بازگشت

مقاله مرحوم طريحي در منتخب و شهادت شاهزاده حضرت علي اكبر


مرحوم فخر الدين طريحي در كتاب منتخب واقعه شهادت حضرت علي اكبر سلام الله عليه را اين طور تقرير فرموده:

چون روز عاشوراء آتش فتنه بالا گرفت و طغيان اهل غدر از حد گذشت و عطش اولاد ساقي كوثر را از پا درآورده بود و اطفال خردسال براي يك جرعه آب العطش العطش مي كردند حتي طفل شش ماهه از سوز عطش غش كرد نزديك به هلاكت رسيد عليا مكرمه زينب خاتون علي اصغر طفل شيرخواره را خدمت حضرت آورده عرض كرد برادر اين طفل از تشنگي ميميرد، شير در پستان مادرش خشكيده فكري درباره اين شير خواره بفرما.

فلما نظر الحسين ذلك نادي يا قوم اما من مجير يجيرنا، اما من مغيث يغيثنا.

امام عليه السلام وقتي حال زار تشنگان را به آن وضع ديد از سوز دل فرمود: اي قوم آخر در ميان شما مسلماني نيست بفرياد ما درماندگان برسد و ما را پناه دهد و بفرياد آل محمد صلي الله عليه و آله برسد؟

كسي جواب حضرت را نداد.

امام عليه السلام رو به ياران خود نمود و فرمود: اما من احد فيأتينا بشربة من ماء لهذا الطفل فانه لا يطيق الظماء، اي ياران با وفا آيا در ميان شما كسي هست كه دامن همت بر كمر زند و شربتي از آب بجهت اين طفل بياورد كه طاقت تشنگي ندارد؟


جوانان بني هاشم از شرم اين سخن بجاي آب، آب شدند و در پيچ و تاب افتادند، شاهزاده عالم امكان نور ديده ي پير و جوان شبيه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جناب علي اكبر از ميان همه پيش آمد خدمت پدر سر فرود آورد عرض كرد: انا اتيك بالماء اي پدر بزرگوار مرا با اين خدمت سرافراز فرما كه بهمت والا براي برادرم آب مي آورم.

حضرت لا علاج فرمود: امض بارك الله فيك آفرين خدا بر تو باد، نور ديده برو و برادرت را بفرياد برس، پس آن وارث صولت اسد الله الغالب دامن پر دلي بر كمر زده مهياي كارزار شد، پس مشگ خالي خشگيده اي آوردند آن دلير آن را به دوش گرفت و با همان هيئت روي به شريعه فرات آورد به قهر و غلبه وارد شريعه شد مركب بر آب راند موج آب زير ركاب را گرفت با چشم پر اشگ مشگ را پر كرد و با لب تشنه از شريعه بيرون آمد و بطرف خيام حركت كرد، همينكه خدمت امام عليه السلام رسيد عرض كرد: يا ابه الماء لمن طلب اسق اخي و ان بقي فصبه علي فاني والله عطشان، بابا جان اينك آب به هر كه مي خواهي بده، اول برادر شيرخوارم را سيرآب كن، اگر چيزي ماند به من جرعه اي بچشان كه به ذات خدا به دريا قدم نهادم و خشك لب بيرون آمدم، گفتم اول پدر و خواهر و برادرم بنوشند بعد اگر ماند قسمتي بمن مرحمت شود.

امام عليه السلام از فتوت جوان خود به گريه درآمد، علي اصغر را طلبيد، آن طفل معصوم را آوردند.



لب كبود از تشنگي رخساره نيلي از عطش

چشم بر گودي نشسته كرده غش آن ماه وش



حضرت در خيمه نشست و آن طفل را به روي زانو نشاند سر مشگ را باز كردند قدري نزديك لب خشك آن معصوم مظلوم آوردند كه ناگاه از لشگر مخالف تير زهرآلودي آمد و به گلوي نازك آن طفل رسيد آب از گلو فرونرفته حلقومش دريد و مهر از آب بريد روي دست پدر مانند مرغ سركنده دست و پا


زده جان داد.

حضرت با كمال صبر فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، از براي مظلومي آن طفل به گريه افتاد شيون جوانان و افغان زنان به فلك رفت، شاهزاده علي اكبر عرض كرد: اي پدر اين چه زندگيست؟ تو را به روح جدم مرا اجازه جهاد بده تا از هم و غم اين حالت راحت شوم.

حضرت با ديده ي اشگبار فرمود: اي جوانان و اي پاكيزه گان همه يكان، يكان مي خواهيد برويد و مرا تنها و بي كس بگذاريد، پس انيس و مونس من كه باشد، بالاخره بناچار امام عليه السلام علي اكبر را به ميدان فرستاد، علي اكبر سلام الله عليه قتل منهم مقتلة عظيم آن شجاع مظفر قتالي صعب و جنگي سخت نمود و اين رجز را شعار خود كرده بود:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



اضربكم بالرمح حتي يبتني

اضرب بالسيف احامي عن ابي



ضرب غلام هاشمي قرشي

لشگر را مثل گله روباه پيش انداخته بود و با داس شمشير قد و قامت شجاعان را قلم قلم مي كرد از جد و پدر استمداد همت دم بدم مي نمود و يا محمد صلي الله عليه و آله و يا علي عليه السلام مي فرمود: مبارزان جرئت و جلادت آن نوجوان را ديدند همديگر را ملامت مي نمودند كه خاك بر سرتان، جوان هيجده ساله آتش بر خرمن وجود صد هزار لشگر زده، چرا كارزار بر وي سخت نمي گيريد همه ناگهان بر وي حمله كنيد



