بازگشت

شهادت برير بن خضير همداني


پس از آنكه آفتاب روز عالم سوز عاشوراء بلند شد، حرارت آفتاب شدت يافت عطش بر اهل و عيال امام عليه السلام تنگ گرفت و حالشان مشوش گرديد بي اختيار فرياد العطش سر دادند، اين صدا بگوش اصحاب و جوانان رسيد همگي از جان سير و از زندگي دلگير شدند.


شعر



بهر سو از آن شيون جان كسل

جوانان نهادند بر مرگ دل



مگو آب در خيمه ناياب بود

دل نازك دختران آب بود



چنان موج برداشت درياي جنگ

كه رخسار جبريل بنهاد رنگ



تمام اصحاب و ياران امام چشم از اين عالم بربسته و ديده بسوي آخرت گشوده بودند لذا هر كدام در ميدان رفتن بر ديگري سبقت مي گرفته و خدمت امام مي آمدند عرض مي كردند: السلام عليك يابن رسول الله يعني مولا جان تو بسلامت باشي ما رفتيم.

فرد



چاكران كم اگر شوند چه غم

از سر شه مباد موئي كم



حضرت در جوابشان مي فرمود: و عليكم السلام و نحن خلفكم يعني ما هم از دنبال خواهيم آمد، ماندني نيستيم، سپس اين آيه را قرائت مي نمود:

و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر [1] يعني بعضي رفته اند و بعضي انتظار رفتن دارند.

باري به گفته نور الائمه پس از شهادت عبدالله بن عمير جناب برير بن خضير همداني به ميدان رفته است [2] .

وي از زهاد و عباد و قراء بوده و در ترجمه اش گفته اند: برير بن خضير همداني از اصحاب اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و سلامه عليه است و از اشراف كوفه


محسوب مي شده.

باري اين بزرگوار با دلي پر غم و قلبي آكنده از حزن و اندوه خدمت امام آمد اجازه ميدان گرفت و عرضه داشت: السلام عليك يابن رسول الله مي خواهم خدمت جدت رفته شكايت اين قوم را بنمايم آيا اذن مي دهي؟

حضرت فرمودند: مأذوني.

در هيچيك از كتب مقاتل ذكر نشده كه اين بزرگوار سواره به ميدان رفته يا پياده بهر صورت وقتي به وسط ميدان رسيد اين رجز را خواند:



انا برير و ابي خضير

يعرف فينا الخير اهل الخير



اضربكم و لا اري من ضير

كذاك فعل الخير من برير



سپس بر آن قوم مكار و از خدا بي خبر حمله كرد بهر طرف كه رو مي كرد سرها از بدن جدا مي نمود چنان رزمي كرد كه بهرام فلك را حيران و مريخ خنجر گذار را واله نمود، لشگر كوفه و شام از اطرافش كناره گرفتند، پيوسته مي جوشيد و مي خروشيد واين عبارات را مي فرمود:

اقتربوا مني يا قتلة المؤمنين، اقتربوا يا قتلة اولاد البدريين.

يعني:اي كشندگان مؤمنان چرا فرار مي كنيد پيش بيائيد تا سزاي شما را بدهم، اي كشندگان اولاد بدريين كجا مي رويد نزديك آئيد تا جزاي شما را بدهم.

در اين هنگام از لشگر كوفه نامردي به نام يزيد بن معقل جلو آمد و در مقابل برير ايستاد و گفت:

اشهد انك من المضلين گواهي مي دهم كه تو از جمله گمراهاني.

برير فرمود: شهادت تو فاسق و فاجر نفعي ندارد اگر راست مي گوئي با هم مباهله مي كنيم در همين مقام از خدا بخواهيم تا حق و باطل را از هم مشخص كند و باطل به دست حق كشته شود.

يزيد بي عقل راضي شد، پس با هم درآويختند، ابن معقل شمشيري حواله برير


كرد، كارگر نشد نوبت به برير رسيد تيغ را علم ساخت و بر سرش فرود آورد، شمشير برنده، بازوي پرقوت خود را شكافت تيزي تيغ به فرق آن كافر رسيد بند نشد وقتي دو لشگر خبردار شدند كه تا صندوقچه سينه پر كينه آن حرامزاده شكافته شد و به جهنم واصل گرديد برير از اين نعمت بي نهايت خوشحال گرديد كه به معيار حرب و محك كارزار حال هر يك از حق و باطل بر عاقل و جاهل روشن شد.

فرد



خوش بود گر محرك تجربه آيد به ميان

تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد



بعد از كشتن آن فاسق برير خدمت امام عليه السلام آمد تا يكبار ديگر جمال الهي را ببيند و توشه سفر آخرت بردارد، حضرت وي را مژده بهشت داد دو مرتبه آن بزرگوار روي به معركه آورد همچون شير خشمناك بر آن گروه حمله برد لختي با آن لشگر درآميخت و تا قوت و توانائي داشت با لب تشنه در ياري شاه تشنه كام كوشش كرد كم كم از كثرت جراحات و رفتن خون ناتوان گرديد آن روباه صفتان وقتي ناتواني آن دلير را ديدند دورش را گرفتند در آن ميان ناپاكي به نام بحير بن اوس از پشت سر شمشيري برآورد و وي را شهيد نمود و پس از آنكه او را كشت و به خون آغشت بانك افتخار در ميان معركه برآورد و اشعاري چند با صداي بلند خواند كه از جمله آنها دو بيت ذيل مي باشد:

شعر



فابلغ عبيدالله از مالقيته

باني مطيع للخليفة سامع



قتلت بريرا ثم جلت لهمه

غداة الوغا لمادعي من مقارع



صاحب كتاب نورالائمه مي نويسد:

بحير بن اوس پسر عموئي داشت بنام عبدالله بن جابر وي نزد بحير آمد و او را


ملامت و سرزنش كرد و گفت: اي نامرد كار خوبي كرده اي، افتخار هم مي كني، به خدا قسم او از جمله مقربان درگاه اله و از خواص اهل الله بود، قاري قرآن و حافظ صحيفه فرقان بود، صوام و قوام و متعبد و متهجد بود غير از تو ناپاك كسي ديگر دست به خون وي نمي آلود.

بحير از كار خود خجل و از كردارش نادم و پشيمان شد لذا از معركه قتال بيرون آمد و پيوسته تأسف مي خورد و اين اشعار را جهت ابراز تأسف سروده است:



فلو شاء ربي ما شهدت قتالهم

و لا جعل النعماء عند ابن جابر



لقد كان ذاعار علي و سبه

يعير بها الانباء عند المعاشر



فياليت اني كنت في الرحم حيضة

و يوم حسين كنت ضمن المقابر



فياسوأتا ماذا اقول لخالقي

و ما حجتي يوم الحساب القماطر




پاورقي

[1] سوره احزاب آيه(23) .

[2] مرحوم سماوي در ابصار العين مي‏فرمايد:

در ضبط اسم اين بزرگوار و نام پدرش اختلاف است، در کتب اهل رجال نام او و پدرش را يزيد به حصين ضبط کرده‏اند و ابن‏اثير گفته است: برير بن خضير با باء مضموم و دو راء بي نقطه که بين آن دو ياء مي‏باشد و خضير نيز با خاء مضموم و ضاد مفتوح است.