بازگشت

به ميدان رفتن حسن مثني


پس از شهادت فرزندان امام حسن مجتبي سلام الله عليه تنها فرزندي كه از ايشان مانده بود جناب حسن مثني بود اين بزرگوار مردي جليل القدر و عظيم المنزله و فاضل و بارع و با ورع بود و والي صدقات جدش حضرت اميرالمؤمنين بود، باري مرحوم سيد در لهوف مي نويسد:

الحسن بن الحسن المثني قدواسي عمه و امامه في الصبر علي الرماح.

از كيفيت قتال و چگونگي محاربه اين بزرگوار در ميدان حرب در كتب مقاتل اثري نمي باشد فقط مرحوم مجلسي و ابن شهرآشوب و صاحب عمدة الطالب و سيد در لهوف مي نويسند كه حسن مثني در وقعه كربلاء به جان مواسات كرد و تا توان و نيرو داشت از عم مكرم خود حمايت نمود.

مرحوم علامه قزويني از كتاب مصابيح مرحوم سيد نقل كرده كه حسن مثني در ميدان نبرد هفده تن را به خاك مذلت انداخت و هيجده جراحت بر بدنش وارد آمد.

سيد در لهوف مي نويسد: از كثرت جراحت و ضعف قوت بي حال شد و بخاك افتاد و بيهوش شد و در ميان كشتگان بحالت اغماء افتاد.

صاحب عمدة الطالب مي نويسد:

همين كه لشگر كفرآئين پسر سعد بعد از كشتن امام عليه السلام و فرزندان و يارانش خواستند رؤس شهداء را قطع كنند چون به بالين حسن مثني آمدند و در او رمقي ديدند خبر به سعد دادند كه پسر بزرگ امام حسن كه نام وي حسن مثني است با زخم جراحت به حالت اغماء در ميان كشتگان افتاده و جان دارد چه بايد كرد؟


اسماء بن خارجة بن عتبة بن عصيرة بن حديقة بن بدر الفرازي كه به ابي حسان ملقب بود در نزد عمر بن سعد حاضر بود گفت:

ايهاالامير حسن بن حسن همشيرزاده من است او را به من ببخش.

عمر بن سعد قبول كرد و او را در اختيار وي گذارد.

مرحوم مجلسي در بحار مي نويسد: همينكه اسماء وساطت حسن مثني را نمود و مقبول شد فرياد كرد:

و الله لا يوصل الي ابن خولة ابدا به خدا قسم نبايد احدي دست تعدي به سوي پسر خوله كه همشيرزاده من است بگشايد.

و صاحب عمدة الطالب نيز مي نويسد: ابي حسان به ابن سعد گفت:

يابن سعد، حسن مثني را به من بسپار تا او را به كوفه نزد امير ابن زياد ببرم اگر شفاعت مرا قبول كرد كه هيچ و الا آنجا مي توان سرش را بريد.

پسر سعد ملعون قبول كرد و گفت: حسن مثني را به ابي حسان بسپاريد.

ابي حسان او را به همين حالت مجروح به خيمه خود آورد.

مرحوم علامه مجلسي در بحار مي فرمايد: حسن مثني بواسطه كثرت زخم و ضعف مفرط مدهوش بود و از آن زمان كه از امام عليه السلام اذن ميدان گرفت عمو و اعمام ديگر را سالم گذاشته و به ميدان نبرد رفت و چون زخم هاي فراوان برداشت از پاي درافتاد و مدهوش گرديد و ديگر بهوش نيامد مگر در كوفه كه وقتي بهوش آمد و چشم باز كرد نه عموئي ديد و نه عموهاي ديگر و نه جوانان و شاهزادگان را پرسيد اينجا كجاست و عمويم چه شد؟

گفتند: اين جا كوفه است و عموي تو را كشتند و برادرانش را نيز جملگي شهيد نمودند و اكنون سرهاي ايشان را به نيزه زده و همراه با زنان و دختران به كوفه آورده اند.

باري چون ابي احسان در حضور پسر زياد شفاعت كرد آن حرامزاده گفت:


مقصود ما قتل خارجي بود، حسن مثني در شفاعت تو است.

حسن مثني در زمره ي اسراء بود كه به شام برده شد و در مدينه وفات يافت.