بازگشت

شجاعت شوذب غلام با اخلاص عابس بن شبيب شاكري و شهادت آن با سعادت


پس از آنكه تعداد بسياري از اصحاب باوفاي امام عليه السلام شربت شهادت نوشيدند و معدود قليلي از ياران حضرت با حالي تشنه و خسته باقي بودند و آن هم بوضعي بودند كه ملائكه ملاء اعلي و قدوسيان عالم بالا بر حال زار ايشان مي گريستند از محمد بن ابيطالب روايت شده كه عابس بن شبيب شاكري در حالي كه غلامش شوذب نيز همراهش بود محضر امام رسيد، اين جوان در اخلاص و چاكري نسبت به ساحت مقدس حضرت حسيني سلام الله عليه گوي سبقت را از ديگران ربوده بود وي پس از آنكه همه صحنه هاي دلخراش روز عاشوراء را ديد و داغ فراق همه شهداء را لمس كرد و ناسزاهاي اسقياء را به گوش خود شنيد مثل مار ارقم از غصه به خود پيچيد، غلامش نگريست و گفت:

اي غلام در خاطر چه داري؟

غلام گفت: هيچ در خاطر ندارم مگر آنكه جنگ كنم و زمين را از خون دشمنان رنگ نمايم.

عابس او را تحسين كرد و آفرين گفت سپس به او فرمان داد كه نزد امام عليه السلام رود و از حضرتش اذن جهاد بگيرد.

غلام محضر سلطان كونين مشرف شد، سلام كرد و اذن خواست.

امام عليه السلام اذنش داد.

غلام پس از آن رو به ميدان نهاد.

شعر



جگر خسته آمد به ميدان جنگ

چو در بحر قلزم شناور نهنگ






ز پولاد تيغ آتشي برفروخت

از آن بيشه كفر بي حد بسوخت



آن دلير كارآمد مانند شير شكاري در عرصه گاه نبرد داد مردي و مردانگي داد از كشته پشته ها ساخت و صحنه كارزار را از خون كثيف آن دغل مردم رنگين نمود، عاقبت ضعف و خستگي بر وي مستولي شد تشنگي و گرسنگي عنان اختيار را از دستش ربود، سواره و پياده بر وي هجوم آوردند و از مركب به زيرش انداختند و سپس بدن او را قطعه قطعه كردند رحمة الله عليه خوشا بر حالش كه چنين سعادتي نصيبش شد و نام نامي و اسم ساميش در زمره شهداء ثبت و ضبط شد چنانچه در زيارت شهداء آمده است:

السلام علي شوذب مولي شاكر....