وصيت كردن جناب مسلم بن عقيل
در مقتل ابومخنف است كه چون جناب مسلم را به قصر آوردند سلام نكرد، ابن زياد گفت: اي مسلم سلام كني يا سلام نكني كشته خواهي شد.
مسلم يقين به مرگ كرد، فرمود:اي پسر زياد چون به ناچار مرا خواهي كشت مردي از قريش را مي خواهم كه با ما خويش باشد تا با او وصيت كنم.
و مرحوم مفيد در ارشاد مي فرمايد: يكي از پاسبانان گفت: اي مسلم چرا بر امير سلام نكردي
فرمود:كسي كه اراده قتل مرا دارد چرا سلام كنم، اگر مرا نكشت سلام بسيار از من خواهد شنيد
ابن زياد گفت: به جان خودم تو را خواهم كشت.
مسلم فرمود: چنين است، مرا خواهي كشت؟
ابن زياد گفت: بلي، البته خواهم كشت.
مسلم فرمود: پس بگذار با يكي از اقوام و خويشان خود وصيت كنم.
ابن زياد گفت: وصيت كن.
مسلم نگاهي به حضار و جلساء مجلس كرد چشمش به عمر بن سعد ناپاك افتاد، فرمود: يا عمر ان بيني و بينك قرابة و لي اليك حاجة (اي پسر سعد مرا با تو خويشي است و از تو حاجتي دارم، لازم است اجابت كني و بايد پنهاني بگويم).
عمر سعد محض خوش آمد ابن زياد اعتناء به حرف مسلم نكرد، بلكه امتناع نمود و رو برگردانيد.
ابن زياد بدان شقاوت گفت: اي احمق به تو مي گويد و از تو حاجت مي خواهد، چرا از برآوردن حاجت پسر عمت رو برگرداني
و به روايتي ابن سعد گفت: امير، مرا با او چه نسبتي و چه آشنائي است؟!
بهر صورت ابن سعد از جا برخاست در گوشه اي از بارگاه ايستاد كه همه حضار ايشان را مي ديدند مسلم سلام الله عليه با سر و صورت شكسته و مجروح و تن خسته و خون آلود و كامي خشك رو كرد به پسر سعد و فرمود: مرا در اين شهر قرضي است كه از آن روز آمده ام تاكنون از نان و طعام كسي استفاده نكرده ام، مخارج خود را با قرض گذرانده ام، هفتصد درهم مقروضم زره مرا بفروش و دين مرا اداء كن.
و نيز خواهش مي كنم بعد از كشته شدن من جسدم را از ابن زياد بطلب و به خاك بسپار و مگذار روي زمين بماند.
مطلب سوم آنكه كسي را به سوي آقا و مولايم حسين بن علي عليهماالسلام روانه كن اگر از مكه بيرون آمده او را برگرداند تا به كوفه قدم نگذارد زيرا من خيلي مبالغه و تأكيد در آمدن آن حضرت كرده ام به ناچار خواهد آمد و به چنگ اشرار گرفتار خواهده شد.
ابن سعد خنده كنان گفت: ايها الامير مي دانيد اين مرد چه مي گويد و چه خواهش دارد، چنين و چنان مي گويد.
ابن زياد گفت: اي پسر سعد حقا كه خيلي نانجيبي، امين خيانت نمي كند ولي گاهي مي شود كه خائن امين شود تو چقدر بي مروتي، تو را محرم دانست و تو سر او را فاش مي سازي!! خيلي خوب از مال خودش قرضش را اداء كن و اما بعد از كشتن وي با بدنش هر چه مي خواهم مي كنم اما درباره حسين اگر او مزاحم ما نشود ما نيز مزاحم او نخواهيم شد.