بازگشت

رفتن حضرت مسلم بن عقيل به كوفه از طريق مدينه منوره


چون جناب مسلم بن عقيل سلام الله عليه از حضرت اباعبدالله عليه السلام رخصت


طلبيد و به نيابت از طرف آن حضرت عازم رفتن شد سه نفر از رسولان كوفه كه عريضه اهل كوفه را آورده بودند بنام هاي: عماره و عبدالرحمن و قيس به فرمان امام عليه السلام مسلم را همراهي نمودند و مسلم و همراهان از طريق مدينه منوره راهي كوفه گرديدند و به فرموده مفيد در ارشاد وقتي جناب مسلم به مدينه رسيد در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز گذارد و سپس قبر مطهر حضرت را زيارت نمود و پس از آن به منزل خود رفت و اهل بيت و دوستان خويش را وداع كرده و بيرون آمد.

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مي فرمايد:

جناب مسلم دو نفر را به منظور دليل راه اجير نمود و از مدينه بيرون آمد و بطرف كوفه حركت نمودند دو نفر راهنما راه را گم كرده از بيراهه رفتند و چون مسافت زيادي را در بيابان خشك و بي آب طي نمودند تشنگي مفرطي بر آنها غالب شد به طوري كه از رفتار باز ايستاده حتي قدرت حرف زدن نيز از آنها سلب شد و رفته رفته حالشان سخت گرديد و بالاخره به واسطه تشنگي بي حد هلاك شدند ولي حضرت مسلم سلام الله عليه خود را به جاده رساند و پس از قطع مقداري از مسافت خود را به منزلي معروف به «مضيق» رساند كه در آنجا آب بود، حضرت در آنجا فرود آمد و رفع تشنگي نمود و عريضه اي مشتمل بر آنچه واقع شده بود نوشت و به قيس بن مسهر صيداوي داد كه در مكه آن را محضر امام عليه السلام برساند.

مضمون نامه اين بود:

من با دو راهنما از مدينه به جانب كوفه حركت كرديم و چون راه را گم كرديم در بيراهه واقع شده و هر چه رفتيم به آب نرسيديم، دو راهنما در اثر تشنگي و عطش مفرط هلاك شدند ولي من خود را توانستم به منزلي معروف به «مضيق» كه در آن آب بود رسانده و رفع عطش كنم و اين نامه را از اينجا محضر مبارك شما


فرستادم و چون هلاك اين دو راهنما را به فال بد گرفتم لذا متمني است اگر رأي جهان آراي شهرياري باشد ما را از اين سفر معاف داشته و ديگري را به آن گسيل دارند والسلام.

پس از آنكه نامه به امام عليه السلام رسيد در جواب نامه مرقوم فرمودند:

«بسم الله الرحمن الرحيم»

اما بعد:

اي پسر عم از نامه تو تنها اين را فهميدم كه جبن و ترس به تو رسيده، به آنجائي كه تو را مأمور نمودم برو.

پس از آنكه نامه امام عليه السلام به جناب مسلم رسيد و آنرا خواند به ياران گفت:

به خدا سوگند من به جان خود نترسيدم بلكه از اين فال ادبار حال مولايم را استنباط كرده ترسيدم اين حادثه مقدمه براي نتيجه بدي باشد و گرنه من چگونه سر از حكم مولايم كه مالك رقاب عالميان است بيرون مي كنم.

شعر



نتابم سر ز فرمانش به تيغم گر زند هر دم

مرا عيد آن زمان باشد كه قربان رهش گردم



فورا از آن منزل حركت نمود رو به راه نهاد و همچنان مي رفت.

در تاريخ الفتوح (ترجمه تاريخ اعثم كوفي) آمده است كه:

مسلم در اثناء راه مردي را ديد كه شكار مي كرد و آهوئي بگرفت و بيانداخت و بكشت، مسلم آن حال را به فال نيكو گرفت و گفت:

انشاء الله دشمنان خويش را مي كشم و خوار و ذليل مي نمايم.