بازگشت

روايت دوم و نقل ابن شهرآشوب و مجلسي


مرحوم علامه مجلسي در جلد عاشر بحار از مناقب ابن شهرآشوب وضع شهادت ابوالفضل عليه السلام را باين شرح نقل نموده و مي فرمايد:


عباس بن علي معروف به سقاي اهل بيت و مشهور به قمر بني هاشم و صاحب علم برادرش حضرت امام حسين عليه السلام بود و او را از همه برادران بزرگتر دانسته اند. [1] .

باري چون قمر بني هاشم اشجع شجاعان و سرآمد فرسان بود از اينرو حضرت امام حسين عليه السلام علم بزرگ خود را بدست آن بزرگوار داد.

مرحوم علامه مجلسي تتمه روايت ابن شهرآشوب را اين طور نقل مي كند كه جناب ابوالفضل عليه السلام به طلب آب روانه شط فرات شد لشگر از قصد آن بزرگوار خبردار شدند بر سر آن سرور هجوم آوردند و همچون گرگان گرسنه حمله كردند.

شعر



پس همچو سيل خيل روان شد ز هر طرف

طوفان تير و سنگ عيان شد ز هر كنار



كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضي

يك شير در ميانه ي گرگان بي شمار



پس آن شير بيشه شجاعت دست به تيغ برد و بر ايشان حمله كرد و فرمود:

رجز



لا ارهب الموت اذالموت رقا

حتي اواري في المصاليب لقا






نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدوا بالسقا



و لا يخاف السر يوم الملتقا

سپس بعد از اين رجز با صمصام آتشبار ميان آن فرقه اشرار افتاد جمعيت ايشان را مانند بنات النعش متفرق ساخت.



مرحوم مجلسي مي فرمايد: زيد بن ورقاء در پشت نخله خرمائي كمين كرده بود، وي با كمك حكيم بن طفيل شمشير زهرآلودي به دست راست قمر بني هاشم زد كه قطع شد آن حضرت شمشير را به دست چپ گرفت و فرمود:

شعر



گر مرا افتاد از تن دست راست

شكر حق دارم كه دست چپ بجاست



آنكه تن را پي كند در راه دوست

تيغ و زوبين نرگس و ريحان اوست



جمله مي دانيد حيدرزاده ام

جان خود را راه جانان داده ام



دست من بالاي دست ماسوي است

دست سرباز حسين دست خدا است



گر نيفتد از بدن در عشق يار

دست باشد در بدن بهر چه كار



فقاتل حتي ضعف با همان دست چپ شاهزاده عالي نسب آن قدر كوشش كرد تا آنكه ضعف و سستي بر او عارض شد ظالمي ديگر بنام حكيم بن طفيل طائي از پشت نخله برآمد و شمشيري به دست چپ حضرت نواخت دست چپ را هم قطع نمود، حضرت از زندگي مأيوس شد و منتظر مرگ گرديد، لشگر كه دو دست بريده علمدار امام عليه السلام را ديدند دور او را حلقه زدند آن غيرت الله با خود خطاب كرد و گفت:

شعر



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار






مع النبي سيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسار



چون كه دست چپ فتاد از پيكرم

سر بياندازم به پاي سرورم



هين مترس عباس از تير بلا

جان سپر كن پيش تيغ ابتلاء



سينه ام چون شد ز پيكان چاكچاك

چشم را كن وقف بر تير هلاك



چشم و دست و سر چه دادي بي درنگ

استخوان خويش را كن وقف سنگ



چون نماندت هيچ آثاري بجا

گو در آن دم يا اخا رفتم بيا



قمر بني هاشم با همان دستهاي بريده يك جا ايستاده خون از بازوهايش مي ريخت و غريبانه به يمين و يسار مي نگريست، آن مردم بي حميت مي آمدند محض ثواب دشنام مي دادند و ضربتي مي زدند عاقبت ملعوني پيش آمد و بعد از ناسزا گفتن عمود گراني از آهن بر سر مباركش زد كه از زين بر زمين افتاد و جان به جانان داد فلما رأي صلوات الله عليه صريعا علي شاطي ء الفرات بكي چون امام عليه السلام بديدن برادر كنار نهر فرات رسيد و علمدار خود را به آن حالت ديد خيلي گريست و رو كرد به لشگر فرمود:

اي قوم جرأت و جسارت و تعدي كرديد بر اولاد پيغمبرتان، اميدوارم بزودي جزاي خود را ببينيد.



پاورقي

[1] مرحوم صدر قزويني در حدائق الانس مي‏فرمايد:

در اين روايت و ساير روايات که عباس بن علي عليهماالسلام را اکبر الاخوان و يا اکبر الاخوه مي‏شمارند مطلقا معلوم است که قائل بر آن نيستند که عباس را بزرگتر از امام حسين دانسته باشند بلکه از ساير برادرهاي خود بزرگتر مي‏دانند. بلي، اختلاف است در ميان عباس بن علي عليهماالسلام و برادرش عمر بن علي که کدام يک بزرگ‏تر هستند.

البته شاه اولياء دو پسر به نام عمر داشتند يکي عمر الاصغر که در کربلاء شهيد شد و ديگري عمر الاکبر که در مدينه بود و عمر طولاني کرد و اين همان عمر است که مورد اختلاف مي‏باشد.