بازگشت

مبارزت و شهادت غلام ترك


پس از آنكه ياران و ياوران خامس آل عبا عليه السلام جملگي به ميدان رفته و شهيد شدند و ديگر غلام و نوكري براي حضرتش باقي نماند مگر يك غلام ترك كه قاري قرآن و حافظ فرقان بود.

در كتب مقاتل است كه اين غلام قابچي درب خانه امام عليه السلام و لله اطفال بود بنا به نقل صاحب روضة الشهداء اين غلام سعادتمند وقتي غربت و تنهائي امام عليه السلام را ديد طاقت نياورد دست از زندگاني دنيا شست با روئي درخشان و چهره اي همچون آفتاب خدمت مهر سپهر ولايت آمد زمين ادب بوسيد عرض كرد:

نفسي لنفسك الفداء جانم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا، از لشگر ما ديگر كسي باقي نمانده و گويا نوبت آقايان و آقازاده ها رسيده و من تاب آن را ندارم كه ببينم مخدوم و مخدوم زادگانم خداي نكرده از اوج به حضيض مي گرايند لذا آمده ام اجازه فرمائي كه جانم را قربانت كنم.

حضرت نگاهي به او نمود و فرمود: اي غلام من تو را به پسر بيمارم بخشيده ام، اختيار تو با او است برو از فرزندم اجازه بگير.


غلام به فرموده امام عليه السلام خدمت زين العابدين عليه السلام آمد و دور بستر آن سرور گرديد و قدمهاي آن حضرت را بوسيد.

حضرت ديده گشود غلام ترك را ديد فرمود اي غلام براي چه گرياني؟

غلام عرضه داشت: من از حضرت پدرت اجازه حرب طلبيدم فرمود كه تو از آن نور ديده ي مني اختيارت با او است حال روي به آستان شما آورده ام و اميدوارم كه مرا محروم نگرداني و دستور حرب را به من بدهي.

امام عليه السلام فرمودند: من تو را در راه خدا آزاد كردم، ديگر خود مي داني.

غلام نيكو خصال با امام سجاد عليه السلام خداحافظي كرد از خيمه بيرون آمد به حوالي خيام حرم كه رسيد با صوت حزين فرياد كرد: خانمها مرا حلال كنيد، فرداي قيامت مرا فراموش نفرمائيد، خداحافظ.

غريو و غلغله از اهل حرم بلند شد، اطفال خردسال از خيمه ها بيرون آمدند و به دور غلام حلقه زدند غلام اطفال را آرام كرد و با چشم گريان روي به ميدان نهاد و اين رجز را خواند:



البحر من طعتي و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي



اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المنجلي



از اين رجز معلوم مي شود كه غلام هم تير و كمان و هم شمشير و سنان همراه داشته باري آن دلير رزم آور بر آن قوم كافر حمله برد و هر مبارزي كه مقابلش مي آمد در دستش كشته مي شد تا بسياري از آن نااصلان را كشت و آخر تشنگي بر او غالب شد باز گرديد و ديگر باره به در خيمه حضرت امام سجاد عليه السلام آمد، امام سجاد عليه السلام بر وي آفرين گفت و مبارزاتش را پسنديد و بسيار تحسين نمود و به بشارت شربت كوثر وي را مبتهج فرمود غلام دست و پاي امام زين العابدين عليه السلام را بوسه زد ديگر باره از مخدرات حلاليت طلبيد و از سوز مفارقت ايشان هاي هاي گريست سپس روي به ميدان نهاد و خود را زد به درياي لشگر و خاك


هلاكت بر فرق مبارزان تيره بخت مي ريخت، بسياري از آن گروه را به دارالبوار فرستاد تا بالاخره ضعف و تشنگي مفرط بر او غالب شد و از كثرت جراحت و زخم بي قوت گرديد و روي خاك افتاد از گوشه چشم به خيمه ها نظر مي كرد در اين اثناء امام حسين عليه السلام به بالينش آمد و او را به در خيمه امام سجاد عليه السلام رسانيد و از مركب فرود آمد سرش را در كنار گرفت و روي به رويش مي نهاد و امام سجاد عليه السلام با وجود بيماري بر سر بالين وي آمد، غلام ديده باز كرد سر خود را بر كنار امام حسين عليه السلام ديد و امام زين العابدين را بر سر خود مشاهده نمود تبسم كنان بر پدر و پسر سلام كرد و در همين حال مرغ روحش از قفس بدن آزاد شد رحمة الله عليه.