بازگشت

كشته شدن ازرق شامي بدست شاهزاده قاسم


مرحوم شيخ طريحي در منتخب مي نويسد:

از كشتن چهار پسر ازرق سستي در بازوي قاسم و ضعف در نيروي او پيدا شده بود و علاوه بر آن تشنگي و گرسنگي او را بي تاب نموده بود فهم بالرجوع الي الخيمة قصد برگشتن به خيمه را نمود كه ناگاه ازرق سر راه بر قاسم گرفت و چون پلنگي زخم آلود بر او بانگ زد كه اي بيرحم و بي انصاف چهار پسر مرا كشتي كه در عراق بلكه در تمام آفاق عديل و نظير نداشتند اكنون كجا مي روي؟

قاسم برگشت كوهي را ديد كه بر كوهي نشسته غرق در درياي اسلحه و آلات حرب آن نتيجه شجاعت اصلا خوف در دل پيدا نكرده فرمود:


اي شقي پسرانت درب جهنم منتظر تو هستند هم اكنون تو را هم به ايشان مي رسانم.

مرحوم ملا حسين كاشفي در روضه مي نويسد:

چون امام حسين عليه السلام ديد كه ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بر وي بترسيد زيرا ازرق در آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام دست نياز برداشت و جهت نصرت و پيروزي شاهزاده دعاء نمودند از طرف ديگر مخدرات حرم جملگي مضطرب و گريان از حق تعالي فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند خلاصه كلام آنكه در خيام امام عليه السلام زلزله و در مضمار و صحنه نبرد صداي هلهله بلند بود صفوف لشگر تمام گردنها كشيده و چشمها دوخته كه ببينند از اين دو مبارز كدام غالب و ظافر مي گردند.

باري ازرق دست به نيزه برد و بر قاسم حمله كرد، شاهزاده نيز نيزه بكار برد و بينشان دوازده طعن رد و بدل شد ازرق در غضب شد نيزه را به شكم اسب قاسم زد اسب از پاي درآمد و قاسم پياده ماند امام عليه السلام كه چنين ديد به نوشته كاشفي به محمد انس امر فرمود كه اسب يدكي به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزويني به وزير خويش جناب عباس بن علي عليهماالسلام اسب پيل پيكري داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبت عمو مانند گل شكفته شد ركاب را بوسيد و بر مركب سوار گرديد و شمشير را كشيد و رو به ازرق آورد چشم ازرق كه بر شمشير پسرش افتاد گفت:

اي جوان اين شمشير پسر من است بي مروت آن را هزار دينار خريده ام در دست تو چه مي كند؟

قاسم فرمود: مي خواهم شربتي از شيريني اين شربت به تو بچشانم و تو را به فرزندت ملحق كنم، اي ازرق روا باشد كه تو خود را از جمله شجاعان عالم بداني و تنگ مركب را نكشيده آهنگ جنگ مي نمائي؟!


ازرق خم شد كه تنگ را ببيند قاسم چنان شمشير بر كمرش نواخت كه همچون خيار تر به دو نيم شد و هر نيمه اش از طرفي روي زمين افتاد قاسم ديد اسب ازرق بي صاحب مانده مي خواهد فرار كند في الفور خود را بر مركب رسانيد جست بر مركب ازرق و اسب خاصه عمو را يدك ساخت به در خيمه ها تاخت تا به نزد عمو رسيد عرض كرد: عمو جان العطش العطش اگر يك شربت آب بياشامم دمار از اين لشگر برمي آورم.

حضرت قاسم را در برگرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزويني چشمه آب خوشگواري ظاهري شد قاسم سيراب گشت حاصل آنكه امام قاسم را بسيار نوازش نمود.

قاسم پس از سيراب شدن از عمو آرزوي ديدن دختر عمو را نمود و پس از اذن از امام عليه السلام روي به خيمه اي آورد كه مادرش و عروس در آن بودند، مادر استقبال كرده و فرمود:

نور ديده شير من بر تو حلال باشد سپس صورتش را بوسيد، قاسم وارد خيمه شد ديد عروس سر بزانوي غم نهاده و مي گريد بفرموده طريحي در منتخب شاهزاده فرمود: ها انا جئتك، دختر عمو آمدم گريه مكن، وداع عمر نزديك است.

عروس از جا برخاست عرض كرد: الحمدلله الذي اراني وجهك قبل الموت، شكر خدا را كه بار ديگر جمال نوراني تو را ديدم.

قاسم فرمود: دختر عم آن قدر فرصت ندارم كه بنشينم و به كام دل صحبت بدارم، باري شاهزاده مادر و همسر را كه بي تابي مي كردند آرام نمود و سپس عزم رفتن كرد.

مرحوم ملا حسين كاشفي در روضة الشهداء مي نويسد:

چون قاسم عزم رفتن نمود مضمون اين كلام جگرسوز و فحواي اين سخن محنت اندوز بر زبان بازماندگان از صحبت او جاري شد:




ديده از بهر تو خونبار شد اي مردم چشم

مردي كن مشو از ديده ي خونبار جدا



شاهزاده از خيمه بيرون آمد و بر اسب شهادت نشست و روي به صراط آخرت نهاد همين كه وارد معركه شد لشگر به صدا درآمدند كه كشنده ازرق شامي برگشت صداي طبل بلند و آواز كوس، گوش سپهر آبنوس را كر نمود.

