بازگشت

ميدان داري جناب حر بن يزيد رياحي به بيان مرحوم ملا حسين كاشفي


مرحوم ملا حسين كاشفي در روضة الشهداء مي نويسد

چون عمر سعد حر را با آن جلال و عظمت در ميدان ديد لرزه بر اندامش افتاد زيرا وي كاملا او را مي شناخت و به شجاعت و دليري او وقوف كامل داشت درد بر دلش پيچيد رو كرد به صفوان به حنظله كه از شجاعان معروف عرب بود و گفت:

برو و حر را نصيحت كن و با ملايمت او را به سوي ما برگردان اگر برگشت كه هيچ و الا با او حرب كن و سرش را با شمشير از تن بردار.

صفوان خود را به حر رساند و در مقابلش قرار گرفت گفت:

اي حر تو مرد عاقل و پردلي مي باشي و از مبارزان بنام هستي روا نيست كه از يزيد برگردي و رو به حسين بياوري.

حر فرمود: اي صفوان از خردمندي و فرزانگي تو اين سخن عجب است، تو نمي داني كه يزيد ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسين پاك و پاكزاده بوده و تزويج مادرش در بهشت صورت گرفته و جبرئيل امين گهواره جنبانش بوده و پيغمبر صلي الله عليه و آله او را ريحانه بوستان خود خوانده است.

فرد



وصفش از شرح و بيان بالاتر است

هر چه من مي گويم از آن والاتر است



صفوان گفت: من تمام اين مطالب را مي دانم و به بيشتر از آن نيز آگاهم اما دولت و جاه با يزيد است و ما مردم سپاهي هستيم، طالب يراق و مرتبه و مال و منصب مي باشيم، تقوي و طهارت و علم و فضيلت به چه كار آيد.


حر فرمود: اي خاكسار حق را مي داني و ميپوشي و شربت شيرين نماي جان كاه غرور را مي نوشي صفوان در غضب شد و نيزه را حواله سينه حر كرد، حر نيزه بر نيزه اش انداخت و پس از رد و بدل شدن چند طعن، نيزه او را شكست و در همان گرمي و نرمي سنان نيزه بر سينه اش زد چنانكه به مقدار يك گرز از پشتش بيرون آمد، پس با همان نيزه او را از صدر زين درربود بر سر دست آورد چنانچه هر دو لشگر مي ديدند چنان بر زمينش زد كه تمام استخوانهايش آرد شد غريو از هر دو سپاه برآمد.

صفوان سه برادر داشت كه پس از كشته شدن او هر سه برادر به جناب حر حمله كردند آن شير نر نعره رعدآسائي از جگر بركشيد و خداي را به عظمت ياد نمود ابتداء دوال كمر يكي از آن دو را گرفت و از خانه زين ربودش و چنان بر زمين زد كه گردنش شكست و ديگري را چنان تيغ بر سر زد كه تا صندقچه سينه اش شكافت سومي رو به هزيمت نهاد كه آن دلاور همچون صياد كه به دنبال صيد باشد از عقب وي تاخت همينكه نزديك وي رسيد با نيزه چنان به پشتش نواخت كه سر سنان از سينه پر كينه اش بيرون آمد و به دارالبوار ملحق شد سپس رو به جانب قبله عالم كرد و عرضه داشت يابن رسول الله آيا مرا بخشيدي و از من خشنود شدي؟

امام عليه السلام فرمودند: نعم انت حر كما سمتك امك، آري من از تو خوشنودم و تو آزادي چنانچه مادر تو را نام نهاد يعني فردا از آتش دوزخ آزاد خواهي بود.

حر اين بشارت كه شنيد با نشاط تمام روي به ميدان نهاده حرب در پيوست بهر جانب كه مي تاخت از كشته پشته مي ساخت و به هر طرف كه روي مي نهاد مرد و مركب بر روي هم مي فتاد، مقارن اين پياده اي دويد و اسب حر را پي كرد،حر پياده به حرب درآمد شعله خشم جهانسوزش زبانه كشيد و نايره قهر غبرت افروزش اشتعال پذيرفت.


بيت



به نيزه صخره را سوراخ مي كرد

به پيكان موي را صد شاخ مي كرد



لشگر كه آنگونه كارزار مي ديدند پياده و سوار از پيش وي مي رميدند اما چون امام حسين عليه السلام ديد كه حر پياده جنگ مي كند اسبي تازي با ساخت گرانمايه فرستاد و حر سوار شده به جولان درآمد

بيت



عنان مركب خود تاب مي داد

به خون نوك سنان را آب مي داد



و جمعي را كه مانند پروين گرد او در آمده بودند چون بنات النعش متفرق مي ساخت و خواست كه بازگردد و نزد امام حسين عليه السلام آيد كه هاتفي آواز داد: اي حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بجهت لزوم تواند، پس حر روي به جانب امام حسين عليه السلام كرد و گفت:

يابن رسول الله نزديك جدت مي روم، هيچ پيغامي داري؟

امام حسين عليه السلام گريان شده گفت: اي حر خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم.

خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مي كرد تا نيزه او درهم شكست، پس تيغ آبدار را بركشيد و هر خاكساري را كه بر فرق مي زاد تا سينه مي شكافت و هر كه را بر ميان مي زد دو نيم مي كرد گاهي حمله بر ميمنه كرده شور از لشگريان برمي آورد و گاهي متوجه ميسره شده جمع ايشان را پريشان مي نمود و بدين سان كارزار مي نمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت كه علمدار را با علم دو نيم كند كه شمر بانگ بر لشگر زد گرداگرد وي فرو گيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود، به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وي زدند و حر در ميان آن گروه مي جوشيد و مي خروشيد و مردانه مي كوشيد كه ناگاه قسورة بن كنانه نيزه اي بر سينه حر زد كه


در آن جاي گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگريست و قسوره را ديد كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشيري بيانداخت بر فرق قسوره كه تا سينه اش بشكافت، قسوره از اسب به زير افتاد و حر نيز از مركب افتاد نعره زد كه يابن رسول الله ادركني، مرا درياب، امام حسين عليه السلام مركب تاخت و حر را از ميدان دشمنان ربود به پيش صف لشگر خود آورد، پس پياده شد و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستين گرد از رخسار وي پاك كرد، حر را رمقي مانده بود ديده باز كرد سر خود را در كنار حضرت امام حسين عليه السلام ديد تبسمي نمود و گفت: يابن رسول الله از من راضي شدي؟

امام حسين عليه السلام فرمود: من از تو خوشنودم، خداي از تو راضي باشد.

حر از اين بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار كرد.

امام حسين عليه السلام براي حر بگريست و اصحاب آن حضرت نيز بر او گريه كردند.

حاكم خثعمي آورده كه امام عليه السلام در مرثيه حر سه بيت فرموده است يكي از آن اينست:



لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرياح



ابوالمفاخر آورده كه:



خوشا حر فرزانه ي نامدار

كه جان كرده بر آل احمد نثار



ز رخش تكبر فرود آمده

شده بر يراق شهادت سوار



به عشق جگر گوشه مصطفي

برآورده از جان دشمن دمار