زبان حال ليلي مادر علي اكبر
در اين ميان ليلاي خسته جگر جلو آمد و دست در گردن فرزند نمود و به زبانحال فرمود:
علي اكبر مرو مادر فداي قد دل جويت
پريشانم مكن اي من اسير سنبل مويت
بلاخيز است اين وادي خطرناكست اين منزل
حسين بي ياور است و من غريب اين قوم سنگين دل
چو مرغ آشيان گم كرده ام رحمي بر احوالم
شكسته سنگ صياد قضا از كين پر و بالم
قران عقرب گيسو بر وي چون قمر بنگر
قمر در عقرب است اي نوجوان از اين سفر بگذر