اما قاسم به ميدان آمد چشمش بر رايت ابن زياد افتاد كه بالاي سر عمر بن سعد بد اختر افراشته بودند ثم جعل همته علي حامل اللواء و اراد قتله شاهزاده همتش را به جانب حامل رايت معطوف داشت و به قصد كشتن او بدان طرف تاخت و روي به قلب لشگر كرد خود را زد بر صف اول و آن صف را شكست سپس به صف دوم زد آن را نيز شكست پس از آن خود را به صف سوم رساند و آن را نيز از هم دريد آن گاه به صف چهارم و پنجم زد.

مرحوم صدر قزويني در حدائق الانس مي نويسد: قاسم به هر صف كه روي مي آورد، صف باز مي شد و راه مي دادند كه قاسم بيايد همينكه وارد صف ديگر مي شد صف بسته مي گشت تا آنكه قاسم خود را ميان انبوه دشمن ديد و به علمدار هم نرسيد كوفي و شامي اطراف شاهزاده را گرفتند از هر طرف مي رسيدند حربه به بدن آن نوجوان مي زدند طاقت از دست قاسم بيرون رفت ديدند نه حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صداي او هم به در خيام حرم نمي رسد.

در روضة الشهداء مي نويسد: پيادگان سر راه بر وي گرفتند همين كه بحرب ايشان مشغول شد سواران به گرد وي درآمدند و تير و نيزه و گرز و شمشير حواله وي كردند قاسم در درياي حرب غوطه خورده قريب سي پياده و پنجاه سوار را بيفكند و صف سواران را دريد خواست كه از وسط معركه بيرون آيد مركبش را تيرباران كردند اسب از پاي درافتاد و شبث بن سعد نيزه بر سينه قاسم زد كه سر سنان از پشت مباركش بيرون آمد و قاسم در آن حرب بيست و هفت زخم خورده


بود و خون بسيار از وي رفته از اسب درگشت و گفت يا عماه ادركني.

آواز به گوش امام حسين عليه السلام رسيده مركب در تاخت و صف پياده و سوار را برهم زده قاسم را ديد ميان خاك و خون غرق شده و شبث بر سر وي ايستاده مي خواست سر مباركش باز برد امام حسين عليه السلام ضربتي بر ميان وي زد كه به دو نيم شد آنگا قاسم را درربوده به در خيمه آورد و هنوز رمقي در تن وي باقي بود امام حسين عليه السلام سرش بر كنار گرفته بوسه بر رويش مي داد و مادر و عروس آنجا ايستاده مي گريستند، قاسم چشم باز كرده در ايشان نگريست و تبسمي فرموده جان بجان آفرين تسليم كرد رضوان الله عليه.

مؤلف گويد:

در هيچ يك از كتب ارباب مقاتل نديدم كه قاتل شاهزاده قاسم را شبث بن سعد نوشته باشند تنها مرحوم كاشفي است كه او را قاتل آن نوجوان معرفي نموده و مشهور در كتب آن است كه قاتل آن حضرت عمر بن سعد ازدي بوده است.

باري مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد:

حميد بن مسلم كه از وقايع نگاران عاشوراء در صف دشمن بود مي گويد: من در لشگر پسر سعد بودم كه ديدم تازه جواني بر ما طلوع كرد وجهه شقة قمر شمشيري در دست و پيراهن درازي در بر و نعليني در پا كه يك بند نعلين او باز بود عمر بن سعد بن نفيل ازدي گفت: به خدا هر آينه بر اين نوجوان حمله مي كنم.

من به او گفتم تو از جان او چه مي خواهي؟ واگذار غير از تو اين قوم بي پروا كه از هيچ چيز پرهيز ندارند كفايت كار او را خواهند كرد.

حميد گويد: آن ظالم از من نپذيرفت، قسم خورد كه او را مي كشم، فشد عليه فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف آن بيرحم رفت و برنگشت مگر آنكه حمله بر قاسم كرد و شمشيري به فرقش نواخت و كارش را بهمان ضربت ساخت، قاسم از مركب افتاد فرياد كرد: يا عماه.


عمويش مثل باز شكاري بياري آمد به عمر بن سعد بن نفيل رسيد شمشيري حواله آن ناپاك كرد، عمر دست پيش آورد شمشير حضرت دست عمر را از ساعد انداخت فرياد كرد لشگر را به حمايت خود خواند و حمل خيل اهل الكوفة ليستنقذوه فتوطاته بارجلها حتي مات سواران لشگر هجوم آور شدند كه عمر سعد را از چنگ حضرت بربايند گرد و غبار كه فرو نشست ديدم امام حسين عليه السلام بر بالين قاسم ايستاده و به قاتلان وي نفرين مي كند و آن نوجوان يفحص برجليه در ميان خاك و خون دست و پا مي زند.

سپس امام عليه السلام جسد پاره پاره قاسم را به سينه چسبانيد و رو به خيام آورد مي ديدم كه پاهاي قاسم نيز بر زمين كشيده مي شد آن جوان را نزد كشته علي اكبر عليه السلام و ساير كشته ها نهاد.

مرحوم طريحي در منتخب مي نويسد:

چون حضرت امام حسين عليه السلام قاسم سلام الله عليه را به خيمه آورد و به رمق ففتح عينيه فجعل يكلمه در ميان خيمه دو چشم مبارك خود را باز كرد و به صورت عمو و عمه و مادر و ساير زنان نگاه كرد ديد همه ايستاده اند و بر احوال او مي گريند.