومخنف به طور مفصل و طريحي بنحو اجمال و ملخص اين روايت را در مقتل خود نقل مي كنند.

مرحوم طريحي مي فرمايد:

لما التقي العسكران و امتاز الرجالة من الفرسان و اشتد الجلادة بين العسكرين الي ان علا النهار.

يعني چون روز عالم سوز عاشوراء لشگر حق و باطل برابر هم مقابل شدند و عساكر و جنود صفوف خود را آراستند و سواره از پياده ممتاز گشت آغاز مبارزه و اظهار جلادت نمودند تا وقت نهار، جنگهاي سخت و رزم هاي شديد در ميان دو لشگر رخ داد تشنگي بر حضرت و ياوران آن جناب مستولي شد، امام عليه السلام برادر والامقام خود عباس را طلبيد فرمود: برادر و برادرزاده هاي خود را جمع كن چاهي بكنيد شايد آبي از براي تشنه لبان بيرون آوريد، عباس نامدار بفرموده برادر عمل كرد چاهي كندند آب بيرون نيامد او را پر كردند چاهي ديگر حفر كردند باز آب ناياب بود آن را پر كردند فتزايد العطش عليهم تشنگي بر همه ايشان غلبه كرد قمر بني هاشم عرض كرد:

اي برادر كار ما از تشنگي زار است، مي بيني بر ما چه مي گذرد مخصوصا عطش اطفال خردسال كه از همه سخت تر است بايد براي تشنه لبان فكر آب كرد.

حضرت فرمود: برادر همت كن و به شط فرات برو شايد قدري آب تحصيل كني.

عباس عرض كرد: سمعا و طاعة، قمر بني هاشم آماده رفتن به شريعه شد.

حضرت جمعي از ياران را با برادر همراه نمود، اباالفضل با آن مردان رو به شط فرات نهاد و ساروا حتي اشرفوا علي المشرعة چون بنزديك شريعه رسيدند


نگهبانان آب فرات به جوش و خروش آمدند و سر راه بر عباس و ياران او گرفتند و گفتند: چه مي خواهيد؟

فرمودند ما ياران حضرت امام حسين عليه السلام هستيم و تشنگي كار ما را بجان رسانيده مخصوصا تشنگي اهل حرم سيد مظلومان به نهايت رسيده آمده ايم قدري آب براي عترت طاهره نبويه ببريم.

سپاه ابن زياد جواب ناملايم گفتند و بر عباس و يارانش حمله كردند.

فرزند رشيد مرتضي علي كه بي حيائي اهل كوفه و شام را ديد شمشير آتشبار از نيام كشيد و نعره حيدري برآورد و بر آنها حمله نمود و اين رجز را خواند:



اقاتل القوم بقلب مهند

اذب عن سبط النبي احمد



اضربكم بالصارم المهند

حتي تحيدوا عن قتال سيدي



اني انا العباس ذوا التودد

نجل علي المرتضي المؤيد



سپس بعد از خواندن رجز خود را به لشگر زد همچون بادي كه در فصل خزان برگ از درخت بريزد سرهاي مشركين را به خاك مي انداخت همينكه لشگر را از كنار شريعه دور كرد ايستاد و به صورت بلند فرمود:



لا ارهب الموت اذ الموت زقا

حتي اواري ميتا عند اللقا



نفسي لنفس الطاهر الطهر وقا

اني صبور شاكر في الملتقي



و لا اخاف طارقا ان طرقا

بل اضرب الهام وافر المفرقا



اني انا العباس صعب باللقا

نفسي لنفس الطاهر السبط وقا



سپس وارد شريعه فرات شد اول مشگ را پر از آب كرد بعد دست برد آب بردارد بنوشد فذكر عطش الحسين عليه السلام بخاطرش لب تشنه برادر آمد گفت: و الله لب به آب تر نخواهم كرد و حال آنكه آقايم حسين عليه السلام تشنه است آب را ريخت و از شريعه با مشگ پر بيرون آمد و با خود مي گفت:

اي عباس اگر مي خواهي بعد از حسين عليه السلام زنده باشي، خوار باشي و اگر


بخواهي پيشتر از برادر آب بخوري، نخوري، هيهات هيهات تو آب سرد بخوري و حسين شربت ناگوار مرگ بچشد اينكه دينداري نيست!!!



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده ان كنت لا تكوني



هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق اليقين



سپس بر بالاي شريعه آمد چشم لشگر كه بر عباس و مشگ آب آن كامياب افتاد بناي تيراندازي گذاردند پس از هر طرف تير بجانب آن جناب مي آمد، حضرت راه خيمه گاه را پيش گرفت و بر لشگر حمله كرد و با كمال دقت و احتياط مشگ را حفظ مي كرد و تيرها را به جان مي خريد و نمي گذارد كه به مشگ برسند و صار درعه كالقنفذ و زره اش همچون خارپشت گرديد.

