بازگشت

هجوم آوردن لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون و مهلت خواستن امام از ايشان


پس از آنكه شمر ملعون با حالتي آشفته به لشگر عمر سعد برگشت و او را تحريص و ترغيب به هجوم نمود به نقل مرحوم شيخ در ارشاد عمر بن سعد ملعون رو به لشگر نمود و بانگ برآورد:

يا خيل الله اركبي و بالجنة ابشري، اي لشگر خدا سوار شويد و به بهشت مستبشر باشيد

فركب الناس ثم زحف نحوهم بعد العصر لشگر مانند مور و ملخ سواره و پياده بعد از نماز عصر رو به خيام با عظمت و با احترام حضرت آوردند.

به فرموده مرحوم مفيد امام عليه السلام جلو خيمه خود نشسته بودند و سر به زانوي غم گذارده و در حالي كه به شمشير تكيه داده بودند خواب آن جناب را ربود در اين هنگام صداي طبل و شيپور و كوس و كرنا و هلهله و فرياد لشگر بر اين آسمان دوار بلند شد و آن كافران از خدا بي خبر بطرف خيام و سراپرده هاي با عظمت آل الله هجوم آوردند عليا مخدره حضرت زينب سلام الله عليها سراسيمه از خيمه بيرون دويد تا چشمش به آن صحنه افتاد دوان دوان خود را به خيمه برادر رسانيد


ديد آن جناب سر مبارك به روي شمشير گذارده گويا خواب باشد صدا زد و حضرت را بيدار نمود عرضه داشت: يا اخي اما تسمع الاصوات قد اقتربت اي برادر آيا صداي هياهوي سپاه را نمي شنوي كه نزديك خيمه گاه رسيده

فرفع الحسين عليه السلام رأسه امام عليه السلام از آه و ناله خواهر بيدار شد و سر را برداشت خواهر را با آن حال حزين كه ديد آهي سرد از جگر كشيد فرمود:

خواهر الآن در عالم خواب جد و پدرم را در خواب ديدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

نور ديده فردا پيش ما خواهي بود.

عليا مخدره زينب سلام الله عليها وقتي اين خبر را شنيد سيلي به صورت خود زد و فرياد واويلا از جگر بركشيد

امام عليه السلام فرمود: خواهرم ساكت باش و فرياد به واويلا بلند مكن

در همين ساعت كه عليا مخدره زينب كبري سلام الله عليها بي تابي مي كرد و امام عليه السلام خواهر را آرام مي فرمود لشگر دشمن سواره و پياده عربده كنان و پايكوبان همراه با صداهاي طبل و كوس و ناي و سنج و شيپور به خيمه ها نزديك شدند و عنقريب بود كه به خيمه ها بريزند كه ناگاه خورشيد آسمان شجاعت و شير بيشه پردلي، فرزند دلبند اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت قمر بني هاشم سلام الله عليه مثل قرص قمر از برج خيمه طالع شد و يك نعره حيدري از جگر بركشيد و فرمود:

كجايند شيران بيشه شجاعت و پلنگان قله جلادت بيرون آيند دم لشگر و خيل را بگيرند

شعر



چو آوازه افتاد بر چپ و راست

پلنگ از كه، شير از بيشه خواست



دليران شيران لشگر شكن

ابر زين نشستند هشتاد تن






سواره، پياده ز بالا و پست

برفتند شمشير و نيزه به دست



جوانان هاشمي نشان با شمشيرهاي خونفشان از خيمه ها بيرون آمدند بر مركبها نشستند و نيزه ها را ربودند دور قمر بني هاشم مثل انبوه پروين در گرد ماه جمع شده خدمت امام غريب آمدند حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه از مركب بزير آمد زمين ادب بوسيد.

به نقل مرحوم مفيد در ارشاد: قال له العباس بن علي عليه السلام: يا اخي اتاك القوم.

