بازگشت

فرستادن حر بن يزيد رياحي فرزند خود را به جنگ


در مقتل ابومخنف آمده:

پس از آنكه صف مبارزان آراسته شد جناب حر از امام عليه السلام اذن جهاد گرفت و حضرت به او رخصت فرمود پس از اخذ اذن رو كرد به فرزندش علي فرمود: يا بني احمل علي القوم الظالمين نور ديده جانت را نثار امام خود كن و بر اين قوم حمله ببر.

علي بن حر: انگشت قبول بر ديده نهاد و نيزه خطي به چنگ درآورد و ركاب به مركب زد رو به لشگر دشمن تاخت، حر تماشاي جنگ فرزند مي كرد، ديد آن نوجوان مانند شير غران به آن روباه صفتان حمله كرد گاه به ميمنه و زماني به ميسره خود را مي زد بهر طرف كه رو مي كرد همچون باد خزان برگ درخت عمر آن پست فطرتان را مي ريخت و در آن عرصه گيرودار آن دلاور با نيزه بيست و چهار مبارز نامي را به جهنم فرستاد، ديگر كسي جرئت مبارزه با او نكرد آن دلير شجاع در ميدان همچنان جولان مي كرد و مبارز مي طلبيد هر كدام از آن ناپاكان كه به ميدانش مي آمدند و مقابلش مي شدند بي درنگ با نوك نيزه او را از زمين مي ربود و بزمين مي زد بطوريكه استخوانهايش همچون طوطيا نرم مي گشت.

ابومخنف نوشته: آن شير بيشه شجاعت هفتاد تن از آن خدانشناسان را به خاك مذلت انداخت و وقتي ميدان بسته شد و كسي جرئت مقابل شدن با او را نداشت برگشت محضر مبارك امام عرض كرد سرور و آقاي من از ما راضي شديد؟

امام عليه السلام فرمود: خدا از شما راضي است سپس حضرت دست به دعا برداشته و بدرگاه الهي عرضه داشت: اللهم اني اسئلك ان ترضي عنهما فاني راض عنهما.

خدايا از اين پدر و پسر خشنود باش كه من از ايشان راضيم.


سپس حر دلاور پسر را پيش انداخت و هر دو خود را به قلب لشگر زدند، قلب لشگر را بهم ريخته سپس به ميمنه روي آوردند، ميمنه را نيز بهم زدند پس از آن متوجه ميسره شدند آنجا را نيز زير و رو كردند خلاصه آتشي در لشگر عمر سعد افروختند و در اندك فرصتي دويست نفر از آن دشمنان خدا را بجهنم رهسپار كردند پسر حر اينگونه رجز مي خواند:



انا علي و انا بن الحر

افدي حسينا من جميع الضر



ارجوا بذاك الفوز يوم الحشر

مع النبي و الامام الطهر



سپس حمله را از سر گرفت و خود را زد به درياي لشگر پنجاه دلير ديگر را به درك اسفل فرستاد، لشگر از پيش رويش فرار مي كردند فهم بالرجوع فلقيه الحر پس خواست از ميدان برگردد در مراجعت با پدر مواجه شد، حر فرمود:

فرزندم كجا مي روي برگرد و رو به سعادت ابدي كن.

علي برگشت و مردانه كارزار سختي كرد تا خسته و درمانده شد، تشنگي و گرسنگي و خستگي او را از ادامه جنگ بازداشت، لشگر ديدند كه وي خسته و ناتوان شده ناگاه جملگي بر او حمله كردند هر كس ضربتي به او زد بعضي با نوك نيزه، برخي با شمشير، گروهي با زوبين، جماعتي با گرز و عمود او را مي زدند و آن قدر ضربات بر او وارد كردند تا بدن نازكش را پاره پاره كردند، علي هر چه سعي كرد خود را به پدر رساند ممكن نشد بناچار با صداي بلند گفت: يا ابه ادركني بابا مرا درياب.

صداي علي به گوش حر رسيد، حر با جماعتي از اصحاب امام عليه السلام رو به او آوردند وقتي رسيدند كه آن نامردان بدن علي را با شمشير و نوك نيزه پاره پاره كرده و آنرا بسر نيزه نموده بودند حر كه اين منظره را ديد گفت:

الحمد لله الذي لم تمت جاهلا و استشهدت بين يدي الحسين عليه السلام.

شكر خدا را كه جاهل و بي دين از دنيا نرفتي و در مقابل امام حسين عليه السلام به


شهادت رسيدي.