فرد



بباريد آن قدر تير درشت

زره بر تنش چون خارپشت



نامردي كه او را برص بن شيبان مي گفتند از عقب سر شمشيري به دست راست عباس زد فطارت مع السيف آن دست رشيد او با شمشير پريد به چابكي شمشير را با دست چپ از زمين برداشت و به جنگ ادامه داد و لشگر را دور مي نمود و مي فرمود:



والله لو قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

سبط النبي الطاهر الامين



نبي صدق جائنا بالدين

مصدقا بالواحد الامين



ابومخنف و طريحي در منتخب نوشته اند: با همان دست چپ قتل منهم رجالا و نكس ابطالا جمعي از دليران را كشت و فوجي از دلاوران را به خاك انداخت مشگ هم به دوش آن قدر به خيام نمانده بود كه پسر سعد ملعون فرياد كرد و يلكم ارشقوا القربة بالنبل واي بر شما لشگر نگذاريد عباس آب را به خيام برساند مشگ


او را تيرباران كنيد فو الله ان شرب الحسين الماء افناكم عن آخركم اما هو الفارس ابن الفارس و البطل المداعس به خدا اگر حسين بن علي آب بياشامد هر آينه جملگي شما را از اول تا آخر تمام مي كند مگر نمي شناسيد و نمي دانيد كه او فارس ميدان جلادت و فرزند فارس عرصه شجاعت است.

فرد



دلير است در روز جنگ آوري

نباشد به گيتي و راهم سري



با تحريك و تحريص پسر سعد نابكار همه لشگر بر جناب ابوالفضل عليه السلام هجوم آوردند، عباس نامدار با دست چپ حمله بر ايشان كرد صد و هشتاد نفر ديگر را به جهنم فرستاد در اين اثناء ظالمي بنام عبدالله يزيد شيباني دست چپ آن حضرت را انداخت عبارت روايت آن است كه: فانكب علي السيف بفيه يعني عباس خود را از روي اسب به روي شمشير انداخت و با دندان آنرا برداشت و در آن حال به خود خطاب كرد و فرمود:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي سيد الابرار

مع جملة السادات و الاطهار



قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار



به همان حالت گاهي با نوك شمشير و زماني با نيش ركاب حمله مي كرد و يداه ينفخان دما در حالي كه خون از دو دست مباركش مي جوشيد، لشگر ديدند كه از عباس ديگر كاري ساخته نمي شود چيره شدند فحملوا عليه باجمعهم جميعا پس بر باب الحوائج حمله كردند هر كسي به تقاص خون پدر و برادر و عمو و پسر ضربتي به آن وجود مبارك مي زد و بر بدنش نوك نيزه فرو مي برد، قمر بني هاشم دندان به روي جگر گذاشته و با خود مي گفت: عباس اينجا به سوي رحمت خدا مي روي در آنحال ناپاكي گرز آهنين در دست داشت فضربه رجل منهم بعمود من حديد ففلق هامته و انصرع عفيرا علي الارض چنان عمود آهنين را بر فرق آن


حضرت زد كه مغز سر آن حضرت پريشان شد به روي زمين افتاد عرض كرد: يا اباعبدالله عليك مني السلام برادر من هم رفتم تو بسلامت باشي.

صدا به گوش امام عليه السلام رسيد از همان درب خيمه فريادكنان وااخاه، واعباس گويان آمد فحمل علي القوم و كشفهم حمله بر لشگر كرد و همه را از كشته برادر متفرق نمود، بالاي سر عباس نشست و نوحه سرائي كرد و بعد از گريه و ناله حمله علي ظهر جواده و اقبل به الي الخيمه و طرحه و بكي عليه بكاء شديدا نعش عباس را بر پشت اسب خود نهاد جلو مركب را گرفت و روي به خيمه آورد و زمين نهاد و نشست گريه بسياري كرد و حاضرين همه گريستند، سپس حضرت فرمودند:

برادر، جزاك الله خيرا من اخ لقد جاهدت في الله حق جهاده.

مرحوم علامه قزويني مي فرمايد:

اين سخن كه حضرت نعش عباس عليه السلام را به خيمه حمل فرموده باشند خيلي بعيد است زيرا كه جمهور از علماء ما و از مخالفين اين را نقل نكرده اند، بلكه علماء تصريح نموده اند به اينكه نعش حضرت ابوالفضل عليه السلام به جهت كثرت زخم و جراحت و قطع شدن اعضاء به نحوي ذره ذره و پاره پاره شده بود كه قابل حمل و نقل نبود و آن بزرگواري كه متصدي دفن شهداء شد جسد پاره پاره اباالفضل عليه السلام را در همانجا كه قطعه قطعه شده بود دفن كردند.