عباس محضر مبارك امام عليه السلام عرض كرد: برادر لشگر دشمن نزديك سراپرده ها رسيدند، تكليف چيست؟

قال الامام: يا عباس اركب بنفسك يا اخي، انت حتي تلقاهم و تقول لهم مالكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جائهم.

امام عليه السلام فرمود: برادرم، عباس سوار شو، برو نزد امير اين لشگر چون با ايشان ملاقات كردي، به ايشان بگو: شما را چه روي داده، براي چه جمعيت كرده ايد و بر سر من هجوم آورده ايد؟

فاتاهم العباس في نحو من عشرين فارسا منهم زهير بن القين و حبيب بن مظاهر

عباس سلام الله عليه با بيست تن از سواران كارزار كه از جمله ايشان زهير بن قين و حبيب بن مظاهر بودند جلو لشگر آمدند.

فقال لهم العباس: ما بدالكم و ما تريدون

عباس عليه السلام فرمود: شما را چه شده و چه قصدي داريد؟

قالوا: قد جاء امر الاميران نعرض عليكم ان تنزلوا علي حكمه

گفتند: حكم امير عبيدالله بن زياد است كه ما عرض بيعت يزيد به شما بنمائيم اگر قبول كرديد در امانيد و الا همين ساعت بر شما بتازيم و كار شما را بسازيم.

فقال: فلا تعجلوا حتي ارجع الي ابي عبدالله فاعرض عليه ما ذكرتم.


قمر بني هاشم فرمود: عجله مكنيد تا من گفته و مقصود شما را محضر مبارك حضرت ابي عبدالله عليه السلام عرضه داشته و جواب بياورم.

عباس سلام الله عليه محضر امام عليه السلام رفت و آن بيست نفر مقابل لشگر ايستاده و آنها را مخاطب قرار داده و موعظه نمودند، خلاصه كلام آن اهل وفا با آن قوم كينه جو اين بود كه:

اي لشگر دست خود را از آلودن به خون پسر پيغمبر نگاه داريد.

از آن طرف قمر بني هاشم محضر امام عليه السلام مشرف شد و مقاله آن قوم اهل دغا را معروض داشت.

امام عليه السلام فرمود:

ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة و تدفعهم عنا العشية لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد كنت احب الصلوة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار.

برادر به سوي ايشان بازگرد و اگر مي تواني جنگ را تا صبح تأخير بيانداز و ايشان را وادار كن كه يك امشب را به ما مهلت دهند تا در آن به نماز و دعاء و استغفار باشيم، خدا خود مي داند كه من نماز و خواندن قرآن و زياد دعاء خواندن و استغفار نمودن را دوست مي دارم.

عباس سلام الله عليه بنزد آن قوم آمد و فرموده امام عليه السلام را به ايشان رسانيد.

سيد عليه الرحمه در لهوف مي فرمايد: عمر بن سعد ملعون در پذيرفتن درخواست حضرت توقف نمود و بفرموده طريحي در منتخب به شمر گفت: درباره مهلت دادن چه مي گوئي؟

شمر لعنة الله عليه گفت: دو دل مباش اگر من سردار بودم باين سخنان اعتنائي نمي كردم و الآن فرمان جنگ را مي دادم.

سيد در لهوف مي نويسد: عمرو بن حجاج زبيدي گفت: به خدا قسم اگر ايشان


از ترك و ديلم بودند و از ما همچنين درخواستي مي كردند، خواسته اشان را اجابت مي كرديم و حال آنكه ايشان اولاد پيغمبر هستند كلام عمرو بن حجاج در ميان لشگر پراكنده شد آنان نيز رأي عمرو را تأييد كرده و گفتند:

رأي، رأي عمرو بن حجاج بوده و او درست مي گويد و اساسا ما كه عرب هستيم اين ننگ را به كجا ببريم كه بچه هاي پيغمبر ما از ما مهلت خواستند و امان طلبيدند ولي ما به ايشان مهلت نداديم.

عمر بن سعد عليه اللعنة وقتي اوضاع را چنين ديد گفت: سخن عمرو بن حجاج راست است ما حسين را امشب مهلت داديم.