فجاشت جيش الثعالب و الارانب و صالوا عليه من كل جانب

آن همه لشگر بر شبيه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رحم نكردند، دل احدي بر آن گل باغ احمدي نسوخت

شعر



به ميدان كين بهر آن نوجوان

دل ناي ناليد و پشت كمان






ندانم حسين بهر آن گل غدار

چسان داشت آرام صبر و قرار



مرحوم صدر قزويني در حدائق الانس پس از آنكه به نقل مرحوم مفيد فرزندان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را تعداد مي كند مي فرمايد:

شاهزاده علي اصغر عليه السلام كه به علي اكبر معروف است مادرش ليلي مي باشد اين شاهزاده پس از آنكه از پدر اذن گرفت و با مخدرات در خيام وداع نمود روي به قتال كفار آورد و بعد از خواندن رجز مركب عقاب را چون بحر خفيف به جولان درآورد و در حمله اول صد و بيست نفر از مشركين را به نيران فرستاد و برگشت خدمت پدر و اظهار عطش كرد، امام عليه السلام پسر را حواله به آب كوثر نمود، آن جوان رشيد دو مرتبه عنان مركب به ميدان كشيد و ليكن در اين حمله ثانيه خستگي و تشنگي بر شاهزاده غلبه كرده بود زخم و جراحتهاي منكر بر بدنش زياد رسيده بود معهذا در حمله هشتاد نفر ديگر را نيز مسافر جهنم نمود و هر كس كه جنگهاي اميرالمؤمنين عليه السلام را ديده بود از جنگ كردن علي اكبر جنگ حيدر صفدر را بخاطر مي آورد و هر كه را كه بر سر مي نواخت تا پشت زين مي شكافت و هر كه را بر كمر مي زد دو نيمه مي ساخت.

مرحوم مفيد در ارشاد فرموده: در آن هنگام كه شاهزاده والامقام بر كفار مي تاخت و اركان كفر را زير و زبر مي ساخت چشم مرة بن منقذ بر دليري و شجاعت علي اكبر افتاد كه بهر طرف مي تازد فوجي را از زين به زمين مي اندازد و بهر سو كه روي مي كند گروهي را معدوم مي سازد آن حرامزاده از شجاعت شاهزاده به غضب درآمد قسم ياد كرد و كشتن شبيه پيغمبر صلي الله عليه و آله را به گردن گرفت و گفت:

علي آثام العرب ان مربي يفعل به مثل ما فعل ان لم اثكله اباه، اي مردم گناه تمام عرب به گردن من باد هرگاه اين جوان از نزد من عبور كرد و باز شجاعت و دليري به خرج داد هر آينه پدرش را به مرگش مي نشانم.


شاهزاده به همان قاعده در حرب مي كوشيد و مانند رعد مي خروشيد در قتال فتور و قصور نمي نمود، عرق بر چهره اش نشست، رخسارش مانند گل مخمل سرخ گشته بود در اثناي محاربه عبور شاهزاده به جائي كه مرة بن منقذ ايستاده بود افتاد، آن ناپاك سخت دل كه كمين كرده بود شمشيري زهرآلود بر فرق همايون علي اكبر نواخت از فرق تا به ابرو شكافت، هنوز آن جوان از زخم منقذ آسوده نشده بود كه مرة بن منقذ به روايت شيخ مفيد عليه الرحمه نيزه آتش فشان بر پشت و پهلوي شاهزاده فرو برد،: ماه آسمان ولايت از زين بر زمين افتاد فصرعه فاحتواه القوم فقطعوه باسيافهم از طعن نيزه شاهزاده بر زمين افتاد لشگر پراكنده كه پدر كشته و برادر كشته و فرزند كشته بودند همه جمع شدند و دور آن ناكام را گرفتند و جسم اطهرش را با دم شمشير قطعه قطعه نمودند.

مرحوم سيد در لهوف مي نويسد: تير زهرآلودي به گلوي شاهزاده جاي گرفته بود كه از خون او قامت علي اكبر مانند شاخه ارغوان رنگين شده بود.

مرحوم مجلسي قدس سره در بحار مي فرمايد: بعد از ضربت خوردن بفرق همايون علي اكبر سلام الله عليه قوت و توانائي از شاهزاده رفت سپر از يك دست و شمشير از دست ديگرش افتاد ثم اعتنق فرسه فاحتمله الفرس الي عسكر الاعداء يعني دست به گردن اسب انداخت و معانقه كرد كه اسب او را به خيام حرم ببرد ولي از كثرت لشگر آن حيوان راه خيام را گم كرد روي به ميان لشگر مي رفت از هر جا آن حيوان عبور مي كرد بي رحمان ضربت بر بدن آن جوان مي زدند خلاصه هر كه هر چه در دست داشت مضايقه نمي كرد و با آن ضربتي بر شاهزاده مي زد تا حدي كه مرحوم مجلسي فرموده: فقطعوه بسيوفهم اربا اربا يعني آن نانجيب مردم شاهزاده را با شمشيرهايشان پاره پاره كردند.