بازگشت

صف آرايي دوم و حمله مكرر لشگر كفرآئين به لشگر امام


محمد بن ابيطالب مي گويد:

فما بقي من اصحاب الحسين عليه السلام احد الا اصابه من سهامهم از اصحاب امام حسين عليه السلام كسي باقي نماند مگر آنكه بواسطه اصابت تيرها زخمدار و مجروح بود و چون تعداد نفرات ياران امام عليه السلام اندك بود شهادت شهداء خيلي نمايان و آشكار بود و از لشگر كوفه و شام اگر چه تعداد كشته شدگان بسيار بود ولي بواسطه كثرت جمعيت فقدان آنها هيچ نمايان و ظاهر نبود.

باري آنچه از اصحاب و ياران امام عليه السلام باقي مانده بودند جملگي زخمدار، خسته و تشنه بوده ولي در عين حال با كمال قوت در جلوي خيام دو مرتبه صف


بستند، ميمنه و ميسره را آراستند از آنطرف لشگر عمر بن سعد وقتي دست از مقاتله كشيدند چندان مكث نكردند بلكه فقط به مقداري كه مراكب خود را سيراب كرده زره و سلاح خود را تصفيه و تسويه نموده و رفع خستگي و تشنگي كنند تأمل كرده سپس براي بار دوم صفوف خود را آراستند و مانند سيل كه از كوهساري جاري شود بطرف خيمه هاي امام عليه السلام حركت كردند و دوباره شروع به تيراندازي كردند.

مرحوم صدوق در امالي مي نويسد:

امام عليه السلام در آن روز پنجاه و هفت سال از سن مباركش گذشته بود، حضرت در آن حال غير قابل توصيف محاسن مبارك را بدست گرفته بود و مي فرمود:

غضب الله علي اليهود حين قالوا عزيز ابن الله و اشتد غضب الله علي النصاري حين قالوا المسيح بن الله و اشتد غضبه علي هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن نبيهم.

حاصل كلام آنكه: چندين مرتبه غضب خدا بر خلايق شديد شد:

يك مرتبه وقتي بود كه يهود عزيز را پسر خدا خواندند و دفعه ديگر زماني بود كه نصاري مسيح را فرزند خدا دانستند و امروز هم غضب خدا شديد شد كه اين قوم اراده كشتن و بخون آغشتن پسر پيغمبر خود را كردند.

مرحوم شيخ در ارشاد مي نويسد:

در همين حال ناپاكي از بني تميم كه او را عبدالله بن خوزه مي گفتند از لشگر عمر سعد جدا شد و بطرف خيام امام عليه السلام حركت كرد از عقب سر سپاه عمر بر او بانگ زده و گفتند: اي اجل برگشته به كجا مي روي آيا به شجاعت خود مي نازي كه اين گونه متهورانه جلو مي روي؟! مادرت به عزايت بنشيند.

در جواب گفت: اني اقدم علي رب رحيم و شفيع مطاع.

امام عليه السلام فرمودند: اين شخص كيست؟


محضر مباركش عرض كردند: اين عبدالله بن خوزه است.

حضرت سر به آسمان بلند كرده و به درگاه الهي عرضه داشت: اللهم جره الي النار.

خدايا اين سركش را بسوي آتش بكشان.

هنوز سخن در دهان مبارك امام عليه السلام بود كه اسب سركشي كرد و به جست و خيز درآمد و آن ناپاك را ميان نهر خشك از زين سرنگون كرد بطوري كه پاي چپ در ركاب و پاي راستش در هوا ماند مركب شيهه كنان آن قدر لگد به سر و صورت و شكم آن بدعاقبت زد كه استخوانهاي سر و صورت و بدنش شكست در اين اثنا مسلم بن عوسجه با شمشير ضربتي به كمرش نواخت و او را به جهنم روانه ساخت، لشگر كوفه از ترس نفرين امام عليه السلام ديگر جرئت جسارت و بي حرمتي نكردند و احدي تاب قدم گذاردن به ميدان را نداشت عمر سعد ملعون چون چنان ديد در غضب شد شروع كرد به لشگر دشنام دادن و گفت:

چرا به حرب اقدام نمي كنيد و بميدان نمي رويد مگر از اين جماعت اندك كه همه خسته و مجروح و گرسنه و تشنه اند بيم و هراس داريد؟

لشگر از تحريص و ترغيب آن ناپاك دلگرم شده بناگاه يورش و حمله آوردند عمرو بن حجاج كه سردار ميمنه بود سواران سمت راست را فرمان داد كه بر ميمنه لشگر امام حمله كنند زهير دلير كه سردار ميمنه سپاه امام عليه السلام بود ديد اگر اين گروه انبوه با اين حال به ميمنه حمله كنند كار لشگر در طرفة العيني ساخته مي شود لذا صلاح ديد كه خود و نفراتي كه در تحت فرمايش بودند جملگي از مراكب پياده شده و دم لشگر را بگيرند و نگذارند كه پيش بيايند لذا بفرمان آن ارجمند همگي به سر زانو نشستند و نيزه ها را بدست گرفته و در مقابل چشم مركبان دشمن قرار دادند، چشم اسبان كه به تيزي نيزه ها مي افتاد رم مي كردند و قدم پيش نمي گذاردند غريو از هر دو سپاه برآمد و تمام انگشت تحير به دندان گرفتند كه اين چه تمهيد و


چه تدبيري است كه اين جماعت قليل با اين تدبير جلو انبوه لشگر را باين سادگي مهار كنند بفرموده مرحوم علامه قزويني در رياض اين از جمله اعاجيب محاربات بود كه زهير دلير اعمال كرد و الي اكنون از گذشته و آينده كسي چنين محاربه اي نه ديده و نه شنيده است.

باري عمرو بن حجاج چون مار زخم خورده بر خود پيچيد و بانگ بر لشگر زد و گفت:

اي بي حميت مردم، من را رسوا و خود را ذليل و خوار كرديد اين گروه جماعت اندكي بيش نيستند به يك حمله مي توانيد ايشان را زير سم اسبان خورد و نرم كنيد چرا معطل مانده ايد.

لشگر بي نام و نشان بار ديگر مهميز بر اسبان زده و آنها را به جلو راندند و مراكب اصلا قدم از قدم برنداشته و همچنان بحالت وحشت و رم بجاي خود ايستادند.

عمرو بن حجاج بار ديگر خجل و منفعل شد و بدين ترتيب باد نخوت از مغز سرش بدر رفت و با كمال سرافكندگي و خواري و ذلت از معركه قتال رو برگرداند.

مرحوم مفيد فرموده:

همينكه لشگر عمرو بن حجاج پشت به سپاه امام عليه السلام كردند بطور جنگ و گريز خود را به عقب كشانده و بدين ترتيب عقب نشيني نمودند اصحاب و ياران امام عليه السلام كه حال را بدين منوال ديدند از فرصت استفاده كرده نيزه ها را به زمين گذارده به چابكي تمام تيرها به چله كمان نهاده لشگر عمرو را تيرباران كردند و جمع كثيري را به خاك مذلت انداختند و باقيمانده لشگر به صف خود بازگشتند و اصحاب امام عليه السلام بر اسبهاي خود نشسته با يك دنيا وقار و عزت و سرافرازي صف خود را دوباره منظم كردند