بازگشت

روايت اول و نقل مرحوم شيخ مفيد


مرحوم صدر قزويني از مرحوم مفيد نقل نموده كه چون در روز عاشوراء، اصحاب حضرت جملگي كشته شدند و انصار شهيد گشتند و اقرباء و شهزادگان همه در خون خود خفتند و از اهل بيت باقي نماند مگر اشجع و اشرف ناس يعني حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس سلام الله عليه لشگر بي حياء كوفه و شام امام عليه السلام را تنها و غريب ديدند پاي جرئت پيش نهاده و زبان وقاحت به دشنام و ناسزا گشودند و رو به خيام آوردند و به فرموده مرحوم مفيد در ارشاد و حملت جماعة علي الحسين عليه السلام يك مرتبه جماعتي خونريز بر امام عليه السلام حمله كردند. حضرت خيرگي سپاه را كه ديد به جهت حمايت و حراست عترت طاهره ذوالفقار آتشبار بركشيد و مانند رعد خروشيد.

در كتاب رياض الاحزان مي نويسد: فحمل عليهم الامام عليه السلام بالبادق الحسام حملة الضرغام من اجام الخيام.

عباس بن علي عليهماالسلام هم باتفاق برادر به آن فرقه كافر حمله ور شد.

شعر



از جلو سردار و از دنبال شاه

آري آيد از پي سياره ماه



كوفي و شامي هجوم آور شدند

حمله ور بر سبط پيغمبر شدند




آن دو فرزند اسد الله الغالب به يك حمله حيدري آن گروه ارانب و ثعالب را از جلو خيام حرم دور كردند.

مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد: و اشتد به العطش در اثناي قتال و جدال تشنگي خامس آل عبا شدت يافت و چون به ميان لشگر آمده بود از اينرو عزم خود را جزم كرد كه به فرات برسد و جگر سوخته خود و برادر را از تشنگي برهاند، باري آن دو برادر به ياري يكديگر روي به شريعه نهادند

شعر



هر يكي لب تشنه مانند نهنگ

غوطه ور گشتند در درياي جنگ



آن برادر همچو شير كردگار

اين برادر قابض ارواح وار



هر دو مثل شير شميده چشم از عالم پوشيده لشگر را مثل گله بز جلو انداخته مي زدند و مي كشتند و مي انداختند و يا مانند جراد منتشر متفرق مي ساختند.

امام عليه السلام شمشير مي زد و مي فرمود: انا بن اسد الله

فرد



چنان دريد صف از حمله هاي پيوستش

كه جبرئيل امين بوسه داد بر دستش



عباس بن امير سلام الله عليه شمشير مي زد و مي فرمود: انا بن رسول الله

فرد



بر رزم خصم پدروار آنچنان كوشيد

كه پرده بر رخ احزاب نهروان پوشيد



تا آنكه بر سر آب فرات رسيدند كه بند آب را عرب مسناة مي گويد.

مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد: ثم ركب المسناة يريد الفرات و بين يديه اخوه العباس عليه السلام بعضي از عوام مسناة را شتر راويه كش ترجمه كرده اند هر چند در لغت به اين معني هم آمده ولي مناسب تر همان بند آب فرات است، آن مترجم


بملاحظه ركب المسناة، ركوب را بر شتر مناسب تر دانسته و ليكن ملاحظه آخر روايت را نكرده كه مي فرمايد: ثم نزل عن جواده، باين زودي شتر اسب نمي شود و شتر مركب جدال و جنگ نيست.

خلاصه كلام، خامس آل عبا با برادرش عباس بر سر بند آب قرار گرفتند حضرت خواست وارد نهر شود لشگر بناي معارضه گذاشتند و نگذاشتند آن جناب وارد نهر شود فاعترضه خيل ابن سعد تمام لشگر پيش آمدند و در ميان آن گروه نامردي از بني دارم فرياد مي كرد ويلكم حولوا بينه و بين الفرات و لا تمكنوه من الماء واي بر شما نگذاريد حسين عليه السلام به آب برسد بين او و آب حائل شويد حضرت سخن او را شنيد درباره اش نفرين نمود اللهم اعطشه خدايا او را تشنگي بده فغضب الدارمي لعنة الله عليه ابن دارمي از نفرين امام عليه السلام در غضب شد دست برد، يك تير زهرآلودي بكمان نهاد و زير گلوي امام عليه السلام را نشان كرد و رماه بسهم اثبته في حنكه تير آن ملعون آمد بر حنك كه زير گلو باشد سخت و محكم جاي گير شد، امام عليه السلام دست آورد تير را از حنك مبارك كشيد فانتزع الحسين عليه السلام السهم خون مثل فواره بيرون آمد لشگر مي ديدند كه حضرت دو دست مبارك زير گلو برد و بسط يديه تحت حنكه فامتلأت راحتاه بالدم فرمي دو كف بحرآساي حضرت از خون گلو پر شد نگاهي به آن خون كرد و ريخت و فرمود: اللهم اني اشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك يعني اي خدا به تو شكايت مي كنم از آنچه به پسر دختر پيغمبرت بجا آورده مي شود.

جناب عباس بن علي عليهماالسلام وقتي برادر غريب خود را به آن حالت ديد كه با گلوي تير خورده آب نياشاميده به مكان خود برگشت دلش بحال برادر سوخت از جان سير شده به تلافي خون برادر از روي غضب بر آن قوم تاخت و سرها را مثل گوي و خونها را مثل جوي روان ساخت فجعل يقاتلهم وجده عباس نامدار به تنهائي مشغول كارزار شد


شعر



فتاد حضرت عباس در ميان سپاه

بسان شير كه افتد به گله روباه



ز بيم سطوت او رفت زان سپاه شرير

خروش الحذر و الحذر به چرخ اثير



هر چقدر لشگر پيش مي آمدند كشته مي شدند تا اينكه تمام سپاه بر فرزند رشيد اميرالمؤمنين عليه السلام حمله آوردند و احاط القوم بالعباس علمدار امام را در ميان گرفتند امام عليه السلام با چشم خونبار نظر به علم برادر مي كرد تا علم بر سر پا بود حضرت را دل بجا بود

شعر



بلي به قاعده اهل رزم ناچار است

كه چشم دشمن خون خواره بر علمدار است



علم چو گشت نگون آن سپاه مي شكند

سپاه چون شكند پشت شاه مي شكند



حاصل آنكه تا قمر بني هاشم قوت و قدرت داشت شجاعت و رشادت خود را بخرج داد ولي دو نامرد ناپاك بنام هاي زيد بن ورقاء و حكيم بن طفيل يكي از راست و ديگري از چپ دو دست آن صفدر نامدار را از بدن انداختند اميد امام عليه السلام قطع شد و كمر آن حضرت شكست حاصل آن قدر زخم و جراحت به عباس زدند كه از ضعف افتاد فلم يستطع حراكا ديگر قوت حركت نداشت.