بازگشت

مقدمات ميدان رفتن شاهزاده قاسم


علامه مجلسي مي فرمايد: فلما نظر الحسين عليه السلام قد برز اعتنقه همينكه امام عليه السلام ديدند قاسم براي مبارزه بيرون آمد و مهياي جانبازي شده و اذن مي خواهد او را در بغل گرفت و شروع گرد به گريستن قاسم هم باتفاق عمو در گريه شد فجعلا يبكيان حتي غشي عليهما آن قدر هر دو گريستند كه هر دو به حالت غش افتادند.

مرحوم طريحي در منتخب فرموده: امام عليه السلام پس از گريستن فرمود: يا ولدي اتمشي برجلك الي الموت اي نور ديده مي خواهي با پاي خود به طرف مرگ روي؟

قاسم عرض كرد: دوحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك الوقاء و كيف يا عم و انت بين الاعداء وحيدا فريدا.

عموجان روانم فداي تو باد، چگونه با پاي خود بطرف مرگ نروم و حال آنكه مي بينم تو در ميان دشمن غريب و تنها مانده اي فلم يزل الغلام يقبل يديه و دجليه آن قدر قاسم به دست و پاي عمو بوسه زد تا عمو را راضي كرد.

حضرت اشتياق قاسم را به نهايت ديد چشم از وي پوشيد ثم ان الحسين شق اذياق القاسم و قطع عمامته نصفين حضرت بدست مبارك خود گريبان و آستين قاسم را دريد و عمامه اش را دو نيم كرد نيمي را بر سرش بست ثم اولاها بوجهه قطعه ديگر را به صورت كفن به گردنش انداخت و آن جوان را باين شكل آراست كه هر كه او را باين هيئت ببيند ترحم كند و دلش بر يتيمي و جواني او بسوزد و شمشيري هم به كمرش بست.

قاسم به جهت خداحافظي به خيمه آمد، عروس چشمش به داماد افتاد او را عازم جهاد ديد از جا جست پيش دويد

عرض كرد: پسر عمو چه اراده داري؟

قاسم فرمود: اراده جان نثاري دارم، دختر عم عروسي ما به قيامت افتاد.


نو عروس عرض كرد: پسر عم در قيامت به چه چيز تو را بشناسم و در كجا تو را بيابم.

قاسم به گريه افتاد و فرمود: دختر عمو اعرفني بهذا الردن المقطوعة مرا در حضور جدم بهمين آستين دريده در صفوف شهداء بشناس.

مرحوم مجلسي در بحار مي فرمايد: و كان وجهه كفلقة القمر روي قاسم مانند ماه پاره بود.

و در جلاء العيون فرموده: صورتش در درخشندگي مانند آفتاب بود.

حميد بن مسلم كه از تاريخ نگاران در لشگر پسر سعد بود مي گويد:

من در لشگر پسر سعد بودم ناگاه ديدم از صف امام جواني با روي درخشان همچون ماه تابان بر ما طلوع كرد شمشيري در دست، پيراهني در بر نعليني در پا كه بند يكي گسيخته بود

فرد



محمد جمالي علي صولتي

حسن دستگاهي، حسين شوكتي



باري مرحوم مجلسي در بحارالانوار مي فرمايد:

جناب شاهزاده قاسم سلام الله عليه وقتي به ميدان درآمد اين رجز را بخواند:



ان تنكروني فانا بن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن



منم نوگل گلشن ذوالمنن

منم سرو نوخيز باغ حسن



ز باغ نبوت منم نونهال

به بستان گيتي ندارم همال



منم گوهر درج پيغمبري

منم گلبن گلشن حيدري



منم نخبه سيد المرسلين

ز مهر نبوت منم نو نگين



عمويم حسين شاه گردون سرير

به مثل اسيران شده دستگير



پس از آنكه شاهزاده اين رجز را خواند و بدين وسيله اظهار حسب و نسب


كرد بنا به روايت منتخب رو كرد به عمر سعد ملعون و فرمود:

يا عمر بن سعد، اما تخاف الله اما تراهب الله يا اعمي القلب اما تراعي رسول الله، اي ستمكار وقت آن نشده كه از خدا بترسي، اي كور باطن وقت آن نشده كه رعايت حرمت رسول خدا كني.

در روضة الشهداء آمده است كه شاهزاده فرمودند:

ويلك، قتلت الشبان و افنيت الكهول و قطعت الفروع و اجتثثت الاصول و هذه بقية الله شر ذمة قليلة مستأصلة.

واي بر تو، اي بي حيا جوانان ما را كشتي، پيران ما را نيز از پاي درآوردي، ريشه و اصل و فرع ما را كندي، معدودي از ذراري پيغمبر باقي مانده افلا تكف عن الجقا و سفك الدماء آيا وقت آن نشده كه دست از جفا برداري و خون اين بقيه ذريه را نريزي و دل فاطمه را نسوزي آيا ملاحظه قرابت كه از طايفه قريشي نمي نمائي، دست از جان اين باقي مانده بر نمي داري؟

آيا وا نمي گذاري اين مشت عيال و اطفال خردسال را كه اغلب پدر مرده و برادر مرده و جوان مرده و مصيبت زده اند با بار محنت رو به وطن خود آورند و گوشه عزلت اختيار نمايند؟

عمر بن سعد ملعون جواب نداد.

باز قاسم فرمود: واي بر تو كه دعوي مسلماني مي كني اسب خود را آب داده ولي شهسواران ميدان امامت را تشنه مي گذاري و شربت آب به اطفال ما نمي دهي در حالي كه اهل بيت رسول خدا و ذريات او از تشنگي تمناي مرگ مي كنند؟

قد اسودت الدنيا باعينهم اي پسر سعد اولاد پيغمبر آن قدر تشنه اند كه دنيا در نظرشان تيره و تار است صاحب روضة الشهداء نوشته است كه از بيانات حضرت قاسم آتش در دل پسر سعد افتاد و اشگ از ديدگان فرو ريخت و لشگر نيز جملگي گريستند.


پسر سعد گفت: اي لشگر شناختيد، اين جوان خردسال شيرين مقال را؟

گفتند: نه، او كيست؟

عمر سعد گفت: اين يتيم امام حسن است كه به اين فصاحت و بلاغت سخن مي گويد و آثار شجاعت و رشادت نيز از بشره اش هويدا است به جنگ شما آمده تا فوجي را با تيغ بي دريغ از حيات محروم سازد پس بهتر آن است كه شما هواداران بني اميه دور او را گرفته و پسر فاطمه را بمرگش بنشانيد.

لشگر را دل نمي آمد كه بروي او شمشير بكشند، پسر سعد پيادگان را بانگ زد كه او را سنگ باران كنيد.

شمر لعين كه سركرده پيادگان بود حكم كرد كه پيادگان قاسم را سنگباران كنند، ناگهان شاهزاده ملاحظه كرد مثل باران سنگ مي بارد.

مؤلف گويد:

ارباب مقاتل فرموده اند: در روز عاشوراء چهار نفر را سنگ باران كردند:

اول: حر بن يزيد رياحي بود

دوم: عابس بن شبيب شاكري

سوم: قاسم بن حسن عليهماالسلام

چهارم: حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام