بازگشت

شهادت عون بن علي


پس از عثمان برادرش عون بن علي عليه السلام كه جواني بسيار نيكو منظر و زيبا سيرت بود عازم ميدان شد ابتداء خدمت امام عليه السلام رسيد و كسب اجازه نمود و محضر مباركش عرضه داشت:

اي برادر به صرف من نيست كه مبارز طلبم زيرا در آن تأخير و توقف مي باشد و من در محاربه و مقاتله با دشمنان تعجيل دارم.


امام حسين عليه السلام فرمود: اي برادر لشگر دشمن بسيار است و مخالفان ما از سواره و پياده بي شمار هستند عون جواب داد: يابن رسول الله شير را از هجوم روباهان هراس و انديشه اي نيست.

شعر



بكوشم درين حرب مردانه وار

چه انديشه از لشگر بي شمار



دل و دست و بازو به كار آورم

جهان برعد و تنگ و تار آورم



اين بگفت و مركب به جولان درآورد و خود را بر قلب سپاه دشمن زد، ابن الاحجار با دو هزار پياده و سواره گرداگرد او را گرفتند، عون با شمشير صف آنها را از هم دريد و لشگر را از پيش خود رمانيد و عنان بجانب خيمه معطوف داشت حضور مبارك امام عليه السلام رسيد آن حضرت بر او آفرين كرد و فرمود:

مي بينم كه مجروح شده و زخم هاي متعددي برداشته اي برو بخيمه و بر آنها مرحم بگذار.

عون عرض كرد: اي برادر بزرگوار شما را به روح جدت احمد مختار صلي الله عليه و آله و سلم سوگند مي دهم مرا از حرب بازمداريد كه از تشنگي نزديك است هلاك شوم و مي بينم كه ساقي كوثر جامي پر از شربت بهشتي در دست دارد و به من اشارت مي كند و من زود مي خواهم كه خود را از تشنگي برهانم.

امام حسين عليه السلام فرمود: اسب ادهم را كه حضرت امير در حال حيات به تو حواله كرده بود بفرماي تا زين كنند و بر آن گستواني برافكنند و سوار شو.

عون بفرمود تا آن مركب را مكمل كرده بياوردند و سوار شده زره داودي پوشيده و پيراهن سفيد بر بالاي زره پوشيد و تيغ يماني حمايل كرده و نيزه رومي بدست گرفته روي به ميدان نهاد، زمان به زبانحال اين صدا به عرصه گاه حربگاه انداخت:


فرد



چه آفت است باز اين سوار پيدا شد

كدام سرو ز بالاي زين برون آمد



صالح بن يسار را كه چشم بر وي افتاد بلرزيد و كينه ديرينه اش تجديد شد و سبب عداوت او آن بود كه در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام او را با حالت مستي به محكمه حضرت آوردند امام عليه السلام به شاهزاده عون فرمان دادند كه او را هشتاد تازيانه بزن.

عون در مقام امتثال فرمان امام عليه السلام او را هشتاد تازيانه زد و اين قضيه سبب شد كه كينه آن جناب در سينه آن شقي مخفي مانده تا در اين وقت كه عون به ميدان آمد آن صالح نام و طالح عاقبت به انتقام قصه ماضي تيغ از نيام كشيد و زبان به فحش و دشنام گشود بر عون حمله نمود، عون از كلمات سفاهت آميز او به خشم آمد با يك طعن نيزه وي را از اسب سرنگون نمود برادرش بدر بن يسار كه برادر را بدان خواري و ذلت ديد بر عون حمله كرد و در برابر آن صفدر آمده خواست كه زبان به ناسزا گشايد شاهزاده او را مجال نداد و نيزه بر دهانش زد كه سر سنان از قفايش نمودار شد و روح پليدش به سقر رهسپار گرديد به يكبار هزار سوار از ميمنه و هزار سوار از ميسره بر او حمله كردند عون با ايشان به نبرد پرداخت، به هر كه مي تاخت حياتش را قطع و خرمن عمرش را با تيغ آتشبار مي سوزاند تا زخم بسيار بر وي وارد آمد، قوا و توانائي از آن نامدار برفت، ضعف و سستي در او پيدا شد شدت عطش چشمانش را بي نور و گرسنگي مفرط تمام اعضاء و جوارحش را ناتوان نموده بود در اين هنگام نامردي به نام خالد بن طلحه با طعن نيزه آن شير بيشه شجاعت را از مركب واژگون نمود عون وقتي به روي زمين قرار گرفت گفت: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله، يابن رسول الله به هواداري تو در معركه دنيا آمدم و در وفاداري به تو به ميدان آخرت رفتم در همين هنگام مرغ


روحش از قفس بدن به شاخسار جنان پرواز نمود رضوان الله عليه.